تولید پسندیده، مصرف نکوهیده؛ یک تناقض اساسی
یکی از تناقضاتی که در نگاه راهبردی و جهان بینی حاکمیتی کشور ما دیده می شود، رفتار دوگانهای است که نسبت به دو موضوع تولید و مصرف وجود دارد. ما برای دههها دست کم در شعارهایمان به گونه ای افراطی به مصرف جایگاهی همتراز اسراف دادهایم؛ و حالا سالهاست که باز هم به طرزی افراطی به تشویق تولید میپردازیم؛ در حالی که تولید و مصرف دو روی متفاوت یک سکهاند. مگر می شود مصرف و مصرف گرایی این همه بد، غیر اخلاقی و حتی غیر دینی باشد و از آن طرف تولید آن قدر خوب و مهم باشد که برای سالها یگانه شعار سال یک ملت بشود؟ در همین روزها و سالهایی که مشکلات شدید اقتصادی گریبان گیر ملت ماست، مسئولین گرچه شاید همه «نان خشک و لُنگ» معروف را به مردم توصیه نکنند، اما به فراخور حالشان کم و بیش قناعت را به عنوان یک راهکار جهت رهایی از مشکلات میدانند. اما پرسش این است که اگر مصرف زیاد امر ناپسندی است، این تولیدات زیاد قرار است چه بشوند؟
مصرف برای صادرات؛ پاسخ قانع نکننده
هر چند هیچ گاه پاسخ مناسبی به این تناقض نیافتم؛ اما معمولاً بیشترین پاسخی که به پرسش بالا یافت میشود متوجه صادرات بوده است؛ به همین دلیل است که صادرات همواره مورد تشویق بوده است. اما دو نقد مهم به این پاسخ وارد میدانم؛ اول اینکه در شرایط کنونی که صادرات چندانی وجود ندارد تکلیف این تناقض چه میشود؟ و نقد مهمتر و ریشهایتر اینکه: مگر میشود یک کاری در جهان بینی ما بد باشد و ما به دیگری کمک کنیم آن را انجام بدهد؟ مثلاً چرا (تا آنجا که من می دانم) ما مشروبات الکلی تولید نمیکنیم که به سایر کشورها بفروشیم؟ چون تکلیف جهان بینی حاکم ما با این موضوع یکسره روشن است. اگر مصرف کالا برای دیگران خوب است پس برای ما هم میتواند خوب باشد. بنابراین صادرات هم جواب قانع کننده ای نیست و این بلاتکلیفی و دوگانگی همیشه وجود داشته است.
ینگه دنیا هم این تناقض را دارد؟
خیلی از کشورهای جهان که ما آنها را توسعه یافته میشناسیم. دههها پیش در پارادایمی بودند که رشد اقتصادی مهمترین و شاید یگانه هدف آنها بوده است؛ به همین خاطر تکلیفشان با این دوگانه مشخص بوده، تولید و مصرف هر دو را تشویق میکردند و همین موضوع منتج به رشد بیشتر و بیشتر اقتصادی این کشورها شد. هر چند این رشد اقتصادی تبعاتی داشت اما تناقضی در رویه آنها وجود نداشت؛ تا آنجا که کم کم با مشکلات رویکرد افزایش کمی و محض تولید و مصرف مواجه شدند. مشکلات اجتماعیای که در رأس آنها مشکلات زیست محیطی بود. شاید نگاه متناقض آنها آنجا شروع شد که بیشتر این تبعات را در سمت تولید جستجو کردند و نتیجه آن شد که صرفاً کانونهای تولید به سمت کشورهای در حال توسعه سوق پیدا کرد. درست در زمانی که کشورهای در حال توسعه هم مشتاق به تکرار تجربه رشد اقتصادی بودند، غرب هم به سمت دور کردن کانون خطرات از خود روی آورد. اما بیشتر شدن تلاشهایی در سالهای اخیر میتواند مجموعاً نشان دهنده حرکت جوامع توسعه یافته در جهت رفع این تناقض باشد. مینیمالیسم، ترویج اقتصاد پایدار و نمونههایی از این دست، تلاشهایی هستند که به دنبال الگوهای ایده آل و متعادل مصرف و تولید هستند که هم متضمن رشد معقول اقتصادی بوده و هم حافظ محیط زیست باشند. شاید هنوز قدرت این تلاشها در برابر قدرت رسانههای تبلیغاتی حامی مصرف اندک و در ابتدای راه باشند اما به هر حال میتوان دید حداقل بین کنشگران اجتماعی اصل این موضوع که تولید و مصرف دو روی یک سکهاند پذیرفته شده است.
ریشههای فرهنگی
از وجود این تناقض در نگاه حاکمیتی نوشتم اما فکر نمیکنم این مشکل محدود به حاکمان باشد. ما به صورت ریشهای باورهای متناقض بسیاری داریم که شاید یک دلیل اینکه هنوز چنین تناقضی حل نشده است وجود همین باورهای متناقض در فرهنگ ماست. از طرفی کار و تولید در باورهای ملی و مذهبی ما امری نیکو و والا به حساب میآید. از لیس للانسان الا ما سعی گرفته تا ضرب المثلهایی مثل کار نیکو کردن از پر کردن است و از تو حر کت از خدا برکت نشانههایی از این باورها است. از سوی دیگر در فرهنگ ما واژه قناعت (و نه مفهوم آن) نیز همواره ستوده شده است. مفهوم قناعت هر چند در ذات خود وسعت و ظرافت زیادی دارد اما در جامعه ما بسیاری مواقع واژه قناعتی که ترویج شده است نمود خساست پیدا کرده است. بسیار دیدهایم که برخی امکان برخورداری و استفاده صحیح و مناسب از کالاها و خدماتی را که میتواند منجر به زندگی بهتر و شایستهتر و بالندگی بیشتر خودشان شود را پشت نام قناعت از خود و خانوادهشان سلب میکنند و تمام عمر به جمع کردن ثروت از طریق هزینه نکردن میپردازند. ثروتهایی که خیلی کند و غیر مؤثر به چرخه اقتصاد بر میگردند و به همین دلیل این مفهوم درست در نقطه مقابل مفهوم تولیدکنندگی قرار میگیرد و مانع رشد تولید است. ریشه این فرهنگ به شرایط جغرافیایی، حمل و نقل یا هر چیز دیگری که برمیگردد مسأله این نوشتار نیست. صادق زیباکلام در کتاب «ما چگونه ما شدیم» به تفصیل و دقت به ریشههای این فرهنگ پرداخته است. اما به هر حال ظاهراً طی قرون متمادی تا عصر حاضر قناعت با شمایلی شبیه دریوزگی ستوده شده است. حتی شخصیتهای الگویی مثل امام علی را به عنوان نمادهایی از قناعت تا حدودی با این مفهوم قلب شده تصویر کردهاند حال آنکه مطالعه تاریخ بیشتر مؤید این است که ایشان یک نماد تولید بودهاند و قناعت به مفهوم ضد اقتصادی و ثروت اندوزانه آن را نمیتوان در زندگی ایشان دید. به نظر میرسد اینکه ایشان مصرف دیگران را به مصرف خود رجحان میدادند نشانهای از مفهوم حقیقی قناعت است که اتفاقاً منجر به رشد اجتماعی عده بیشتری از مردم شده و از این طریق محرک بیشتری برای تولید و رشد اقتصادی نیز هست. این رفتار به هیچ وجه ضد مصرف و تولید نیست و ارتباطی به خساست و دریوزگی ندارد. بلکه حکایت از توزیع بهینه تولیدات و رشد اجتماع به جای رشد بیش از حد و مسرفانه یک شخص یا یک خانواده دارد.
تولید و مصرف دو روی یک سکه
وقتی بپذیریم تولید و مصرف دو روی یک سکهاند پس یعنی یا هر دو با هم رشد میکنند و یا هر دو با هم رو به افول مینهند. پس اگر صرفاً دنبال رشد اقتصادی شدید باشیم، ترویج و تبلیغ مصرف را هم باید بپذیریم. و اگر مصرف نکردن و قناعت را ترویج کنیم طبیعتاً باید کمتر شدن تولیدات (اعم از کالا و خدمت) و عدم رشد اقتصادی را هم بپذیریم. هر چند رفتار مصرفی مردم راه خودش را میرود و ارتباط چندانی به توصیهها و شعارها ندارد، اما مقصود این مطلب این است که به هر حال اگر سیاستگذاریای در کار باشد باید این تناقض را بر طرف کرده و تکلیف خود را با آنچه میخواهد روشن کند. البته تجربیات دنیای امروز نشان میدهد این موضوع نیز مانند هر پدیده طیفی دیگری حد تعادل بهینهای دارد و افراط و تفریط در آن هر دو محکوم به شکست است؛ اما الان یک بام و دو هوای حاکمیتی ما رشد تولید را با کاهش مصرف و قناعت با هم تبلیغ میکند. آنچه که روشن است این است که ما همان طور که باید به یک تعادل بین خساست و مصرف زدگی (که یکی از نمودهای مفهوم اسراف است) در زندگی شخصی برسیم در ابعاد اقتصادی هم به تعادلی بین تولید و حفظ منابع و محیط زیست نیاز داریم.