داود علیزاده
داود علیزاده
خواندن ۲۸ دقیقه·۴ سال پیش

نون تو خون تنهایی ات بزن !

متن پادکست اپیزود دوم عقاید یک جغد با موضوع تنهایی

لینک شنوتو

لینک ناملیک

کاور اپیزود دوم
کاور اپیزود دوم

با یه جستجوی ساده تو گوگل برای عبارت اپیدمی تنهایی که موقع نوشتن متن پادکست انجام دادم شاید حدود اواسط شهریور بود به لاتین حدود 3.6 ملیون نتیجه داد و به طرز عجیبی به زبان فارسی حدود 88 ملیون نتیجه داد . یعنی فارسی زبانها حدود 24 برابر بیشتر در ارتباط با اپیدمی تنهایی !محتوا تولید کردن یا هر چیز دیگه که به الگوریتم گوگل ربط داره که من بیخبرم از این ....حالا کلا منظورم اینه که تنهایی اصلا یه ور که خوب یه پدیده ای بوده از همون اول که خدا آدم رو آفرید و دید تنهاست و خسته است و تا کی هی با خودش ور بره و اینا خدا براش حوا رو آفرید که البته این یه نسخه از داستان آدم و حوا است و عقاید یک جغد اصلا تایید یا رد نمیکنه این داستان رو و هر حرف دیگه ای که میزنه ! عقل داری دیگه ...گوش کن ببین با عقل و منطقت جور شد قبول کن یا نه که هیچ البته تا میتونم منابع ورفرنسهامو هم اعلام میکنم تا بی نصیب از این دنیا نرم ! ... مثلا منبع اصلی همین اپیزود کتاب #فلسفه_تنهایی لارس اسوندنسنLars Svendsen هست

جلد کتاب
جلد کتاب


داشتم میگفتم که آره خود تنهایی یه پدیده عام هست اما این اپیدمی اش جالبه که این روزا هم بازارش داغه...یعنی یه پدیده ای مثل همین کرونا یه چیزه.... اپیدمیش یه چیز دیگه است ...حالا بریم ببینیم که چیه این تنهایی !

تنهایی / حس تنهایی / خلوت گزینی / تفرد / انزوا / تنها در جمع / جمع در تنها ./ تنها درخانه ....

اینا رو داشته باشید راجع به شون صحبت میکنیم ....واقعیت اثبات شده شده است که تنهایی تو یک لایه شرم قرارداره . اثباتش خیلی ساده است کافیه تو یک جمع بپرسید کیا تنهان یا احساس تنهایی میکنن ؟ هیچکس دستشو بلند نمیکنه ! تو بلند میکنی ؟

قطعا وقتی که ازشون میپرسی کیا احساس خوشبختی میکنن یا شبها مثلا مسواک میزنن سریع و زیاد دست بلند میکنند ! احساس تنهایی به ما حالی میکنه که در مقیاس بزرگتر جهان چقدر ناچیز و حقیریم . در اوقات تنهایی احساس میکنیم به جهانی تبعید شدیم که درآن وجودمان همیچ اهمیتی نداره و بود و نبودمان برای دنیا هیچ توفیری نمیکنه ! حس تنهایی به حس شرم پیوند خورده ....وعیان شدن این حس در جمع آدم رو آشفته و مشوش میکنه احساس کمبود و نقصان وضعف میده ...انگار تو توانایی برقراری ارتباط با دیگران رو نداری یا اینکه چیزی برای ارایه نداری که دور و برت شلوغ باشه ! اما حقیقت اصلا این چیزا نیست ....

استاندال میگه : همه چیز میتونه در خلوت وانزوا به دست بیاد جز شخصیت آدمی ! چون شخصیت آدمی در موجهه با موجودات دیگه شکل میگیره و نمایش پیدا میکنه ...

گئورگ زیمل میگه تنهایی به معنای عدم وجود جمع و گروه نیست بلکه بیشتر مبین اینه که ایده آلی که از جمع و گروه در ذهن داریم محقق نشده !

باید بگم که تنهایی هم خوبه هم بد یا به عبارت دیگه تنهایی خوب داریم و تنهایی بد !

امیل چوران میگه در این لحظه کسی کنارم نیست دیگر چه می خواهم ؟ خوشبختی از این بالاتر وجود ندارد ! آری ، اینگونه گوش سپردن به سکوت انزوایم را پرو بال می دهد !

حالا اینجا رو داشته باش راجع به شق بد بودن تنهایی آقامون پل سارتر چی میگه تو تهوع یعنی رمان تهوع :

"خودم را درانزوایی چنان وحشت آور حس میکنم که به خودکشی می اندیشم . آنچه مرا باز می دارد این فکراست که هیچکس ، مطلقا هیچ کس از مردن من ککش هم نمی گزد ! و در وقت مرگم از حیاتم نیز تنهاتر می شوم ! "

سازمان بهداشت عمومی نروژ تنهایی رو اینجور تعریف کرده که : تنهایی را برخوردارنبودن از حمایت اجتماعی یا چیزی شبیه اون تعریف کرده !

که صد البته درست نیست . چون امکان داره خیلی هم حمایت بشی و طرفدار باشی اما تنها باشی و حس تنهایی داشته باشی ! چه حرفیه !

از الان این دو نوع شکل تنهایی رو براتون میشگافم ! یک اینکه طرف اصلا از لحاظ فیزیکی تنهاست ! یعنی کسی دور و برش نیست ! تو دهاتی کوهی یا اصلا تو اپارتمانش تو یه شهر شلوغ تنها زندگی میکنه . لایف استایلش تنهاست ! خوب این یه چیز بزاریم کنار !

یه نوع هم اینه که احساس تنهایی داریم ! یعنی ربطی نداره طرف تو جمع باشه یا تو فرد ! دور و برش شلوغ باشه یا نه ! حس تنهایی وجود داره ! میل به جوشیدن با دیگران نداره ! تو خودشه ! معلومه دیگه تنهایی یعنی چی ؟ دیگه فکر میکنم راجع به بدیهیات زیاد حرف نزنیم ! گفتم که اینجا مکان آکادمیک و پیپیر نیست که ! اون اولی رو که طرف فیزیکالی تنهاست رو تفرد هم میگن ...یعنی فرد بودن ! حالا اونایی که تفرد هستن ! قطعا بیشتر پتانسیل داشتن احساس تنهایی رو دارند ! تفرد فیزیکی و احساس تنهایی از حیث منطقی و تجربی مستقل از هم هستند !

حالا یک سوال : تنهایی علل درونی داره یا بیرونی ! ؟یعنی حس تنهایی حاصل طبیعت و سرشت فرده یا شرایطی که توش زندگی میکنه ؟

واقعیت اینه که جفتش مهم و تاثیرگذاره اما اون بخش طبیعت و سرشته مهمتره ! یعنی مثلا آدمهای درونگرا یا آدمهایی با زخمها و عقده های دوران کودکی بیشتر در معرض احساس تنهایی هستند . حتی اگه محیط اوکی داشته باشند ! شب و روز همش تو جمع باشند حتی !

برتراندراسل تو زندگینامه اش می نویسه :

"هرآن کسی که چیستی زندگی بشر رو فهم کرده باشه لابد در برهه ای از زندگی متوجه تنهایی غریب جان های جداافتاده از هم میشه و آنگاه که متوجه تنهایی در دیگران هم میشه پیوندی تازه و عجیب جان میگیره و شفقتی چنان پرشور بر مینگیزه که تقریبا جبران همه چیزهای از دست رفته می شود !"

سه شکل تنهایی وجود داره : 1- تنهایی مزمن 2- تنهایی موقعیتی 3- تنهایی گذارا

تنهایی مزمن : به دلیل فقدان رابطه مناسب با دیگران رنج مدام و بی وقفه ای را تجربه می کند

تنهایی موقعیتی : ناشی از تغییرات زندگیه که مثلا دوستی نزدیک یا عضوی از خانواده رو از دست میدیم ...

و تنهایی گذرا : که هر لحظه می اد سراغمون تو مهمونی ، تو جمع تو سرکار تو مترو ....

سوال بعدی اینکه چه کسانی تنها هستند ؟

آدمهای تنها بیشتر خودشان دلشون میخواد که تنها باشند . چون نمی خواهند بهای روحی و روانی با دیگران بودن رو بپردازند ! آنها به آدم ها آلرژی دارند و ازشون زیادی متاثر میشن !

اینو دیوید فاستر والاس میگه !

و نقبی بزنم به تئوری انتخاب ! نقب ! کلمه قشنگ و پرطمطراقیه ! میدونین یعنی چی؟ یعنی سوراخ کردن ...نقبی بزنم یعنی سوراخ ایجاد کنم برم توش خلاصه ...الا ایخال

تئوری انتخاب و آقای گلاسر چی میکه ؟ میگه همه چی سر این انتخاب بلا گرفته خودمونه ! یعنی انتخاب میکنیم شاد باشیم ...انتخاب میکنیم افسرده باشیم ....تو کتاب تئوری انتخابش اینو ثابت میکنه ....جالبه بخونیدش !

حالا برای اینکه ادمهای تنها رو بشمارن لازمه که بدونیم تنهایی چیه و یه معیاری براش تعریف کنیم ...یعنی میریم تو طیف ! صفر و یک نیست که !

حالا اگه خیلی گشاد بگیریم چیز رو همه تنها میشن ! خیلی هم تنگ کنیم کسی جا نمیشه توش ! هیچکس تنها نیست اونوقت ....

برای کمیت سنجی احساس تنهایی آزمون های مختلفی طراحی شده !

رایج ترین اون مقیاس تنهایی UCLA از اواخر دهه 1970 به کار میره ! این روش اشکالات خودشو داشت ...چون تو پرسشنامه اش عباراتی مثل "گاهی وقتها احساس تنهایی دارم " و یا "اکثراوقات " دارند که خوب ...میگن یعنی چی؟ این گاهی برای من یه معنی میده برای یکی دیگه یه معنی دیگه !!! آزمون های دیگه داریم مثل سنجه تنهایی "دی یانگ گیرولد" و "سنجه تنهایی اجتماعی و عاطفی برای بزرگسالان " یا " پرسشنامه تنهایی اگزیستانسیالیست "

گفتم تنهایی اگزیستانسیالیست یادی کنم از جناب اروین یالوم و همین نظریه تنهایی اگزیستانسیالیستش :

از نظر روانشناسان اگزیستانسیالیسم، انسان در خلوت خود با دو نوع تنهایی بنیادی روبرو است. این روانشناسان این دو تنهایی را تنهایی روزمره و تنهایی هستی‌شناسیمی‌نامند، تنهایی روزمره بیشتر امری شخصی است و درواقع رنجی است که فرد به دلیل جدا شدن از دیگران متحمل می‌شود، این نوع تنهایی در اغلب اوقات از مواردی شامل: ترس از برقراری رابطه با دیگران، حس موردتوجه و علاقه دیگران نبودن و احساس مطرود شدن توسط اطرافیان را در برمی‌گیرد و به نظر همه ما کم و بیش یکی از این موارد را تاکنون در زندگی خود تجربه کرده‌ایم. به همین خاطر است که در بیشتر درمان‌های روانشناسی مستقیماً به بیمار کمک می‌کنیم تا بیاموزد که چگونه با دیگران رابطه صمیمانه پایدار و باثبات برقرار کند.

تنهایی نگرانی از مرگ را تشدید می‌کند، در فرهنگ ما اغلب دیواری از سکوت و جدایی اطراف مرگ کشیده شده است و هرگاه از مرگ سخنی به میان می‌آید دوستان و اعضای خانواده سعی می‌کنند از وارد شدن به آن اجتناب کنند، چراکه از این می‌ترسند حرفی بزنند تا به نحوی باعث ناراحتی اطرافیان شود؛ همچنین افراد معمولاً در مورد مرگ خودشان هم‌صحبتی نمی‌کنند شاید جالب باشد، بدانید یونانیان باستان معتقد بودند وقتی زمان مرگ انسان فرامی‌رسد خدایان یونان هم احساس ترس می‌کنند!!

نوع دوم تنهایی، تنهایی در عالم هستی است که ریشه در فاصله بین هر فرد با سایر افراد جامعه دارد. این فاصله درنتیجه این اندیشه به وجود آمده است که هر یک از ما به‌تنهایی به درون این عالم آمده‌ایم و مجبوریم به‌تنهایی خارج شویم. درواقع هریک از ما انتظار داریم که دنیا تنها به کام ما و فقط برای ما بچرخد.

حالا بعد این توضیح مختصر راجع به تنهایی اگزیستانسیالیست ....چقدر قشنگه این اسم خدایی ....اصلا میدونید لوپ مطلبشون چیه ؟ اگزیستیا میگن همین که وجود داریم باید حالمون خوب باشه ...دیگه چیکار داری کی و کجا و معنا و فلان ! ....برو حالشو ببر ..وجود داری نفس میکشی معده داری ، پاداری ، مغز داری ....خوبه دیگه ...مثلا کمد نشدی ! البته اون کمد هم شعور داره ها ....ولی نه اندازه وجود ما ...الغرض

حالا یه تنهایی داریم به نام تنهایی نروژی ! اسم فصلیه تو این کتاب ! حالا چرا نروژی ؟ شاید اونا حس تنهاییشون بیشتره ...خلاصه اسکاندیناوی و شب و روزای طولانی شیش ماهه و سرد و آخرالزمانی طور ....نه خیر چون نویسنده خودش نروژیه !

حالا این آدم تحقیقات خوبی راجع به شمردن آدمهای تنها کردند و نتایج باحالی به دست آورده....این تحقیق در بازه زمانی 1980 تا 2012 بوده با نمونه اماری حدود هشت هزار نفر ...به طور خلاصه تو این نمونه میزان آدمهای تنها بیشتر نشده بلکه اونایی که گفتند اغلب تنهایی رو تجربه کردند یا به شدت اذیت شدند کمتر شده !

! مثلا میزان اذیت شدگی راجع به تنهایی ....حدود 1.5 تا 3 درصد گفتند شدیدا اذیت میشن !

و اینکه در جماعتهای کوچکتر یعنی منطقه های با جمعیت پایین تر میران تنهایی بیشتر بوده ! در مورد سن هم بیشترین میزان شیوع تنهایی در سن 16 تا 24 سالگی و بالای 67 ساله هاست !

و در مورد جنسیت هم میزان تنهاشدگی یا حس تنهایی زنها بیشتر از مردهاست در دو طیف اغلب تنهام و بعضی وقتها تنهام حدود دوبرابر ...و نکته جالبتر تو این روند سی و چند ساله میزان اذیت شدگی از تنهایی زنها بیشتر از مردها شده ! شاید ما مردها بد شدیم یا معیارهای زنها عوض شده ...حالا هر چی هست زنها از تنهایی شون بیشتر رنج میبرن طبق این آمار نسبت به گذشته ...و به عبارتی شیوع تنهایی در زنان بیشتر شده !

زنان میزان روابطشون گسترده تر از مرداست و بیشتر و راحتت تر به ایجاد رابطه و دوستی اقدام میکنند ومردها معمولا دوستهای قدیمیشون رو حفظ میکنند و مردها بیشتر از تنهایی از ملال شاکی اند ....شاید نکته مهم در مورد زنها نیازهای ارتباطیشون متفاوته! اما تو این کتاب فلسفه تنهایی اعتراف میکنه هیچ مبنایی برای این توجیه تنهاتر بودن زنها نسبت به مردها از لحاظ علمی نداره و اعلام میکنه که بیایی فقط به همین بسنده کنیم که شیوع تنهایی در زنها بیشتر از مردها ست ....

با این آزمایش اثبات میشه که تنهایی به شاخصها و متغیرهایی هم مربوط میشه مثل جنسیت ، سن، طبقه فکری، جغرافیای زندگی ، درون گرابودن و برون گرابودن و سابقه روانی اون آدم ...

پژوهشهایی نشون میده که آنها که در جذب هورمون اکسی توسین مشکل دارند بیشتر حس تنهایی دارند و ازش رنج میبرند . اکسی توسین در ایجاد حس دلبستگی و علاقه به دیگران نقش مهمی داره ...البته تاکید میشه که تنهایی و حس تنهایی رو نباید در حد یک اختلال هورمونی پایین بیاریم .

حالا تنهایی به اعتماد ومیزان اعتماد پذیری ما هم ارتباط داره . پژوهشها نشون میده هر چه اعتمادتان به دیگران بیشتر باشه تنهایی تان کمتره ! اعتماد کمتر منجر به تنهایی میشه !

جورج الیوت تو یکی از کتابهاش میگه : او به محبت آن زن بی اعتماد بود و چه تنهایی ای بدتر از بی اعتمادی است !

تنهایی و انزوا :

انزوا بار منفی داره تو این بحث ما و یه جورهایی تنبیه و عذاب حساب میشه . حالا تنهایی میتونه انسان رو به انزوا هم بکشه و همون بدترین حالت شق منفی تنهایی است . جریمه هایی مثل زندان و مخصوصا سلول انفرادی از این دست برداشت از تنهاییه .....یا اینکه به بچه مون میگیم برو اتاقت و به کارهای بدت فکر کن ! یه جور منظور تنبیه و بیدارباش منظور هدفمونه ....دیوید هیوم جملات نابی راجع به این بخش از تنهایی داره :

"انزوای مطلق شاید شدیدترین کیفری باشد که می توانیم بدان محکوم شویم ....حالا فرض کنیم تمام قدرتها و عناصر طبیعت همگی فرمان بردار آدمی باشند ...خورشید به فرمان او برآید و غروب کند، دریاها و رودها به مشیت و اراده او موج بزنند و بخروشند و زمین خود به خود آنچه دلخواه اوست برایش فراهم آورد ، آدمی باز هم تیره بخت و بی نواست ، مگر اینکه هم نوع خودش را به اواعطا کنید تا لااقل بتواند خوشی اش را با او شریک شود و از ارج و قربش نزد او و از دوستی اش لذت ببرد "

آدام اسمیت هم میگه : چطور هراس از انزوا وا میدارد در پی مردمان باشیم . حتی اگر به سبب شرمساری از نگاه قضاوتگرشان بگریزیم .

او تاکید میکنه که اونهایی که به زندگی در انزوا می بالند هیچ گاه یاد نمیگیرند خودشان را بشناسند ! و اصولا و عموما قضاوت غلطی از خودشون دارند ! خوب راست میگه طفلی ...باید بیای تو جمع ، عاشق شی بابا بشی مامان بشی مدیر بشی کارمند دون پایه باشی بری تو شیکم ملت ، پولت رو بخورن ، هموطنتو بی گناه اعدام کنن ، تو شیکمت برن ...داد بزنی بعضی وقتها هم صدات درنیاد ....دیگه اینا ..آدام راست میگه در کل ....

جان لاک هم میفرمان که انزوا و تنهایی چیه ! بده ...با هم بودن خوبه ! چون خدا انسان رو جوری آفریده که نباید توانزوا باشه تنها باشه ....یعنی خوب تبیین های تکاملی هم موید این هستش که ما به صورت جمعی زندگی میکنیم و کردیم ...خلاصه اون زمان غار نشینی ببر تاسمانی یا ماموت پشمالو میومد جرت میداد خوب بود؟ نمیشد که ..برا همین تو جمع بودیم تا پاره نشیم .....

تنهایی و سلامت :

تنهایی بیماری نیست بلکم یکی از پدیدهای عام بشری است .همان گونه که گرسنگی مریضی نیست ، گرچه تنهایی میتونه آنقدر پیشرفت کنه که خطر ابتلا به اختلالات ذهنی و جسمی رو افزایش بده !

مطالعه 148 پژوهش راجع به رابطه میان تنهایی و سلامت نشون داده که تنهایی رو میتوان متغیر مستقل مرگ و میر در نظر گرفت ! البته به دلایل روش شناسانه در این مطالعه مرگ های مربوط به خودکشی لحاظ نشدند !

تاثیر تنهایی بر خطر مرگ و میر مثل اثر کشیدن ده یا پانزده نخ سیگار در روزه!

حالا اگه تنهایی سیگارتو بکش راحت باش ...

حتی میگه تنهایی تاثیرش از چاقی و بی تحرکی هم بیشتره ....

تنهایی بر فشار خون و سیستم ایمنی بدن اثر میزاره و هورمونهای استرس رو افزایش میده !

به طور خلاصه باید بگم تنهایی شدید با شاخص افسردگی همبستگی واضحی داره حتی در این حالت مشخص نیست کدام علت و معلول همدیگه هستند ...خلاصه تو وضعیت پیچیده ای مثل سریال دارک گیر میکنی که نمیدونی چه غلطی بکنی !

تو تنهایی و عشق و دوستی هم باید گفت که فقط کسانی که بلد هستند دوستی کنند و عشق بورزند میتونن احساس تنهایی کنند . خوب معلومه دیگه توضیح بدم ؟ کسی که تاحالا تجربه دوستی و عشق نداشته چجوری میتونه بگه من احساس تنهایی داشتم ؟ تنهایی یه جورفقدان دوست و عشق با یک آدمی هست ! و جمله معروف از افلاطون بسنه میکنم از رساله ضیافت این بزگوار که میگه : عشق بر این فرض استواره که آدمیان از هم جدایند و مستقل و عشق جهدی است برای غلبه بر این جدایی و فراق !

تک زیستی :

جورج پیترمرداک انسان شناس امریکایی هم پژوهشی جمعی درباره 250 فرهنگ گوناگون در زمانها و نقاط مختلف جهان انجام داده که به نتایج خاصی رسیده :

که خانواده هسته ای متشکل از زن وشوهر و بچه ماهیتی فراگیر و جهانی دارد . مرداک و هم اونها که بهش راجع به لایف استایل خانوادگی انتقاد کردند سر این نکته توافق دارند که انسانها در همه دورانها به گونه ای زندگی میکردند که بتوانند با دیگران زندگی کنند.

آماری در این ارتباط وجود داره که تو کتاب نقل شده که تعداد خانواده های تک نفره از 153 ملیون نفر در سال 1996 به 202 ملیون نفر در سال 2006 رسیده .

یوزف شومپیتر هم که نابغه ای بوده برای خودش ..جزو سه اقتصاد دادن برتر تاریخ بوده و زمانی وزیر امورمالی اتریش بوده (1883 تا 1950 زندگی کرده ایشون ) تو کتاب معروفش به نام کاپیتالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی تو سال 1943 رخ دادن تنها شدن و میل به تنهایی آدمها رو پیش بینی میکنه و می نویسه زندگی خانوادگی و نقش والدین در جوامع کاپیتالیستی هرروز کمتر و کمتر میشه و میل به تک زیستی اصطلاحا بیشتر میشه !

البته این تنها زیستی خیلی ربطی به تنهاتر شدن و حس تنهایی نداره و چه بسا ادمهای مجرد رفقای بیشتر و گرده های رفاقت و جمعی بیشتری دارند . البته راجع به حس تنهایی باز تاکید میکنم که اون ربطی به تک زیستی یا متاهل بودن نداره ! و تفرد وتنهایی و حس تنهایی همبستگی ای ندارند.

کتابهای زیادی هم راجع به تنهایی و حس تنهایی نوشته شده مثل : انبوه تنها -1950 دیوید ریسمن – ملت غریبه ها -1971 ونس پگارد – فرهنگ نارسیسم –کریتوفر ولش –و رمانهای مشور مثل رابینسون کروزوئه اثر دانیل فو – فرانکشتاین اثر مری شلی – کنج عزلت اثر مارگریت رادکلیف – خاطرات یک نویسنده اثر ویرجیاناوولف – شهرتنها اثر اولیوالینگ و ....و البته فیلمهای خوبی هم ساخته شده :

«توت‌فرنگی‌های وحشی» با عنوان اصلی «Wild Strawberries» سال ۱۹۵۷

«صحرای سرخ» با عنوان اصلی «Red Desert» سال ۱۹۶۴

«انزجار» با عنوان اصلی «Repulsion» سال ۱۹۶۵

«سامورایی» با عنوان اصلی «Le Samouraï» سال ۱۹۶۷

«Silent Running» سال ۱۹۷۲

«سولاریس» با عنوان اصلی «Solaris» سال ۱۹۷۲

«راننده تاکسی» با عنوان اصلی «Taxi Driver» سال ۱۹۷۶

«پاریس، تگزاس» با عنوان اصلی «Paris, Texas» سال ۱۹۸۴

«زیر آسمان برلین» با عنوان اصلی «Wings of Desire» سال ۱۹۸۷

«برهنه» با عنوان اصلی «Naked» سال ۱۹۹۳

«سه رنگ: آبی» با عنوان اصلی «Three Colors: Blue» سال ۱۹۹۳

«چانگ‌کینگ اکسپرس» با عنوان اصلی «Chungking Express» سال ۱۹۹۴

«ترک لاس‌وگاس» با عنوان اصلی «Leaving Las Vegas» سال ۱۹۹۵

«دورافتاده» با عنوان اصلی «Cast Away» سال ۲۰۰۰

«گمشده در ترجمه» با عنوان اصلی «Lost in Translation» سال ۲۰۰۳

«بهار، تابستان، پاییز، زمستان… و بهار» با عنوان اصلی « Spring, Summer, Fall, Winter… and Spring» سال ۲۰۰۳

«ماشین‌چی» با عنوان اصلی «The Machinist» سال ۲۰۰۴

«به‌سوی طبیعت وحشی» با عنوان اصلی «Into the Wild» سال ۲۰۰۷

«مری و مکس» با عنوان اصلی «Mary and Max» سال ۲۰۰۹

«او» با عنوان اصلی «Her» سال ۲۰۱۳

تنهایی و رسانه های اجتماعی :

اون مطالعات قدیم که درباره اینترنت که پیش بینی کرده بود که استفاده از گسترده از اینترنت تاثیرات مخرب و هولناکی خواهد داشت وباعث ایجاد احساس تنهایی بیشتری میشه رو پژوهشگرا مورد بررسی کردن و پژوهش کردن دوباره فهمیدن که اصلا هم اینطور نبوده اتفاقا اینترنت و اینستا و واتساپ هیج تاثیر مخرب هولناکی ایجاد نکرده و حتی برعکس معلوم شده استفاده بیشتر از اینترنت متناظر با سلامت ذهنی بیشتر و تعامل اجتماعی زیادتره ....پزوهشهای دیگه هم نشون میده که آدمها عمدتا از اینترنت برای نگه داشتن ارتباطشون با دوستان و اقوام خویشانی که اغلب هم رو میبینند و همچنین برای گسترش شبکه روابط اجتماعیشون استفاده میکنند و سراغش میرن !

علی الظاهر اینترنت مارا از جمع جدا نمیکنه که مارا اجتماعی تر هم میکنه ! در یک چشم انداز کلی تر ما نسبت به نسخه قدیمی خودمون مثلا صدسال پیش رفیق و آشنای بیشتری داریم .

اما یک نکته مغفول و جالب این وسط هست که اونا که استفاده بیشتری از اینترنت دارند شکایت بیشتری از احساس تنهایی خودشون دارند حالا این از این میاد که طرف فقط تو مجاز و اینترنت بوده و خیلی اهل بیرون اومدن و ارتباطهای واقعی نداشته یا اینکه تو اینترنت گردی و اینستاگردیاش توقع و انتظار بیشتری براش ایجاد شده که وااای چقد بقیه خوشحال و هپی اند و با همن و برو بیا دارن و من ندارم و خاک برسرم و اینا ....

درستایش تنهایی :

حالا دیگه زندگی شیرین میشود ...یادتونه سریال آینه دهه شصتیا و پنجاهیا اگه زنده اید ...آره میاییم سراغ شق شیرین ماجرای تنهایی که شکل مثبت تنهاییه ! که مشتاقانه در تمنای اون هستیم ! چرا که زندگی مون رو ارزشمندتر میکنه ...وصف تنهایی معمولا مرثیه گون و نوحه وار بوده اما جمعی از ادمها مخصوصا شاعران و فیلسوفان و هنرمندان هستند که تنهایی را می ستایند ! و این شکل تنهایی که اونو می ستایند خلوت اسمشو میزاریم ...

---------صدای کیارستمی ------------

خلوت معمولا تجربه ای خوشایند و مثبت تلقی میشه اما می تونه از لحاظ احساسی تجربه ای خنثی باشه !

خلوت گزینی و تنهایی لزوما با همدیگر سازگار نیستند ! یعنی احتمال داره طرف تنها هم نباشه و احساس تنهایی هم نکنه اما بسیار خلوت گزین باشه ....و البته برعکس ...

جوانی دوره ای از زندگیه که مشخصه اش غلبه شدید تنهایی بر احوالات آدمی است ! در همان اوایل بلوغ میل به تنها بودن کم کم سرو کله اش پیدا میشه و در این سالهاست که ادمی میل ورغبت تمام در طلب تنهایی داره .

در واقع ثابت شده اونهایی که میتونند تو نوجوانی تنهایی خود خواسته ای را تجربه کنند بعدها در بزرگسالی سازگاری و هنجار پذیری اجتماعی بیشتری از خودشون نشون میدن . فلذا اینقد گیرندین به بچه ها نوجونا که چیکار میکنی تو اتاقت ..پاشو بیا سلام کن پاشو بیا تو چمع و فلا ن .....

اصولا همانطور که تواپیزود قبلی هم خیلی شفاف و مستقیم گفتم که خلاقیت و تولد و نبوغ در تنهایی و آهستگی و اینا به وجود میاد اینجا هم باس بگم که خلاقیت و هنر و ابتکار و ایده پردازی توسط آدمهای خلاق و هنرمند و نویسنده و شاعر در خلوت شکل میگیره لذا خلوت گزینی خاصیت آدمهای موفق و خلاق و ارزش آفرینه ....و یک نکته مهم اینکه خلوت گزینی برای جان های کم مایه و ضعیف بسیار خظرناکه و مسبب افسردگی و حالتهای مرض گونه میشه ...یه جورایی همون تنهایی منفی رو بار میاره !

طاقت و توان خلوت گزینی !

ترجیح زندگی انسانها به تنهایی تنها سفرکردن ، زندگی کردن ، و کارکردن دلیل این نیست که تنهاهستند ! چون وسایل ارتباط جمعی آنقدرها هم تنهاشون نگه نمیداره و همه جوره تا زمانی که اون بیلبیلکها لمسی هوشمند رو خاموش نکنیم تنها نیستیم و هرلحظه منتطر بلینک نوتیفیکیشنا هستیم حالا بعضا هم که خبری نیست خودمون میریم ببینیم چرا خبری نیست !

نکته این بحث اینه که دستیابی به خلوت و انزوا از گذشته دشوارتر شده ! شاید حادترین مساله دوران ما تنهایی مفرط نیست بلکه اینه که خلوت و انزوای اندکی داریم !

علی الخصوص که انتخاب خود ما بوده که عوض خلوت گزیدن سرمون رو تعامل و معاشرت بادیگران گرم باشه !

تا تنها میشیم خواه از سرملال باشه یا بی قراری و بلا تکلیفی یا تن آسایی سریع دست به دامن دیگران میشیم تا از وضع و حال تنهایی نجاتمون بده ...خبر بد اینه که ما خودمون رو مدام به حواس پرتی می سپریم ....شاید ما قربانیان بزرگ حواس پرتی دنیای مدرن هستیم . حواس پرتی به معنای واقعی کلمه پرت افتادن از خود وخویشتن ماست ....

به قول برتراندراسل :" ما انزوا و خلوتمان رو از دست دادیم ! و به قولی توان خلوت گزینی رو از دست دادیم ! "

و سوال اساسی این که چرا از اون خلوت خوبه مدام فرار میکنیم ؟ یا می ترسیم ؟ خبر بد و یا به معنای بهتر خبر خوب اینه که وقتی تنها میشیم یا بهتر بگم تنهایی مون رو انتخاب میکنیم با سه هیولا روبرو میشیم ! رنجشها ، عقده ها و سایه ها ....و روبرو شدن با این سه اینقدر دردناک و عظیمه که شاید مدتها به قولی کبود بشیم و نتونیم تکون بخوریم از جامون ! اما برای شفایافتن و داشتن روان آروم و امن لازمه ...حالا خیلی داخل بحثای روانشناسی عمقی و تحلیلی و روانکاوی نمیشم ....رنجشها اون بخش آزار دهنده تجربیات ما از زندگیه ...شکوندن نوک مداد تو دبستان توسط همکلاسی یا تجاوز جنسی به ما در بلوغ شامل این طیف رنجشها میشه که باید و باید و باید مرور کنی و حتی بنویسی شون و بزاریشون کنار تا مجراهای انرژی ات باز بشه تا انرژس از اون پایین بیاد بالا به مغزت برسه تا افسرده نشی و باج ندی و مهر طلب نباشی و فلان ....عقده ها هم همون اتفاقات خیلی خوب و بد زندگیمونه ..البته از جنس همون رنجشهاست ....منتها یادمون نمیان ..مثل پریدن گربه از سرمون تو دوسالگی که این خاطره بد رفته تو ناخوداگاه بلا گرفته مون نشسته یادمون هم نمیاد هر وقت هم گربه میبینیم میترسیم وجیغ میکشیم ! و سایه که بخش انکار کرده وجودمون هست ! خفه کردن و انکار علایق کاری مون ...فردی مون ..شخصیت لباس حرف زدن و هرچی که از ماست و همیشه دوستش داشتیم و به فشار محیط و جبر اجتماع اون رو انکار کردیم و فرستادیم به زبرزمین وجودمون ....

خلوت گزینی بزرگترین رهاورد و هدیه اش روبرو شدن با این سه هیولا که نه ....سه غول زیبای زندگی مونه ...

یه آزمایش جالب رو تو این کتاب روایت میکنه که درآن افراد شش تا پانزده دقیقه کاملا به حال خود وافکارشون باید رها می شدند و هیچ وسیله ارتباطی نداشتند .....اکثرشون میگفتند که این وضعیت خیلی طاقت فرسا بوده براشون ! وقتی به افراد فرصت تقلب می دادند که مثلا با گوشی موبایلشون مشغول بشوند اکثرشون از این فرصت استفاده کردند . و سرشون رو به کاری گرم کردند . حتی در پژوهشی افراد مجاز بودند که به خودشون شوک الکتریکی دردناک بدهند که یک چهارم زنان و دوسوم مردها با خودشون این کارو کردند ! حتی یکی ازاونا در عرض 15 دقیقه 190 بار به خودش شوک الکتریکی داد !

نیچه میفرمان : به مرور این حقیقت را دریافته ام که عام ترین نقصان در نحوه آموزش و پرورش ما اینه که هیچ کس تحمل انزوا را یاد نمیگیره ! هیچ کس تلاش هم نمیکنه ! و کسی هم آموزشش نمیده ! توان تحمل خلوت و انزوا چیزی است که باید فرا گرفت !

در ارتباط با خرده رفتارها یا تکنیکهای خلوت گزینی هم چیزی تو اینترنت گردی پیدا نکردم اما میشه واضحا گفت ارتباط با خدا یا هرموجود برتری که بهش اعتقاد داری با دعا نماز و نیایش بهترین متد خلوت گزینی هستش و روشهای خوبی مثل مدیتیشن و یوگا و ورزشهایی انفرادی مثل کوهنوردی ، شنا ، دوی استقامت ....

حالا شما تنها هستید یا نه ؟

احساس تنهایی تان به این خاطر نیست که کسی دور وبرتون نیست ....همه ما تنهاییم خواهی نخواهی این فکر به ذهن همه ما اومده یا میاد که این تنهایی از بیرون به من تحمیل شده و تقصیر رو به گردن دیگران میندازیم ! مثلا رفیقش سرش کلاه گذاشته یا همسرش بهش خیانت کرده یا مدیرش اخراجش کرده یا هر عامل بیرونی که به این تنهایی دامن میزنه ! اما این ایده مزخرفه ! چرت مطلقه !

تنهایی فقط در درون ماست !

کاری زدرون جان تو می باید

وزقصه شنیدن این گره نگشاید

یک چشمه آب در درون خانه

به زان رودی که از برون می آید

این واقعیت که تنها هستید به این معنا نیست که اطرافیان در حق شما کوتاهی کردند یا از شما غافل شدند . وظیفه هیچ کسی نیست حتی پدر و مادرو فرزندان تو نیست که تورو ازتنهایی دربیاورن ....به عبارت دیگه زندگی بدون تنهایی جزو حقوق آدمی زاد نیست ! درست مثل سعادت و خوشبختی که اونا هم حق آدمیزاد محسوب نمیشه ...

درک شما از خودتون با درک دیگران از خودتون فرق داره همین جاست که میریم تو حس تنهایی...احساسی که بیشتر آدمها اغلب از پسشون برمیآن ولی گاهی میتونه طاقت فرسا و حوصله سوز هم باشه !

مضافا اگر هم کسی پیدا بشه که احساس تنهایی ما را ازبین ببره ...که دمش گرم خدایی ! دستشو ماچ میکنم من ...مکانیزمش این نیست که طرف احساسات و افکار ما رو تایید و تحسین کنه ! فقط کافیه بفهمه این افکار و احساسات از کجا نشات میگیره و آنها را تجلی کیستی ما و چگونگی تجربه مون از جهان بدونه ....این مفاهمه مستلزم صمیمیت میان دو انسانه .....پیدا میشه به نظرتون ؟ میشه ....هستن این رفیقا ....اگر دارید قدرشون رو بدونین ....

و خبر اصلی اینه که چیزهایی هم هستن که اصلا نمیشه با دیگری حتی اون رفیق شفیق به اشتراک گذاشت و اون چیزی مثل دردها و البته خفن تر از همه مرگه !

بخش رمان ادبی – رمان سفر به انتهای شب –اثر لویی فردینان سلین


ترجمه فرهاد غبرایی – چاپ افست یا ای بوک

این از رمانهای مطرح در ارتباط با موضوع تنهاییه احساس تنهایی یا تنهایی اگزیستانسیالیستی بشریت !و انصافا خیلی بیشتر از صدسال تنهایی مارکز !! ....

این بخش رو از سایت کافه بوک دات آی آر براتون نقل میکنم .

اولین حسی که بعد از خواندن چند فصل اول کتاب سفر به انتهای شب به سراغ شما میاد بهت‌زدگی می باشد. تعجب می کنید از اینکه یک نویسنده چطور می تواند تا این حد شجاع باشد که اوضاع جامعه را اینطور شفاف و بی‌پرده به تصویر بکشد و حتی با جرات تمام، افعال مردم همان جامعه را نقد کند.

شاید چارچوب نگارش و پیکربندی کتاب سفر به انتهای شب باردامو را خیلی شبیه به شخصیت های آشنا و محبوب کتاب هایی چون ناتور دشت، تهوع، عقاید یک دلقک و یا بیگانه کامو کند. اما این فقط در نگاه اول است.

شیوه ابراز وجود شخصیت اصلی این کتاب با همه‌ی اینها متفاوت است. شاید همه آن ها یک فریاد بلند در گلو داشته باشند ولی این باردامو هستش که ابرازش می کنه، که فریاد می زند و کلافگیش را به همه نشان می دهد. باردامو یک شیپور بزرگ است، یه تابلوی اعلانات بزرگ.

شاید یکی از دلایلی هم که این کتاب را هیچوقت خارج از قالب افست نخواهید دید همین باشد، چون سرتاسر کتاب پر از اصطلاحات و فحش و برون ریزی هایی از این دسته است.

اگر همزادهای لب فروبسته باردامو را دوس داشتید، حتما کتاب سفر به انتهای شب را هم بخوانید. لذت خواهید برد.

انگار که سلین موقع نوشتن این رمان یک کاربن گذاشته است زیر دستش و از روی خط به خط جامعه، چهره جامعه را ترسیم کرده است. من تابه حال نویسنده ای با این درجه از صداقت و شجاعت ندیده بودم و احتمالا هم نخواهم دید.

کتاب سفر به انتهای شب اولین رمان نابغه فرانسوی لویی فردینان سلین که آن را در ۳۸ سالگی نوشت و بلافاصله با انتشار کتابش تمام جامعه‌ی ادبی را انگشت به دهان کرد.

از زندگینامه نامه سلین اینطور برمی‌آید که کتاب سفر به انتهای شب یک رمان خودنگاشته است، یعنی سلین بیشتر اتفاقات رمان را به شخصه تجربه کرده است. سبکی که در کتاب های هالیوودو ساندویچ ژامبون چارلز بوکفسکی هم به چشم می خورد.

این رمان در مورد ضد قهرمان سلین، فردینان باردامو است که صداقت و رو‌راست بودن او بسیار به چشم می خورد.

فردینان مثل خیلی از ماها دچار خودسانسوری نیست که هیچ، حتی تمام مکنونات ذهنی و قلبیش را بی ترس و واهمه فریاد می زند. ترسش را، نفرتش را، بیزاریش را و تقریبا هر احساسی که داشته باشد را فریاد می زند. فردینان ترسی از ابراز وجود ندارد.

بخش اول ماجراهای کتاب سفر به انتهای شب در زمان جنگ جهانی اول اتفاق می‌افتد. و بخش های بعدی کتاب شامل سفرهای ماجراجویانه فردینان است.

در نگاه اول حس می کنید با یک منظومه ضدجنگ طرف هستید. قهرمان کتابهای جنگی همیشه یک شخصیت‌اند که واقعا از جان گذشته و عاشق وطن‌شان هستند ولی ابرقهرمان سلین در سفر به انتهای شب یک آدم معمولی است، با همه‌ی ترس هاش از مرگ و امیدهاش برای زندگی.

یکی از بین خودمان که سعی نمی کند ترس‌ها و شکست‌هایش را مخفی کند. کسی که کشتن آدم ها را ارزش نمی داند و اعتقاد دارد دنیا بدون جنگ قشنگ تر است.

در کتاب ها و فیلم های جنگ، مرسوم این است که شجاعت مدال میگیرد و کمین و استتار و پیدا کردن نقاط استراتژیک جزء رشادت های قهرمان این نوع کتاب ها و فیلم هاست. اما قهرمان کتاب سفر به انتهای شب به شکل ساده لوحانه ای سعی دارد خودش را اسیر دشمن کند تا از شرایط سخت و امرشنوی شانه خالی کند. این یک کمدی داخل یک تراژدی است. به او میخندی ولی نمی توانی صددرصد بگویی اگر جای او بودی این کار را نمی کردی!

قهرمان داستان، برایش مهم نیست چطور دیده می شود و یا اینکه چه رفتار زشت و ناجوان مردانه ای از خود نشان می دهد، او فقط می خواهد زنده بماند.

قسمت هایی از متن کتاب سفر به انتهای شب

وسط این تاریکی که آنقدر غلیظ بود که به نظر می رسید اگر دست ها را یک کم باز کنی دیگر آن ها را نمی بینی، من فقط یک چیزی می دیدم، اما همین یک چیز را با یقین کامل می دیدم؛ که توی این تاریکی وسوسه ی آدمکشی به شکل بی حساب و بی انتهایی پنهان شده.

یک ساعت، توی دنیایی که همه چیزش به کشت و کشتار ختم می شود، برای خودش چیزی است.

غم عالم به انواع مختلف سر آدمیزاد فرود می آید، اما همیشه ترتیبی برای این فرود آمدن می دهد.

برای آنکه دیگران گمان کنند عاقلی، هیچ چیزی لازم نیست غیر از رو، پررو که باشی، کافی است، تقریبا هرکاری برایت آزاد است، هر کاری. برای خودت اکثریتی داری و اکثریتت برایت تعیین می کند چه چیزی دیوانگی است و چه چیزی نیست.

اسب ها خیلی خوشبختند، چون اگرچه آن ها هم مثل ما جنگ را تحمل می کنند، اما لااقل کسی از آن ها نمی خواهد ثبت نام کنند و یا وانمود کنند که به کارشان ایمان دارند. اسب های بیچاره ولی آزاد! افسوس که شور. و اشتیاق کثافت فقط برای ماست!

آدم به سرعت پیر می شود، آنهم بدون اینکه بازگشتی در کار باشد. وقتی بدون اراده به بدبختی ات عادت کردی و حتی دوستش داشتی، آنوقت متوجه قضیه می شوی. طبیعت از تو قوی تر است. تو را در قالبی امتحان می کند و آنوقت دیگر نمی توانی از آن بیرون بیایی . نقشت و سرنوشتت را بدون اینکه بفهمی کم کمک جدی می گیری و بعد وقتی سر برمیگردانی، می بینی که دیگر برای تغییر وقتی نیست. سر تا پا دلشوره شده ای و برای همیشه به همین شکل ثابت مانده ای.

اگر دوست داشتن محلی از اعراب داشته باشد، دوست داشتن بچه ها نسبت به آدم های بزرگ بی خطرتر است. همیشه لااقل این بهانه را داری که این ها شاید بعدها از خودمان شریف تر بشوند. ولی، از کجا معلوم؟

بهتر است خیال برت ندارد، آدم ها چیزی برای گفتن ندارند. واقعیت این است که هرکس فقط از، دردهای شخصی خودش با دیگری حرف می زند. هر کس برای خودش و دنیا برای همه.

عشق که به میدان می آید ، هرکدام از طرفین سعی می کنند دردشان را روی دوش دیگری بیندازند، ولی هرکاری که بکنند، بی نتیجه است و دردهاشان را دست نخورده نگه می دارند. دوباره از سر می گیرند، بازهم سعی می کنند جایی برایش پیدا کنند.

لحظه هایی هست که تنهای تنها می شوی و به آخر هرچیزی که ممکن است برایت اتفاق بیفتد میرسی. این آخر دنیاست. خود غصه. غصه ی تو دیگر جوابگویت نیست و باید به عقب برگردی، وسط آدم ها، هرکه میخواهد باشد. در این جور لحظه ها به خودت سخت نمی گیری، چون حتی به خاطر اشک ریختن هم باید به آغاز هرچیز برگردی، به جایی که همه ی دیگران هستند.

http://www.namlik.me/article/9886




تنهاییفلسفه تنهاییلارس اسوندسنپادکست
ما مدیونیم به رسیدن به چشم انداز فردی مون ! من دانش آموخته MBA دانشگاه صنعتی شریف ، خواندن و نوشتن را دوست دارم ، عاشق سینما و فیلمهای حسابی ، موسیقی گوش میکنم، صاحب پادکست "عقاید یک جغد"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید