داریوش
داریوش
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

ما سه نفر؛روزی دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد؟

با سهراب سپهری شروع کردم ولی غلتیدم به دامن شاملو ..سال هاست شاملو نخوندم ولی معتقدم عاشقانه های شاملو تنه به تنه سعدی میزنه[آیدا فسخ عزیمت جاودانه شد] ،[آینه ای برابر آینه ات...]. اینا خیلی شعرن خیلی ..بماند که شعرهای سیاسی شاملو تاریخ مصرف دارن و وای بحال کسی که دهه هشتاد چنین جسارتی میکرد به شاملو..

اون روزا ما سه نفر بودیم (سیامک- بهرنگ و داریوش) ؛که سیامک با عزیمت جاودانه اش آتش بر جان من زد و رفت.هنوز وقتی بعد از ۱۷ سال خوابش رو میبینم حتما تا یکی دو روز تو حال خودمم و میرم به پیج مادرش(مون) سر میرنم، چیزی نمیگم و برمیگردم . اگه براتون سوال شد چرا بعد این همه سال هنوز دلم براش لک میزنه جوابم اینه : سیامک از اون آدمایی بود که نمیدونم زمین چطور سنگینیش رو تحمل میکرد...همه چیزش زیبا بود ..بدون کمترین غرور.ی.عمیق ..عاشقانه بهت محبت میکرد ..هیچوقت کاری نمیکرد دلت بشکنه و اگر این اتفاق میفتاد سریع میگفت :م معذرت مَ مِ /اشتبام کرد ...۲۱سالش بود ولی بیشتر از الان همه ی ما رفقاش میفهمید ..زیبایی محض بود ..سیا هنوز دلم برات تنگه میشه ..کاش میشد یبار دیگه چشم هات که قبل از لبات میخندیدن باز میشدن ..

بهرنگ ؛ ? همون بهتر که مهاجرت کرد..فک کنم دکترای جامعه شناسی یا چیزی شبیه به اون گرفت و رفته اروپا و من خوشحالم که ایران این گنج رو از دست داده چون اگر ایران میموند حتما هر روز دعوا میکردم باهاش و خداروشکر حدود ۱۵سالی میشه ندیدمش ..البته اگر ببینمش میگم خفه شو درباره سیاست و جامعه بحث نکن چون تو یک خنگ تمام عیاری و من نمیفهمم چطور خنگ ها راحت دکترا قبول میشن و راحت تر اقامت میگیرن ..البته من به شخصه دست پادشاه یا رییس جمهور اون مملکت رو میبوسم که اون مشنگ عیاش (هر کدوممون یه اسم اینجور داشتیم ) رو از ایران خارج کرد ..بگذریم ولی بهرنگ یه نابغه بود اما خنگ (خودتون میزان ارادتم رو متوجه میشین دیگه)

با سیامک شبا تو اتاق من یانیس ریتسوس،لنگستن هیوز،مایاکوفسکی ،پل الوار ،ناظری ،شجریان ،کاشفان فروتن شوکران و البته ایرج رحمانپور دوره میکردیم ..





برای پرنده ­ی در بند

برای ماهی در تُنگ بلور آب

برای رفیقم که زندانی است

زیرا، آن چه می‌اندیشد را بر زبان می‌راند.

برای گُل­های قطع شده

برای علف لگدمال شده

برای درختان مقطوع

برای پیکرهایی که شکنجه شدند

من نام ترا می‌خوانم: آزادی!

برای دندان­‌های به هم‌ فشرده

برای خشم فرو خورده

برای استخوان در گلو

برا ی دهان‌­هایی که نمی‌خوانند

برای بوسه در مخفی­گاه

برا ی مصرع سانسور شده

برای نامی که ممنوع اس

من نام ترا می‌خوانم: آزادی!

برای عقیده‌ای که پیگرد می‌شود

برای کتک خوردن­‌ها

برای آن‌ که مقاومت می‌کند

برای آنان که خود را مخفی می‌کنند

برای آن ترسی که آنان از تو دارند

برای گام‌های تو که تعقیب­اش می‌کنند

برای شیوه‌ای که به تو حمله می‌کنند

برای پسرانی که از تو می‌کشند

من نام ترا می‌خوانم: آزادی!

برای سرزمین­‌های تصرف شده

برای خلق‌­هایی که به اسارت در آمدند

برای انسان­هایی که استثمار می‌شوند

برای آنانی که تحقیر می‌شوند

برای مرگ بر آتش

برای محکومیت عدالت‌خواهان

برای قهرمانان شهید

برای آن آتش خاموش

من نام ترا می‌خوانم: آزادی!

من ترا می‌خوانم، به جای همه

به خاطر نام حقیقی تو

من ترا می‌خوانم زمانی که تیره‌گی چیره می‌شود

و زمانی که کسی مرا نمی‌بیند،

نام ترا بر دیوار شهرم می‌نویسم

نام حقیقی ترا

نام ترا و دیگر نام­‌ها را

که از ترس هرگز بر زبان نمی‌آورم

من نام ترا می‌خوانم: آزادی!

پل الوار

* شعر تایتل از احمد شاملو


شاملوسپهریرییس جمهورسهراب سپهری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید