یک وحشی عمیق
یک وحشی عمیق
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

داروی گم‌شدگی

یادمه بهم گفته بودی "عیبی نداره، گم شدن خوبه! چون بعدش خودتو پیدا می‌کنی". اما امان از موقعی که نمیتونی بگردی دنبال خود واقعیت، جسارتشو نداری یا داشتی و ازت گرفتن. اون موقع انقدر گم شدی که تو اقیانوس حسرت‌ها و روزمرگیت دست و پا می‌زنی و خودتو می‌سپری به سمت و سوی امواج. اما باد آدمو کجا میبره؟ انقدر خوش شانس هستم که باد موافق به سراغم بیاد؟ یجوری این روزها از خودم و زندگی تهی شدم که حتی به تموم شدنش هم فکر کردم تا جایی که از دست و پنجه نرم کردن باهاش خسته شدم. خسته از جدال پوچی و نرسیدن و یا ادامه دادنِ نفس‌هایی که بوی کهنگی گرفته. اونقدر خستم که پناه آوردم به چهارتا قرص مزخرف که انگار ففط مغزمو شاد می‌کنن و نه منو، تازه اونم ساختگی! انگار میخوام خودمو گول بزنم و جا بدمش تو قالب از پیش ساخته شده، قالب مورد پسند جامعه! البته که فعلا جز سردرد و خواب آلودگی و ناامیدی چیزی نصیبم نکردن. چه برسه به شادی و رضایت! رضایت چه واژه غریب و دور از دسترسی. بگذریم.

افسردگیناامیدیقرصزندگیگم شدن
یک مغز پرکار، یک تیروئید کم‌کار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید