ویرگول
ورودثبت نام
داستان شاپ
داستان شاپ
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

داستان لمس تن تو

  • دستت رو بکش روش!
  • زبره.
  • آروم لمسش کن، باید حسش کنی!
  • چرا؟
  • وقتی حسش کنی، درکش میکنی.
  • آخه چرا باید درکش کنم؟ این یه درخته، مثِ همه ی درختا.
  • تا درکش نکنی بخشی از اون نمیشی.
  • برو بابا! واسه چی باید بخشی از اون بشم؟ حالیت نیستا.
  • اگر بخای رها بشی؛ اگر بخای لذت ببری اول باید به جهان وصل بشی. باید یکپارچه بشی تا چیزی آزارت نده.
  • تو بیشتر دوست داری منو لمس کنی یا درختو؟


نوشته: مهندس فرشید خیرآبادی

ادامه داستان...

داستان لمس تن تولمس تن توفیکشن فرشید خیرآبادیفرشیدوردداستان پست مدرن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید