ویرگول
ورودثبت نام
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»، نشریۀ انجمن علمی-دانشجویی دانشکدۀ مهندسی شیمی و نفت دانشگاه صنعتی شریف / کانال تلگرام ما: https://t.me/dardaneshkadeh
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

قدم‌های ناتمام

شمارۀ 108 | خشت دوم | ستاره مهدی‌زاده

به اتاقم نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم که چطور می‌شود آدم کل زندگی‌اش را توی یک چمدان جا بدهد، تمام  خاطراتش را پشت سر بگذارد و برود. دانشجوی شهر دیگر شدن چنین حس و حالی دارد؛ نه دیگر خانه، خانه است و نه شهر جدید یارای این را دارد که خانۀ دومی برایت باشد. انگار هیچ‌کدام نمی‌توانند آغوشی امن برای خستگی‌هایت باشند. سرگردان میان این دو، مدام در تکاپو هستی و زیر لب از خود می‌پرسی:

   «کجا نشان قدم، ناتمام خواهد ماند

و بند کفش به انگشت‌های نرم فراغت گشوده خواهد شد؟»

  گویی دنبال گوشه‌کناری هستی که به دور از سطح سیمانی قرن،  آسمانی داشته باشد که شب بتواند به آن رسوخ کند و ستاره‌هایش را به درخشنده‌ترین شکل، در آن به نمایش بگذارد.           

  کم‌کم روز‌های اول دانشگاه هم سر می‌رسند. کوله‌به‌پشت میان ساختمان‌های سرخ‌رنگ شریف به‌دنبال کلاس بعدی می‌گردم. گاه‌گداری هم روی نیمکتی می‌نشینم و به احوال آدم‌ها نظاره می‌کنم؛ به چهره‌هایی آشنا و در عین حال غریب، به لبخند‌هایی که بر لبان آن‌ها کش آمده است، به شیوه‌‌ای که هرکدام راه می‌روند و از کنارم می‌گذرند؛ هرکس با عجله به‌سوی مقصدی نامعلوم در حرکت است؛ چراکه ازدست‌دادن همین اهداف خودساخته و کوچک است که گاه می‌تواند به قیمت ازدست‌دادن همه‌‌چیز تمام شود. با اینکه همه دانشجوی یک دانشگاه هستیم و اشتراکات زیادی داریم؛ اما گاهی، به‌خصوص آن اوایل، آدم احساس می‌کند قطعۀ جورنشدنی این پازل بزرگ و یکدست است، انگار صداها نامفهوم‌‌اند و حرکات بی‌معنا. همۀ این‌ها وقتی ظرف غذای سلف را به‌ دست می‌گیری بدتر هم می‌شود. انگار غذایت دهن‌کجی می‌کند و به تو می‌فهماند که تفاوت چندانی با یک زندانی نداری. در گرداب همین افکار غرق می‌شوی و از همه دورتر و دورتر.                                                                                                          

  اما کل دانشگاه در این نیمۀ لیوان خلاصه نمی‌شود. حقیقت، چیزی فراتر از این حرف‌ها است. موقعیت‌هایی پیش می‌آید که ته دلت را گرم می‌کنند و تو را جسورتر؛ مثل وقتی که تنهایی، توی سالن بخش امانت کتابخانه قدم می‌زنی و با خودت کلنجار می‌روی که این دفعه کدام کتاب را برداری، وقتی که روی نیکمتی با خود نشسته‌ای و می‌بینی گربه‌ای سروکله‌اش پیدا می‌شود و با کمی فاصله، کنارت جا خوش کرده و خودش را برایت لوس می‌کند یا مثلاً وقتی که مسئول سلف تو را مادر می‌خواند و با نگرانی سراغ از وضعیت خوردوخوراکت می‌گیرد. هنوز مواقعی هست که کسی با نگرانی حالت را بپرسد، دوستی هست که پا‌به‌پایت مسیر خوابگاه تا دانشگاه را طی کند و هم‌اتاقی‌ای هست که وقتی با کل دنیا سر جنگ داری، برایت دمنوش گل‌گاو‌زبان دم کند. متوجه می‌شوی که دیگر «جولیا پندلتون‌» ‌ها شبیه پندلتون‌ها رفتار نمی‌کنند. گویی هنوز لحظاتی هست که در آن رنگ‌ها نمرده‌اند؛ هنوز رنگی آن گوشه‌کنار‌ها هست که با تو بگوید: «اندکی صبر، سحر نزدیک است.»

دانشگاهدانشگاه شریفخاطره
۰
۰
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»، نشریۀ انجمن علمی-دانشجویی دانشکدۀ مهندسی شیمی و نفت دانشگاه صنعتی شریف / کانال تلگرام ما: https://t.me/dardaneshkadeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید