از یک جایی به بعد آدم سراغ جدیدترها نمیرود. نمیگردد که چه کسی را به لیست داشته هایش اضافه کند. میکوشد برای داشته هایش. برای همان خنده ی از ته دل که آدم چشم اش پر میشود از اشک هایی که باید. برای چاهار لیوان چای، کنارِ شال گردنِ زمستان که آدم دست و بالش یخ میزند اما جاناش گرم میشود. برای سر به سر گذاشتن ها، حتی برای سکوت ها و خیره شدن ها. از یک جایی به بعد دیگر مهم نیست چه بر سر روزهایی که رفت آمده، مهم نیست چند آغوش از دست رفته و چند خاطره خط خطی شده. چیزی که مهم است با هم بودن های حالاییست که میارزد به هزار آغوش، به هزار خاطره. باور کن برای من همین است؛ درست از دوست داشتن هایم، داشته هایم، پای دل مانده هایم به بعد ...