ویرگول
ورودثبت نام
گم‌
گم‌
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

درنگی برای …


_چرا نمی‌فرستی؟

+ خودم همه رو گفتم دیگه!

_ بفرست؛ لج نکن!

لج نکرده بودم؛ فقط نمی‌خواستم سنگینی آوارمانند مواجهه با آن واژه‌ی ترسناک را دیگری هم تجربه کند. پنج دقیقه‌ی بعد از آن‌سوی خط، بی‌وقفه و پرحرارت، از چند و چون ماجرا می‌گفت؛ از ساده بودنش و از ساده بودنش…

من این‌سوی خط، بی‌اعتنا به دلداری‌های بیهوده، زل زده بودم به برگ نورسیده‌ی پتوس و داشتم با خودم فکر می‌کردم که هیچ‌وقت نفهمیدم این گیاه چرا این‌قدر دیر به دیر جوونه می‌زنه؟!

او همچنان داشت با شور و حرارت از «ساده بودن ماجرا» می‌گفت که ناگهان ساکت شد؛ تا گوش‌هایم را تیز کردم که بفهمم چرا، با صدایی که به وضوح می‌لرزید گفت: نمیر.

و بغضم از آشناییِ این استیصال، هزار باره شکست…


حالا من مانده‌ام و اضطرابِ هولناکِ دیدن چهره‌ی کسانی که دوست می‌دارم، وقتی که خواهند فهمید همه‌ی آن‌چه باقی مانده شاید تنها درنگی کوتاه است برای رفتن.

ماوقع
کلمه که می‌میرد چه شکلی‌ست؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید