مهربان
مهربان
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

این قسمتِ عاطفیِ سریال

Before Sunrise 1995
Before Sunrise 1995

نگاهت کردم؛

می دونستی یه موقعی نقاشی می کردم؟ می خواستم طراح شم و روز و شبم شده بود سایه زدن و زاویه و نور و فیگور، کاش هنوز می کشیدم، اگر می کشیدم، سخت بود، اینکه نشون بدم وقتی می خندی مژه هات بر چه منطقی صورتتو انقدر مهربون می کنه و بر چه اساس وقتی دلت پره، وقتی غمگینی، وقتی دلخوری لبات شاید حرف نزنه، شاید بخنده ولی چشمات دیگه نگاه نمی کنه، غمگین می شی که دیگه نمی تونی اونی که بهش لبخند می زدی و دوباره دلبرانه بنگری... از اون لحظه نگاه نکردنت لرزه بر انداممون ننداز.. بنگر... پایدار بنگر.. با تبسم. واسه سرت شیروونی می کشیدم که آدمایی که اون جا هستند و تو همیشه حواست بهشون هست خیس نشن، زشت نشن، کثیف نشن، بمونن برای تویی که دلنگرانشونی.. مگه نه اینکه وظیفم همینه؟ که یادت بندازم "دنیا هنووووز خوشگلیاشو داره" یکیش خود دلنگرانت! بالای گوشت روی شقیقه هات گوشای خودمو می کشم که گوش بده مثل همیشه به حرفایی که نمیگی به کسی، که نَمونه خنده ی رو لباتو ببره، "لبان بی لبخند تو پیروزی بدبختی است بر وجود من" حضرت یار .. بگو درِ گوشم، تو شب های تاریک، تو آغوشم.. بگو .. نذار بمونه سیمان کنه گل نرم صورتت رو، می خوام خط و خطوط تبسم رو ببینم روی صورت، همیشه و همیشه، گاه و بی گاه بکشم تو نقاشیا تا یادم نره صورتت می تونه با همین گونه و بینی و چشم و دهان حک شه، مُهر شه، بکوبه رو اون عهد نامه ای که تو قلبم نوشتم و" فقط زمان می تونه ثابت کنه" چقدر پایبندشم.

بذار گوشاتو نکشم، دستای خودمو می کشم به جاش، بلند می کشم، طوری که دور گردنت رو نوازش کنه و روی گوش ت رو بگیره، نشنوی بدیای این روزارو، نگاهت به لب های من باشه، خودم برات بگم از روزایی که می خوایم بسازیم، بهت بگم که با گوشای من دو سمت شقیقت و با دستای من دورت بازم همونقدر دوست داشتنی ای برامون.. بگم شدیم یکی.. یکی واسه دوتامون ، همین طوری، همین جا ثبت می کنمت برا خودم، بمونی برام، بگم می خوامت، واسه یه عمر، لبخند بزنی چایمون شیرین شه :)

پ.ن: کوتیشن ها به ترتیب از رادیو چهرازی و احمد شاملو

دلنوشته
واسه تعریف بقیه ی سریال تو لوکیشن جدید، اینجاس.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید