Cometic
Cometic
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

یه وقتایی بنویس ،

حس می کنم با تمام وجود آرزو می کنم زندگیم به پایان برسه و از این قفس جسمانی روحم به پرواز دربیاد ؛شاید اگر بتوانم بال و پر بگیرم از این قفس به تعالی های بهتری برسم ،بعد برمی گردم و وقتی به پشت سر نگاه می کنم می بینم من قدردان آنچه که داشته ام نبوده ام،نتوانستم باشم اجازه ندادند که بتوانم شکر گزار باشم ،شاید اگر با ناسپاسی از نعمت زندگی این دنیا را ترک کنم اصلا شایستگی رسیدن به مقصد نهایی هم نداشته باشم و از مسیر مستقیم متحرف شوم ،ولی با همه ی این افکار منفی که ذهنم را آزار می دهد و روحم را آلوده کرده نمی توانم از زندان تن رها شوم و بال و پر بگیرم، همه ی تاریکی های درونم را با شمع کوچکی که در دست دارم می خواهم روشن کنم ولی کمکمک نور این شمع هم رو به زوال است و با این کورسوی نور تا کجای این تاریکی را می توان درنوردید و حالا من مانده ام با دستان بسته و پاهای خسته ای که دیگر یارای رفتنشان نیست، پر از احساس یاس و پر از احساس ترس از شکست،وقتی نمی توانی حرف های دلت را با کسی به اشتراک بگذاری وقتی نمی توانی تخلیه کنی قلبت را از تمام رنج هایی که روحت را به زباله دانی تبدیل کرده وقتی نمی توانی از قید و بند این دنیا رها کنی تن را و با کسی هستی که با تمام وجود ریشه در خاک این زمین دوانده و می خواهی برای اثبات آزادی او را از ریشه اش جدا کنی تا حس آزادی به او بدهی و به تو بدهد دیگر یارای ادامه دادن ندارم اری،ولی می خواهم به مبارزه کردن ادامه دهم،نمی خواهم تسلیم میدان نبرد من باشم،می دانم که می توانم ،متعهد به زندگی باشم و با این تعهد اطرافیانم را متعهد و متحد کنم ،دلم می خواهد تمام علف های هرز را از مزرعه زندگیم دور کنم و اجازه ندهم به درختان مزرعه آسیب بزنند،دوست دارم باغ را به مهمانی خورشید دعوت کنم و از درون تاریکی ها ستاره ها را بیرون کشم تا با روشناییشان تاریکی ها را کنار زنند،یک مسیر ،پر از پیچ و خم ها و دست اندازهای تند ،هوای اطرافم دیگر قابل استنشاق نیست،مدتی است نمی توانم نفس عمیق راحتی از ته دل بکشم و بگم آخیش،مانده ام چرا،این همه حادثه برای چیست؟ احساس می کنم بیمارم،بیماری ام به گونه ای مسری می شود و به اطرافیانم منتقل می گردد،باید قرنطینه کنم خودم را شاید ،برای بهبود آخر هر قدر آدمهای بیشتری مبتلا شوند ضررش متوجه خودم است، کاش بوی بهبودی از اوضاع جهان بیاید،چون گلی که در خطر پژمردگی قرار دارد ،هر روز شرایط بدتر می شود ،نگران انقراض نسلم هستم،چه می توان کرد اگر ببینی و بدانی روز به روز در خطر نابودی هستی،یاد گرفته ام به اتفاقات بد آری بگویم،با آنها خو گرفته ام دوستی دیرینه ای دارم، دیگر بد نمی بینم ،اللهم عجل لولیک الفرج

#ترس #یاس #ظهور

احساس ترسافکار منفی
می نویسم برای موثر واقع شدن و تاثیر بر پیرامونم،تا شاید نوری باشم در تاریکی ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید