نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

دلم نیویورک، تنم تهران

شمارهٔ ۹۴ | شایان مقدم

«هیچ انتخابی وجود ندارد؛ هیچ‌چیز به‌جز یک خط مستقیم. توهم، درست پس از رخ‌دادن یک واقعه به وجود می‌آید. زمانی که از خود می‌پرسی «چرا من؟» یا «چه می‌شد اگر...؟» و به عقب برگشته و به شاخه‌های زمان نگاه می‌کنی. اگر چیزی را متفاوت از آنچه انجام شده به سرانجام می‌رساندی، این دیگر تو نبودی؛ بلکه شخص دیگری بود که به گذشته نگاه می‌کرد و سؤالات دیگری را می‌پرسید.»

۲۴۸ روز. زمان برایم تبدیل‌به عددی بی‌معنی شده‌است. نمی‌دانم معنای آن دقیقاً در چه نقطه‌ای از دست رفت؛ اما این را خوب می‌دانم که گذر آن دیگر برایم اهمیتی ندارد. زمانی که وارد پروسۀ «کلیرنس» شدم، خوشحال بودم که قدم نهایی را به سمت آینده‌ای که آن را درخشان‌تر از حالت معمول می‌دیدم، برداشتم و حال باید کمی صبر کنم تا ویزایم را دریافت کنم. تمام اطرافیان، من را «رفته» حساب می‌کردند. البته به گمانم در ذهن خودم نیز همین بود؛ وقتی به فکر جمع‌کردن وسایل مورد‌نیاز برای کوچ احتمالاً ابدی بودم، زمانی که هر روز وضعیت ویزا را چک می‌کردم و خود را برای درس‌خواندن در محیطی جدید آماده می‌کردم. حال تمامی این کارها در دیدم بیهوده می‌آیند. در واقع این کارها تلاشی نافرجام برای عوض‌کردن چیزی بود که هرگز در اختیار من نبود و من نمی‌خواستم این حقیقت را درک کنم. عدم‌ِ قطعیت هر روز بیشتر از دیروز برایم نمود پیدا می‌کرد. اصلاً خاصیت کلیرنس این است که پس از مدتی سه الی چهار ماهه، تمامی کارها و تصمیم‌هایت را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. هرچه سعی کنی تصمیمی قطعی برای آینده‌ات بگیری، این موضوع در نقطه‌ای مانند دیواری نامرئی جلویت را می‌گیرد. درنهایت زمانی می‌رسد که دیگر خیلی دیر است و باید پذیرشت را برای ترم بهار به تعویق بیندازی. این نقطه دقیقاً جایی است که افیون امید را دوباره به تو تزریق می‌کند که طبق تجربه‌ام رویداد خطرناکیست؛ چون درنهایت تو می‌مانی و امیدِ رسیدن به نوری که دراِنتهای تونل دیده می‌شود؛ اما مشخص نیست که اصلاً واقعی است یا توهمی بیش نیست.

ارشد را در گرایش مورد‌علاقه‌ام به‌تازگی شروع کرده‌ام. خوبی‌اش این است که سرم را گرم می‌کند؛ اما نمی‌توانم تمرکزم را بر روی آن بگذارم. همچنان ته‌مانده‌ای از امید در درونم وجود دارد. البته از جهتی خوب است؛ زیرا قطعیت کمی ایجاد می‌کند و در این مواقع، انسان به قطعیت بیش از امید نیازمند است؛ اما چیزی نیست که قلباً خواسته باشم تا در مسیر آن قرار بگیرم.

«چرا هنوز اینجایی؟» سؤالی است که هر بار به شکل متفاوتی جواب می‌دهم. شاید علتش این است که از تکرار جواب‌هایم به‌صورت‌متناوب خسته می‌شوم. بعضی وقت‌ها با خود می‌گویم که کاش فکر اپلای به ذهنم خطور نمی‌کرد تا شاید دیگر مجبور به پاسخ‌دادن به این سؤال نبودم. مشکل در اصل اینجاست که نزد خودم نیز پاسخی برای این پرسش ندارم.

«حتماً مشکلی در پرونده‌اش بوده که این‌طور شده‌است.» حقیقتاً نمی‌توانم خودم را در پاسخ به این جمله تبرئه کنم. این هم از آن دسته صحبت‌هایی است که در مقابل آن دفاعی ندارم؛ زیرا خودم هم نمی‌دانم به چه علت تا به اینجا کشیده شده‌ام. پرسشی که همواره از خودم دارم این است که «آیا این پروسه کاملاً شانسی بوده یا مشکلی در پروندۀ من وجود داشته‌است؟» پاسخ این پرسش را هیچ‌کس نمی‌داند و این تا حدی اسفبار است.

در این بین، مهم‌ترین سؤالی که از من پرسیده شده «چرا جاهای دیگر نرفتی؟» است. حقیقتاً این سؤال به‌جایی است. در پروسۀ اپلای باید حتماً نقشه‌های جایگزین داشته باشیم. در مورد من اما به این دلیل که خواستم جای اضافه‌ای نگیرم و حق دیگرانی که آن موقعیت تحصیلی خاص را می‌خواهند، ضایع نکنم و همچنین دیدن اینکه از سالیان قبل، هیچ‌یک از افرادی که از کارشناسی به مقصد آمریکا اپلای کرده‌بودند، نهایتاً به مشکل ویزا نخوردند و رفتند، این‌گونه شرایط رقم خورد و علی‌رغم وجود پیشنهاد از دانشگاهی دیگر در کانادا، آن را جدی نگرفتم. با وجود اینکه بسیار به این موضوع و دوگانۀ رعایت‌کردن یا نکردن اخلاق در این زمینه فکر کرده‌ام؛ اما هنوز جواب متقنی برای آن نیافته‌ام. در این متن هم قصد ندارم جانب هیچ‌کدام از حالات را بگیرم و انتخاب را به خود شما وا می‌گذارم. در کل بدانید که هرکدام را انتخاب کنید، یک سری خوبی و یک سری بدی دارد و این کاملاً به شما بستگی دارد که کدام خوبی‌ها و بدی‌ها برایتان اهمیت بیشتری دارد.

سعی می‌کنم تا معنایی را از درون این وضعیت آشفته برای خودم بسازم. بدی باور‌نداشتن به چیزی به نام «قسمت» این است که وقایعی همچون گیر‌کردن در بند کلیرنس را نمی‌توانی معنادار توصیف کنی. در هر صورت، این تویی که در یک عدم قطعیتِ بزرگ زندانی شده‌ای و این نمی‌تواند هیچ معنای خاصی داشته باشد.

تلاش می‌کنم آنچه رخ داده را فراموش کنم و بیشتر به کارهای مربوط ‌به مقطع جدیدم رسیدگی کنم. این کار تا حدی تسکین‌بخش و فراموشی‌دهنده است؛ اما مواقعی وجود دارد که این حس بلاتکلیفی و سؤالاتی مانند «یعنی در آینده اتفاق خوبی خواهدافتاد؟» و «من در اینجا چه می‌کنم؟» دوباره به من حمله‌ور می‌شوند و من نیز هر دفعه در مقابلشان بی‌دفاع‌تر از دفعات قبل هستم. این وضعیت آ‌ن‌قدر ادامه پیدا می‌کند که بی‌حس می‌شوی و روزهایی که می‌گذرند، تبدیل‌به اعدادی مطلقاً بی‌معنی می‌شوند. البته به‌ باور من، شاید رسیدن به این نقطه لازم و خوب باشد؛ چراکه نمی‌توان زندگی را تعطیل کرد و فقط منتظر ماند. با قطع امید از آماده‌شدن ویزا، حداقل می‌توانی معنا را در زندگی‌ای که درحال‌حاضر داری و آدم‌های نزدیک خود دریابی. اگر بخواهم این حالت را توصیف کنم، باید بگویم که چیزی همانند مرگ مغزی است. از یک جایی به بعد دیگر پرداختن‌به آن فایده‌ای ندارد و باید دستگاه را از بدن جدا نمود؛ همان‌طور که در اینجا نیز باید امید را از ذهن دور انداخت.

دوست دارم به کسانی که در مسیر اپلای و تحصیل در خارج از کشور هستند، بگویم که مسیری مملو از عدم قطعیت پیش روی شماست. هیچ‌گاه این تصور را نداشته باشید که کار تمام است و سعی کنید برنامه‌های جایگزینی برای خودتان، چه در داخل کشور و چه در خارج از آن، داشته باشید. بدانید که بخشی از این پروسه، به‌هیچ‌وجه در دستان شما نیست و بپذیرید که با نتیجۀ خطری که کرده‌اید، کنار بیایید. پذیرفتن این اصل و انجام تمام چیزی که در توان دارید، حداقل خیال شما را راحت می‌کند که هرچه داشته‌اید به نمایش گذاشته‌اید و دیگر خود را سرزنش نمی‌کنید. همچنین در این مسیر، به‌خوبی مراقب سلامت روان خود باشید و از خودتان مواظبت کنید؛ زیرا مهم‌ترین ابزار در این پروسه، داشتن صبر و تاب‌آوری بالاست. از ما که گذشت؛ اما امیدوارم شما به تمامی خواسته‌های خودتان برسید!




سلامت روانامیدمهاجرتقسمتانتخاب
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»، نشریۀ انجمن علمی-دانشجویی دانشکدۀ مهندسی شیمی و نفت دانشگاه صنعتی شریف / کانال تلگرام ما: https://t.me/dardaneshkadeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید