می گویم با تمام وجود بهت ایمان و اعتماد دارم، می گویم عاشقتم ولی چرا باید بهت ایمان و اعتماد داشته باشم ؟ چرا باید دوست داشته باشم؟می گویند نیازمند ها بیشتر از خدا یاد می کنند آیا اینها بخاطر این باور که منو نجات میدی یا بهم کمک میکنی نیست ؟آیا بخاطر این نیست که من بهت محتاجم؟این کاملا با عشق در تضاده_نیاز یعنی وابستگی و اسمش نفسه
اگر تو شمعی باشی که من دارم مثل پروانه دورت میگیردم چی درنهایت منو میسوزونی و نابود میکنی! اگر تو لیلی باشی که مثل مجنون بخاطرت سر به بیابون میزنم و درنهایت من را سرگردان و دیوونه میکنی چی ؟اما تو توهمی هستی که من هر لحظه خوابشو میبینم و انتظار دارم واقعی باشه و برای همین دارم نابود میشم نه بخاطر عشق بخاطر اینکا هر دفعه میفهمم واقعی نبوده. درحال حاضر دیگه در تلاش برای واقعی کردنش نیستم در تلاش برای بیدار شدن از این توهمم، میدونی تقصیر تو نیست من چون نتونستم ببینمت ازتو یه توهم ساختم چون نتوستم بپرستمت ازتو یه مجسمه ساختم چون نتونستم مثل پروانه دورت بگردم برات یه خونه ساختم اینو شنیدی که میگن دنبالت توی آسمونا میگشتم اما اینجا روی زمین پیدات کردم در پاختری که داخل لانه اش نشسته بود در کبوتری که روی حفاظ بالکن نشسته بود در درخت وسط بیابون در خواهر در خواهرم تو را یافتم مثل مجنون که در انسان و پروانه که در شعله شمع .