تقویمها گفتند | پارسا جلوانی
«اینک زمین را میستاییم. زمینی که ما را دربرگرفتهاست. ای اهورامزدا! زنان را میستاییم. زنانی که از آن تو بهشمار میآیند و از بهترین راستی برخوردارند، میستاییم.»
جملات بالا از اوستا برآمدهاند و احتمالاً قدمتی ۳٠٠٠ ساله یا بیشتر دارند. شاید از خود بپرسید که زمین چه ربطی به زن دارد؟ پاسخ در یک کلمه نهفتهاست: «سپندارمذ» که این روز، به نام اوست.
ایرانیان باستان، هفته نداشتند. آنها برای هر روز از سیروز ماه، نامی قائل بودند و هرگاه نام روز و نام ماه یکی میشد، جشنی برگزار میکردند. پس در روز «سپندارمذ» از ماه «سپندارمذ»، که پنجم اسفندشان میشد، جشنی برای سپندارمذ برپا میکردند. پس از تصحیحاتی که خیام در تقویم خورشیدیمان انجام داده، این روز به ۲۹ بهمن منتقل شدهاست.
اما این «سپندارمذ» کیست؟ سپندارمذ، یا در زبان اوستایی «سپنتا آرمَیتی» (Spenta Armaiti) از امشاسپندان، یا همان فروزههای اهورامزداست. زردشت از او به عنوان دختر اهورامزدا یاد میکند. او نگاهبان زمین و به روایتی خود زمین است. او همچنین یاریکنندهٔ زنان درستکار است. در واقع در بیشتر فرهنگهای کهن، شخصیت «مادر طبیعت» حضور دارد. در واقع واژهٔ Nature هم از واژهٔ Natura در لاتین میآید که معنای زایش میدهد. در این نگاه اسطورهای که گویی در ناخودآگاه جمعی ما حک شده، زمین همچون مادری، زایاست؛ از درون خویش زندگی میآفریند و با این زندگیآفرینی، به ما در رشدمان کمک میکند و زندگی میبخشد.
اینجاست که به موضوع اصلی امروز میرسیم: «عشق»! این مرموزترین واژه؛ این تنها چیزی که یارای ایستادن در برابر مرگ را دارد. چرا؟ چون عشق همان زندگی است. به قول خردمندی دوستداشتنی: «عشق یعنی دیگر دلت نمیخواهد بمیری.» مهمترین نمونههای زندگیبخشی، زایش و درمان هستند، درمان زخمهای روحی، با بخشش ممکن میشود و بخشش، از عشق میآید. یعنی اینکه بدانی چه شرهایی ممکن است از آدمی برخیزد و با این حال باز او را دوست بداری. بیهوده نیست که عیسی، این پیامبری که پیامش عشق بود، درمانگری میکرد و بر روی صلیب، برای بهصلیبکشندگانش درخواست بخشش داشت. در طی عمر، شکستهایی میخوریم و ناامید میشویم. این بهسان سقوط به عالم مردگان است و تنها یک چیز شما را به زندگی باز میگرداند و آن عشق است.
میپرسید عشق به که؟ معلوم است؛ عشق به خود. این عشقی که اکثرمان فراموشش کردهایم. اگر نتوانیم خود را با وجود ویژگیهای منفیای که داریم، دوست بداریم، چگونه میتوانیم به دیگران با وجود ضعفهایشان عشق بورزیم؟ و اگر این عشق کلی به نوع بشر نباشد، چگونه میخواهیم شخص خاص زندگی خود را دوست بداریم و با وجود عیب و نقصهایش، در کنارش بمانیم و به او در رفع عیبهایش کمک کنیم؟ شاید مهمترین نمود عشق، کمک به رشد دیگری است. از عشقی که از زمین و مادر خود دریافت میکنیم گرفته تا عشق یار، همگی کمک به رشد دیگری هستند.
شاید از خود بپرسید: «پس این روابطی که هر روز در اطراف خود میبینیم که در عرض دو روز از هم میپاشند، چیستند؟» خودتان بگویید. آیا در این نمونهها، هر دو طرف به فکر رشد دیگری بودهاند؟ یا حداقل یکی از آنها، تنها درگیر خویشتن بوده است که در انتها هم برود و پارهپارهشدن قلب دیگری برایش مهم نباشد؟ گاهی هم هر دو طرف اینگونهاند که دیگر بینظیر میشود. این خودشیفتگیها را هرگز نمیتوان عشق نامید؛ چراکه عشق اگر یک چیز داشته باشد، آن فروتنی است وگرنه چگونه میتوان به دیگران نیکی کرد، با وجود اینکه ممکن است آنها قدردان محبتمان نباشند؟ و اینجاست که نام سپنتا آرمیتی معنایش را نشان میدهد: «فروتنی مقدس». و این فروتنی مقدس، چیزی جز همان عشق نیست. خودپرستیهای سرشار از تظاهر و احساسات سطحی، هرگز راهی به عشق نمیبرند بلکه تنها مایهٔ خشم و اضطرابند؛ اما عشق مایهٔ دلگرمی است. «در آتش ار خیال رُخش دست میدهد/ساقی بیا که نیست ز دوزخ شکایتی»
در چشمهایش که مینگرم، گویا تمامیت روحی را که چنین شیفتهام کردهاست، میبینم. گویی تمام روحش در چشمانش پنهان شده است. چشمها را میبینم و هر زمان، چیز بیشتری برای دوست داشتن یافت میشود. گویی قدم به اسطوره میگذاری که بیزمان است؛ «دل از پی نظر آید به سوی روزن چشم.» و مگر میتوان به خدا نزدیکتر از این شد؟
سپندارمذگان، روز زن و زندگی است. (برای آزادی، باید به بخشهای دیگر اوستا رجوع کنید.) روز بخشش و فروتنی است. روز درمان زخمهاست. جشن سپندارمذ، فروتنی مقدس، عشق، بر شما فرخنده باد.