ویرگول
ورودثبت نام
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

زنده باد زندگی

شماره ۸۵ | شایان مرشدی


نوشتن در این شرایط و انتظار خوانده شدن، اتفاق عجیبی است. احتمالاً بیش از آن که اینجا حرفی برای گفتن باشد، در خیابان و زندگی روزمره، حرف‌ها ریشه دوانده‌اند. پس بگذارید این متن را نامه‌ای (شما بخوانید دردِ دلی) برای دوستان دیده و نادیده‌ام قلمداد کنم و این‌گونه از زیر بار شرم نوشتن در این شرایط، شانه خالی کنم. 

همیشه برایم «حال» افراد مهم بوده و به همین خاطر، غالباً توجهم درگیر اطرافیان و حالشان است. از طرفی درک پیچیدگی انسان و روابط او با دیگری، انسان یا غیرانسان، آتش ذوق و شوق را در دلم شعله‌ور می‌سازد. یکی از تفریحاتم این بود که در دانشگاه راه می‌رفتم و درگیر جزئیات و زیبایی‌های ظریف انسان‌ها و تفاوت‌ها، رویکردها و واکنش‌هایشان می‌شدم. اگر می‌توانستم از حالشان می‌پرسیدم و سعی می‌کردم ببینم چه چیزی ذهنشان را مشغول می‌کند. با هر فردی که صحبت می‌کردم، درگیر روایت و یکتایی او می‌شدم. گاهی این روایات، به اشتراکاتی می‌رسید و برداشت‌هایی شخصی از دنیا برایم می‌ساخت. بسیاری از اوقات، با عنوان روزمرگی، از برداشت‌ها یا مشاهدات روزمره‌ام می‌نوشتم. گاهی که از روزمرگی‌ها می‌نوشتم، ذهنم درگیر دو خوانش متفاوت این واژه (روز-مَرگی و روزمره+ای) می‌شد. وقتی به کلیت زندگی افراد نگاه می‌کردم، شور و شوقی می‌دیدم و مثل یک کودک به دنبال سایۀ‌ زندگیشان می‌دویدم؛ اما هرچه می‌گذشت، شور زندگی در آن‌ها کم‌سوتر می‌شد و دلمردگی درشان دلمه می‌شد. می‌دیدم که بسیاری از لحظات زندگیشان، به عادات و تکرار افتاده بود؛ اما این عادات و تکرار بیش از آن که سرشار از سرزندگی و شور باشد، با اندوه و رنجی تحمیل شده لبریز شده بودند. اصلاً صحبت کردن از ترکیب تکرار و عادت با سرزندگی و شور زندگی، نامأنوس به نظر می‌رسد. گویی حالت عادی زیستن رنج و اندوه مدام است و گاه رگه‌ای از زندگی در آن همچون ستارۀ دنباله‌داری، جان می‌گیرد و سپس تمام می‌شود (و چقدر این تصویر را اشتباه می‌دانم). بسیاری از افراد در انبوه آدمیان، در شلوغی‌های مدام و دسترسی آسان‌تر به ارتباط، غرق در تنهایی و زخم‌های خود شده‌اند؛ زخم‌هایی که از خانواده، خیابان، مدرسه و به طور کلی روابط و ساختارهای اجتماعی نشأت گرفته و التیام نیافته‌اند. روان پاره‌پاره و متأثر از زیستن در ساختار بیمار، امری عادی پنداشته می‌شود و افسردگی، اضطراب و تجارب آزاردیدگی، از روزمرگی‌ها حساب می‌شود؛ روزمرگی‌هایی که آن قدر عادی به نظر می‌رسند که سکوت درباره‌شان امری رایج است. در این موقعیت، پیشنهاد همیشگی، مراجعه به روانشناسان و متخصصان است؛ اما مگر چند نفر می‌توانند روانشناس حاذق پیدا کنند؟ هزینه‌های جلسات درمان را چند نفر می‌توانند پرداخت کنند؟ از آن مهم‌تر، کدام روانشناس می‌تواند به تنهایی آفات ساختارهای اجتماعی را درمان کند؟ مراجعه به روانشناس کاربلد، بی‌شک کار مفیدی است چرا که فرد را در برابر رنج و درد، مقاوم ساخته و تاب‌آوری فرد را افزایش می‌دهد. تاب‌آوری در اینجا نه به معنای صبر و سکوت، بلکه به معنای مبارزه برای زندگی است. با این حال، هرچند در سطح فردی، این امر می‌تواند منجر به خیر محدود شود و لازم است، اما تا وقتی زندگی اجتماعی است و حال ما به هم مربوط است، این روش کفایت نمی‌کند.

درواقع، از آن جا که زندگی امری اجتماعی است، توجه به دیگری و دیگردوستی اهمیتی غیرقابل انکار دارد. این که راه‌حل چیست، احتمالاً در دانش من و در قالب این متن نمی‌گنجد؛ اما حداقل می‌توان این را گفت که «رستگاری من وابسته به رستگاری ما است». درواقع این گزاره مؤید آن است که ما باید به بهبود حال خود و دیگری اهمیت ویژه‌ای بدهیم؛ چرا که زندگی شخصی بهتر در گروی حال خوب دیگران است. از سوی دیگر یادمان باشد که یک دنیای مرده، نیازی به نخبه، مهندس و یا هر عنوان دیگری ندارد و اگر دانشگاهی هست، علم و فنی برای آموختن هست یا تلاشی برای پیشرفت رخ می‌دهد، همه معطوف به زندگی است. حال در جایی که مبارزه برای زندگی در جریان است، ساده‌ترین کنش‌های روزانه، می‌تواند نوعی مبارزه باشد. گاه وجود شما و بودنتان مبارزه است. آنجا که شاد بودن، شور زندگی داشتن و رهایی فکر مذموم است، کافی است شما خودتان باشید. سلامت و سرزنده بمانید تا بخشی از مبارزه را پیش برده باشید؛ نه آن که تنها راه مبارزه باشد، اما حتماً بخش مهمی از مبارزه، رسیدن به هدف زندگی و اقتدای به آن است.

زندگیروزمرگیسرزندگیمبارزه
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»، نشریۀ انجمن علمی-دانشجویی دانشکدۀ مهندسی شیمی و نفت دانشگاه صنعتی شریف / کانال تلگرام ما: https://t.me/dardaneshkadeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید