خالقی به خلق عالم بین
با اشارهای، کرانه ها بخشید
هست عالم، چو موج بر دریا
بخشش اش بین فسانه ها پیچید
ارزش گوهری، به جوهر نیست
خاک و گل را به گوهری ترجیح
گر بدانی که خاکِ گوهر چیست
خاکباز را جواهری بخشی
نقطه بر خط زدی و خط بر آب
پس بگو چگونه جان بخشید؟
گر به آب است، بگو که خلقت چیست؟
خاک و آب را چگونه جان بخشید؟
غرقه ایم به عرش و فرش و سنا
پاک بازان ثنا به تو بخشید
نور در ظلمت و تیرگی از نور
نور گوهر چگونه میبخشی ؟
تار مویی ست میان ظلمت و نور ۱
لیلة القدر خود به او بخشی
جز شب و روز، زندگی در چیست ؟
پس بگو که راه حق در چیست؟
جان و تن گوهر است و عالمیان
گوهر جهان ، به تن بستی
اَبر افتاد به قطره در دریا
میخروشد شراشره بر خورشید
ما جداییم چو قطره از دریا
پس بدان که موج دریا چیست
رحمت او به عالمی پیچید
پس بگو که اصل موجود چیست ؟
عالقان که نقطه ای ز پرگارند
کیست که پرسد حدود عاقل چیست؟
۱) بخشی از این شعر را از شاعر بزرگ و عارف گرانقدر «شاه نعمت الله ولی» برگرفتم .