صبح که از خواب بیدار شدم طبق معمول بعد از صرف صبحانه، گوشی موبایلم را روشن کردم تا پیام ها راچک کنم ! اولین پیام را که باز کردم نوشته شده بود دوست کارمندم روزت مبارک! اینکه به این صراحت در یک پیام دوستانه، لقب کارمند به من نسبت داده شده بود ، مثل جریان برق ۲۲۰ ولتی بود که به مغزم وارد شد، کلمه کارمند اینقدر نزدیک به من یه جورایی خیلی برام سنگین بود اول آمدم با عصبانیت جوابش را بدهم و در جوابش تایپ کردم کارمند خودتی! اما سریع جمله نوشته شده را پاک کردم و به خودم گفتم خوب راست میگوید دیگر! بیچاره! بیست وپنج ساله که کارمندی! مگر غیراز این است ! پس چرا اینقدر به من برخورده بود !ریشه این برخوردن کجابود! یک کم عمیق تر فکر کردم و یاد شعر معروفی افتادم که دوران بچگی مرتب ورد زبانم بود، حتی صدایم را هم اهل خانه به عنوان یک اثر هنری ارزشمند! روی نوار کاست ضبط کرده بودند! "رحیمی بیچاره هر روز میره اداره با کروات پاره "این شعر و جناب آقای رحیمی در ذهن من الگویی از زندگی کارمندی بود، با وجود اینکه پدرو مادرم کارمند عالیرتبه دولت بودند و زندگیمان رو ی روال بود ولی این آقای رحیمی بدجور برای من شده بود یک کابوس! وقتی به سن دبیرستان رسیدم و زمانه شد زمانه تعیین سرنوشت و دغدغه اینکه در آینده می خواهیم چه کاره بشویم! هرشب خواب آقای رحیمی بیچاره رابا کروات پاره می دیدم و از خواب می پریدم! همین باعث شده بود که شبانه روز درس بخوانم، با همان ذهن ساده بچه گانه برای فرار از کارمند شدن راه چاره پیدا کرده بودم تصمیم گرفته بودم پزشک بشوم،تا خدای ناکرده مثل جناب رحیمی در سیستم اداری بله قربان گوی جیره مواجب بگیر دولت وارد نشوم و خانم و آقای خودم باشم! هرچه به زمان کنکور و خط پایان دوندگی برای انتخاب سرنوشت آینده نزدیک تر میشدیم من برای فرار از دست آقای رحیمی شدن بیشتر دچار استرس می شدم و به ساعت های درس خواندنم اضافه می شد تا جاییکه سال آخر دبیرستان با کسب معدل بالا جز نفرات برتر منطقه شدم اما متاسفانه نتوانستم حریف غول کنکور بشوم، سه سال با تمام قدرت با اهریمن بی انصاف کنکور جنگیدم اما مثل اینکه روح آقای رحیمی بدجور می خواست ازمن انتقام بگیرد !خلاصه سومین سال بیشتر از سر خستگی اما باز هم باهدف کارمند نشدن رشته علوم آزمایشگاهی را هم به لیست رشته ها در برگه انتخاب رشته اضافه کردم فقط به این دلیل که دکتری حرفهای داشت و میشد با مدرک دکترای حرفه ای، مسئول فنی آزمایشگاه شد و لازم نبود در سیستم ارباب رعیتی دولت وارد شوم ! اما این بار هم خدابیامرز آقای رحیمی دوباره سر و کله اش پیدا شد و وزیر بهداشت وقت ! جناب ملک زاده!به بهانه دلجویی از پاتولوژیست ها پذیرش دانشجو در مقطع دکتری حرفهای علوم آزمایشگاهی را ممنوع اعلام کرد !یادم هست که خیلی غصه خوردم و حتی دوباره چند سال به امید پزشک شدن در کنکور شرکت کردم اما در آخر مثل همه آدم هایی که در جنگ با سرنوشت کم می آورند تسلیم شدم و سعی کردم با آقای رحیمی برای همیشه خداحافظی کنم و از ذهنم دورش کنم و دیگه به او و شرایط ناگوار و دوست نداشتنی شغلش فکر نکنم! تا اینکه امروز بادیدن پیام تبریک دوستم به مناسبت روز کارمند دوباره آقای رحیمی گم شده بین افکار مختلف ذهنم ، با کروات پاره و چهار صد تا بچه ا جلوی چشمانم ظاهر شد و با لبخندی تلخ و انتقامجویانه گفت دیدی آخر آه من گریبان تورا گرفت! حالا فهمیدی کر کری خواندن برای یک کارمند شریف تاوان دارد!
او درست می گفت و حق داشت من نباید زندگی او را قضاوت می کردم!
بگذریم تمام این داستان بهانه ای بود تا بگم:
کارمند بودن مبارک همه ی کارمندان شریف و نجیب و زحمت کش که در سیستم سلسله مراتبی کارمندی روز به روز فرسوده تر می شوند !خصوصا جناب آقای رحیمی خدا بیامرز شعر دوران کودکی من !
تصویر:کاری از طاهر شبانی