دلِ شنوا
دلِ شنوا
خواندن ۴ دقیقه·۴ ماه پیش

خوب نوشتن و من!


هرزمان که اولین روز نوشتنم را به خاطر میاورم،حالتی از گیجی و منگی به سراغم میاید. از همان روز در این امید که یک روز بتوانم خوب نوشتن را یادبگیرم تمرینات خودم را شروع کردم.

استاد بزرگ!
خیلی از اول راه نگذشته بود که شاخک هایم را برای پیدا کردن یک استاد تیز کردم، پیدا کردن استاد قسمت سخت ماجرا نبود. به راحتی کسانی را در اطرافم پیدا کردم که نوشتن را مانند فرغونی در دستشان گرفته بودند و خیلی روون و راحت قلمشان روی کاغذ تکان می‌خورد. شروع کردم و مثل یک دانشجوی افتاده به پای اساتید پیچیدم که من میخواهم بنویسم ولی نمیتوانم و نمی‌دانم!
لبخند اساتید بلندمرتبه مرا یک احمق در حال یادگیری نشان می‌داد، بلاخره هر طور که شد قوانینی التقاطی برای خودم بافتم...

ماموریت اول
تابحال از نوشتن ناامید شده اید؟خیر نشده ام. اما یک دشمن خونی دارم و هرلحظه دست مرا از روی کیبورد به عقب می‌کشد.ماموریت اولم شکستن دست بی نمک کمالگرایی در نوشتن بود. که خب اوضاعش خوب است و سلام دارد...

ماموریت دوم
نویسندگی را چه در ذهن خود تصور می‌کنید؟ یک هنر یا یک مهارت؟ یک علم یا یک... بگذریم، ماموریت دومم یافتن معنای نوشتن بود. هنر بازی با کلمات؟هنوز به نتیجه قطعی نرسیده‌ام و از بدیهیات کمک میگیرم. قبل از انجام کاری بهتراست بپرسید:این چیست و به چه درد من میخورد؟دانایی ما از یک موضوع انگیزه ما برای آن کار را تامین می کند.
در مراحل بعدی بود که با مسائل عجیب تری در نوشتن آشنا شدم، اما ازین آشنایی خوشحالم!

ماموریت سوم
حال یکی در گوشم به من بگوید،در مورد چه بنویسم؟ وجهه تمایز اهالی میلیتوس در یونان باستان با دیگران ، در سوالات و پرسش های عجیب و غریبشان بود.که همین پرسش های عجیب و بدیهی برای دیگر مردم، باعث شد ما الان جوابی به نام جواب علمی داریم! در بعضی از مواقع سبک سوالات خودم را میلیتوسی میدانم. دوستی در گوشم خواند، در عصر اطلاعات سوال مسخره ای میپرسی؛ یکی از همین مسئله هارا پی‌اش را بگیر و برو!
خب شاید آن دوست یک دست انداز را ندیده و قرار است بزودی شاهد کله ملق زدنش باشیم! در گوش چپش خواندم: زیاد علاقه ای به نوشتن درمورد مزخرفات دم دستی ندارم. پیدا کردن محتوا از جمله حساس ترین بخش هاست، در همین حین است که با سوال مهم تری آشنا شدم: حال که قرار است به دنبال محتوا باشم، محتوا برای چه مخاطبی بنویسم؟ دقیقا خودش است! مخاطب من کیست و محتوایم برای او چیست...

ماموریت چهارم
در پیچ و خم این گره ها گیر نیوفتیم و به سراغ مدیریت استراتژیک برویم، حال که سوالات طلایی در مورد نوشتن برایمان روشن است، باید در متن خودمان یک وجهه امتیازی نسبت به دیگر متن ها ایجاد کنیم. شاید قبل از آن باید بفهمید هدفتان از نوشتن چیست،آیا میخواهید واحد یک تفکر خاص شوید؟یا چیز دیگری...
خیلی هم عالی، با پرسش هایتان روبرو بشوید و به سراغ پله ی بعدی، یعنی خلق مزیت رقابتی یا همان وجهه امتیازتان بروید.
همان سوال همیشگی! شما به چه علت نوشته ی مرا میخوانی؟ توهین نبود و بلکه نقطه ی رسیدن من به خلق آرام آرام یک مزیت رقابتی است. این مسئله را با مخاطبانتان حل کنید!

ماموریت پنجم
من به خواندن عادت دارم، گاهی نمیخوانم و سرم را به باد میدهم،مهم است در خواندن استمرار داشته باشیم. لابه‌لای کتاب هایتان به دنبال رمان میگردید؟ کار خوبی میکنید؛ اما نه تا موقعی که مویتان به رنگ دندان هایتان شد. راحت میگویم، برای خوب نوشتن باید به سراغ کتاب های تخصصی بروید، منطق و فلسفه را بشناسید و همین! در میان این حرف ها، به جای نشستن پای ریلز های اینستا و استفاده کردن از سخنان و اطلاعات روزمره کاخ نشینانِ بلاگر، به دنبال اطلاعات خوب،عمیق و مفید باشید. هر چقدر اطلاعات خوب داشته باشید در نویسندگی نثر زیبا تری هم خواهید داشت.
اگر از آن دسته ای هستید که تخصص در یک دانش خاص دارید و با منطق و فلسفه یک آشنایی مفید دارید، شما از بچه های خوب خدایید،قدرخودتان را بدانید...
بنویسد و بنویسید، بخوانید و بخوانید.

چند پیشنهاد سرسری برای نوشتن یک متن خوب:
درباره کتاب هایی که می‌خوانید و فیلم هایی که میبینید؛ بنویسید.
درباره ی مسائل پیرامون خودتون بر اساس علایقتون بنویسید.
در روزمره نویسی هاتون زاویه دید های مختلف را انتخاب کنید، مثلا احساسات یا افکار و... به اینها نگاه نوآورانه و آسیب شناسانه، انتقادی، راهبردی،خلاقانه و... داشته باشید.
متون اصیل را بازنویسی کنید؛به یاد کتاب نگارش دوران راهنمایی...

در آخر؛ سعی کنید اطرافتان را با نویسنده ها شلوغ کنید، هدف این است که استقامت خودتان را به رخ بکشید. اگرچه گاهی دلمان می‌خواهد بدون هیچ قید و بندی فقط بنویسیم،حق داریم.گاهی هم فقط باید نوشت و سکوت کرد.

نوشتننویسندگیمزیت رقابتی
گر مرد رهی میان خون باید رفت...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید