پس از آن که پرومتئوس بر خلاف فرمان زئوس، آتش را به انسان داد، زئوس به قصد انتقامجویی حکم کرد تا هرمس نخستین انسان زن را بسازد، آتنا لباسهای نقرهای زیبا بر تن اون بپوشاند، هفائستوس گیاهان و حیوانات را به خدمت او درآورد و آفرودیت شکوه و زیبایی بر او ارزانی دارد. اپیمتئوس برادر پرومتئوس عاشق پاندورا شد و با او ازدواج کرد. زئوس به عنوان هدیهی این عروسی فرخنده جعبهای به پاندورا هدیه داد و امر کرد که جعبه را هیچگاه باز نکند. اما حس کنجکاوی پاندورا در نهایت بر او مستولی شد و جعبه را باز کرد. از جعبه مصیبتهای بیشماری برای انسان بیرون آمدند: بیماری، اختلاف، قحطی، رنج، ناامیدی، بددلی و درد. پاندورا پیش از آن که همهی ارواح مصیبت از جعبه بیرون بیایند، درب آن را بست و جعبه را برای همیشه پنهان کرد. اما در افسانهها آماده که همهی ارواح درون جعبهی پاندورا پلید نبودند، مهمترین موجود درون جعبه «امید» بود که فرصت نکرد از جعبه بگریزد. قرنهاست که انسانها در جستوجوی جعبهی پاندورا هستند تا امید را در آن بیابند و به رستگاری برسند.
اگر از من بپرسید میگویم که ما مدتهاست که جعبهی پاندورایمان را هم پیدا کرده و هم باز کردهایم. همان موقع که الههی زیبا و باشکوه فناوری، گوشیهای همراه هوشمندش را به ما داد. همان موقع باید میفهمیدیم که افسانهی پاندورا درست نبوده و واقعیت این بوده که به تعداد انسانها جعبهی پاندورا هست. هر کس برای اولین بار جعبهی پاندورایش را باز کرده باشد میداند که چه انبوهی از مصیبت از دل این دستگاه بیرون آمده است. سالهاست که همه دارند در مورد این انبوه مصیبتها صحبت میکنند، از اعتیادها به موبایل و شبکههای اجتماعی بگیرید تا استرسهایی که از نوتیفیکیشنها به آدمها وارد میشود. از نفرین تلف شدن وقت آدمها بگیرید تا بزرگ شدن کودکان در یک فضای خطرناک مجازی.
ولی افسانهی جعبهی پاندورا در مورد انبوه بلاهایی که بعد از باز شدن جعبه گریبان بشریت را گرفتهاند نیست، در مورد «امید» است، امیدی که در انتهای جعبه جا مانده و گروهی همواره به دنبالش بودهاند. حالا که لازم نیست تکتک ما برای پیدا کردن جعبهی پاندورا راه بیافتیم و جایی برویم میشود امید را همینجا جستوجو کرد، همینجا جلوی دستمان. افسانه راجع به تلاش به یافتن امید با تحمل مصائب و سختیهاست. حالا بعد از یک سال سختی در یک پاندمی و مشکلات ارتباطی به نظرم میرسد که امید را کاملا یافته باشیم.
ما ده ماه است که دورکاری کردهایم و خارج از کار هم تلاش کردیم روابط حضوری را به حداقل برسانیم. در این وضعیت مهمترین بحرانی که برای آدمها پیش میآید مشکلات روحی روانی ناشی از کمبود ارتباط با دیگران است. عملکرد آدمها خیلی سریع پایین میآید، هماهنگ شدن چشماندازها سخت میشود، جزییات کارها با اختلال منتقل میشوند و سرعت پایین میآید. دقیقا در همین شرایط بحرانی بود که همگی متوجه شدیم گوشیهای همراه با ابزارهای سادهای که دارند چقدر به کارمان میآیند. با نگاه به اطراف، متوجه شدیم تیمهایی در دوران دورکاری موفقتر بودند که سریعتر با ابزارهای مدرن و کارراهانداز گوشیهای همراه، خودشان را منطبق کردند و سبک کارشان را بر اساس این روشهای جدید تغییر دادند.
واضح است که وقتی در دوران دورکاری نحوهی ارتباطات آدمها عوض شده، باید نحوهی کار کردن هم تغییر کند. استفاده از بیست و هفت اپلیکیشن مختلف برای هماهنگی تیمی نه تنها چیز بدی نیست بلکه انعطافپذیری آدمها را در شرایط جدید نشان میدهد. شاید اگه دورکاری نبود از این که مجبور هستیم با تعداد زیادی اپلیکیشن برای ارتباط استفاده کنیم آزاردهنده میشد، اما در حال حاضر شرایط ایجاب میکنند که با ابزارهای مختلف خو بگیریم. اصلا نمیتوانم حتا تصور کنم اگر این همه ابزار گوناگون برای ارتباط بهتر با همگروهیها نداشتیم چطور میخواستیم ده ماه گذشته را سپری کنیم.
ما فاتحان افسانهی پاندورا هستیم، تمام مصائب و بحرانها را تحمل کردیم و در نهایت امید را در دل جعبهی پاندورایمان یافتیم. هنوز وقتمان پای شبکههای اجتماعی تلف میشود، هنوز از انبوه نوتیفیکیشنها استرس میگیریم، هنوز از تعدد اپلیکیشنهایی که باید روزانه با آنها کار کنیم گیج میشویم، هنوز نگران بحران انبوه اطلاعات غلط هستیم که روزانه به موبایلهایمان مخابره میشود و هنوز دچار گردندرد ناشی از زیاد نگاه کردن به صفحهی موبایل هستیم، اما این مصائب را میتوان با قدرت امید پشت سر گذاشت و در اختیار درآورد. امید برای ارتباط بهتر با انسانها.