ویرگول
ورودثبت نام
Demian
Demian
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

تا اشک برای مادرِ محسنِ نامجو

هنوز و هر ثانیه حواسم به خبرِ فوتِ مادر محسن است و ویدئویی که مردم با او هم‌خوانی می‌کنند. وقتی ویدئو را دیدم اشک ریختم و اشک ریختم. این‌جور لحظات، ثانیه‌های عجیبی‌ست. راستش وقتی پای مرگ وسط می‌آید بیشتر حواسمْ جمعِ زندگی می‌شود.

https://www.instagram.com/p/Bw9AwiHgkeq/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1wvf4c6j6800t


فکرم باز آمد سراغِ تو، با خیالِ دوباره‌ی حرف‌هایی که امروز توی نودل‌بار زدیم. به این فکر کردم که چه خوب شد که بی‌پدری را تجربه کردم. چه خوب شد که اعتیاد را تجربه کردم، چه خوب شد که آن‌همه اتفاقِ بد افتاد، چه مبارک که در اوج تنهایی دلم خواست کاری بکنم، شادا که دلم خواست دوباره بلند شوم و صدها بار خدا را شکر که تو دستت به تلفن رفت آن ساعتی که من چیزی گذاشتم و باعث شد تو پاسخی بدهی و ... .

چقدر تصادفات عجیب است. منطق مطلقِ اتفاق غریب است. چقدر باید خدا را شکر کنم که فرصتِ شناختِ تو را داشته باشم، که تو آن روز، در آن ساعت درگیرِ چیزی نبوده باشی و فرصت کرده باشی سری به تلفنت بزنی و بخواهی برای من پاسخی بنویسی.

این طرحی که از محسن زده بودم را تو دوست داشتی، پس به بهانه‌ی رفتن مادرش، اینجا هم می‌گذارمش. نام عکاس را پیدا نکردم. خودش ببخشد.
این طرحی که از محسن زده بودم را تو دوست داشتی، پس به بهانه‌ی رفتن مادرش، اینجا هم می‌گذارمش. نام عکاس را پیدا نکردم. خودش ببخشد.


از تمامِ این تصادفاتِ عجیب که ۳۲ سال، بی‌وقفه پیش آمد تا در آن ثانیه کارِ ما به هم بیفتد ممنونم که حالا تو مرا به اسمِ کوچک صدا می‌زنی و در تمامِ خیابان‌های شهر، صدای خنده‌ات، شادترین صدای دنیا می‌شود.

از تو، اتفاقات، از روزگاری که پدربزرگت گذراند تا به مادربزرگت برسد و ما امروز به هم، از همه و همه‌اش ممنونم.

تا باد، چنین بادا «ح جیمی»ِ من.

محسن نامجوتوح جیمیمنبلوار کشاور
یک آدمِ کاملا معمولی که بی‌خیال تمام چیزهایی شده که ده سال پیش می‌خواسته. طعمِ همه‌اش را چشیده و فهمیده «آواز دُهُل» بوده‌اند. از دور خوش بوده‌اند. این یادداشت‌ها کارکرد دل‌برانه دارند. برای ح جیمی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید