Ø میترسم این پسره یهو بهمون حمله کنه.
o مطمعنی؟
Ø نه! اما یه جوریه. انگار کمین کرده تا خلوت بشه و یهو بپره رو مون و خفمون کنه.
o آدم رو میترسونی!
Ø آخه نگاش کن! مثه مردایی میمونه که میخان تجاوز کنن به آدم. انگار با خودشم دعوا داره.
o تو از کجا میدونی شبیه مرداییه که میخان به زنا تجاوز کنن؟
Ø تو فیلما دیدم دیگه.
· لعنتی! حقم رو ازش می گیرم. نمی ذارم پولم رو بخوره و به ریشم بخنده. تا الان بیست و پنج روزه کار کردم؛ کاری که باید چهار نفر انجام میدادن، من یه نفره انجام دادم. عوض اینکه بگن دستت درد نکنه و پولم رو زودی بدن تازه بهم میگن حسابدار نیس: «رفته مرخصی و باید بری چند روز دیگه بیای».
نوشته: مهندس فرشید خیرآبادی