دیر و زود
دیر و زود
خواندن ۱۰ دقیقه·۵ ماه پیش

قسمت شانزدهم _ واحد بازاریابی محتوا

سکوت می‌کنی اما در انتهای سکوت لبالب از سخنی حاضرم قسم بخورموت
سکوت می‌کنی اما در انتهای سکوت لبالب از سخنی حاضرم قسم بخورموت

ما توی بخش بازاریابی چند تا دپارتمان داشتیم. واحد ما واحد بازاریابی محتوا بود. توی این زمینه من افراد زیادی را دنبال میکردم و یکی از افرادی که به صورت حرفه ای دنبال میکردم Brittany Berger بود. میشه گفت من به طور کامل برنامه ریزی کردم و انرژی خیلی زیادی گذاشتم تا بتونم جایگاه محتوا را به طور کامل مشخص کنم. جلوگیری کنم از کارهای دوباره کاری و چند باره کاری. توسعه بدم محتوا را و هزار تا داستان دیگه.

اما همیشه توی این بخشها عده هستند که سر صدای زیادی دارن و تبل تو خالی هستند. کلا من اعتقاد دارم ادبیات نو کیسه ها همیشه شامل کلمات ترند هست. مثلا الان یه چند تاشو براتون مثال میزنم...

زیست. کلپس. سافت اسکیل. بوت کمپ، منتور......

به نظر من واژه ها بسیار مقدس هستند و یه عده فقط سعی دارن که در لحظه مواجهه با این کلمات فقط اونها را عریان کنن و اعتبارشون را از بین ببرن. حالا شما شاید مخالفی ولی اگه یه سر بزنی لینکدین فارسی دیگه به حرف من میرسی مگر اینکه یا خودت نوکیسه باشی و یا خیلی دیدگاه مامان طور و مثبت اندیشی و این داستانا.

خلاصه این نوکیسه ها جوری عبارت محتوا را میلیاردها بار خراب کردن که که دیگه اگه میگفت کسی محتوا منظور یه کار بسیار ابتدایی و سطحی بود.

من کلا سعی میکنم امیدوار باشم. سعی میکنم خسته نشم و همیشه به تیم خودم امید بدم. اما در لحظه انتقال به سایه دیگه بریدم.

آرشیو اطلاعات

توی بازاریابی ما با چند ده ترابایت اطلاعات نا منظم روبرو بودیم. این اطلاعات توی فولدرهایی طی سالهای مختلف کپی شده بودن که به نام افراد بود. مثلا اگر فایلی را میخواستیم باید اونو توی انبوه فایلها پیدا میکردیم و زمان خیلی زیادی را برای این کار از دست میدادیم. بعضا کارهایی سفارش داده میشد که تکراری بودن و این ساختار نداشتن آرشیو، هزینه های بالایی را تحمیل میکرد. به عنوان مثال یک فایل کاتالوگ که با نرم افزار ادوبی ایندیزاین ساخته شده بود پکیج گرفته نشده بود و هر لینکی توی یکی از بخشها بود و بعضا میس لینک میداد و اون فایل را باید از یک جایی توی اون انبوه فایل پیدا میکردیم. اولین گام داشتن یک درخت محتوای آرشیو بود. ما با بخشهای زیادی صحبت میکردیم و نوع خروجی ها را بررسی میکردیم. شروع کردیم به تعریف استانداردها و در نهایت این درخت محتوایی را درست کردیم. ساختارها توی یک نرم افزار بنام نکست کلاد درست شد و کپی انجام شد. چیدمان ها هر روز انجام میشد و علاوه بر اون اطلاعات جدید دیگه توی ساختار جدید تگ گذاری و چیدمان میشد. همچنین ما توی یک گوگل شیت اطلاعات را یادداشت میکردیم تا بدونیم چه محتوایی در چه تاریخی به ما داده شده. حجم اون را هم یادداشت میکردیم تا بتونیم آهنگ مصرف استوریج را برای افزایش حجم بدونیم. تمامی محتوا در درخت محتوای آرشیو کد گذاری میشد.

ما برای هر خروجی یک ترکیب از حروف انگلیسی داشتیم تا توی کد گذاری مشخص باشه. توی این کد مشخص بود که این اطلاعات متعلق به چه برندی، چه محصولی، چه خروجی، هفته چندم سال میلادی، تاریخ شمسی اکران و ساعت آرشیو....هست. در نهایت ما آرشیو بزرگی و منظمی را ایجاد کردیم که اطلاعات در یک پلک به هم زدن در دسترس همه بودن.

اما این کار ساده نبود. بیشتر واحدها همکاری لازم را نمیکردن و بعضا با ادبیات خوبی مواجه نمیشدیم. مثلا عکسهای یک مراسم به دست ما نمیرسید. معمولا دارنده این عکسا اول خودش همه را برای همه ارسال میکرد تا نشون بده که اون این کارا انجام داده و بعد از شو کردن کار خودش اگه دوست داشت اطلاعات را به ما میداد. کلا با ادبیات درستی ما روبرو نبودیم. من که دیدم اینجوری نمیشه با مدیر تیم و معاونت صحبت کردم و قرار شد فاکتور وقتی تایید بشه که کد آرشیو و تایید منو داشته باشه. این شد که محتوا سرازیر شد به واحد ما. فاکتور روی فاکتور بود که میومد و انصافا بچه ها همگی تلاش میکردن که این محتوا تماما آرشیو بشه. کار بسیار سختی بود زمانی که کسی ارزش این کار را نمیدونست. البته میتونم بگم الانم کسی نمیدونه.

فایل مشخصات محصول

این فایل شامل تمامی اطلاعات محصول بود که برای تمامی محصولات با یک ساختار یکسان تهیه و تنظیم شده بود. ابداع این کار با بنچ مارک سایر برندها توسط واحد محتوا انجام و نهایتا فایلهای بسیار کاملی تهیه شد. این فایلها طبق تاریخ و ساعت ارسال توسط مدیر محصول آرشیو میشد. یعنی ما معادل تاریخ ایمیل مدیر محصول فایل را نامگذاری میکردیم که همیشه بتونیم در صورت بروز مشکل به اون استناد کنیم.

بریف محصول

ما مشکلات زیادی را توی تبلیغات شناسایی کردیم که بر اساس اون مشکلات راه حل هایی را ارایه دادیم. یک از اونها بریف محصول بود. همیشه وقتی یک پست اینستاگرام میخواست ساخته بشه باید مکاتبه صورت میگرفت و پرسیده میشد که چه ویژگی از همه مهمتره تا برای اون تصویر سازی انجام بشه. یا اینکه وقتی طراحی انجام میشد معلوم میشد که تصویر کار شده متعلق به یه محصول دیگس.

ما اومدیم و تمامی مشکلات را تجمیع کردیم و یک فایل کامل بریف ارایه دادیم. مثلا یه جایی تصاویر محصول را آورده بودیم، شعار، مزایای رقابتی، اسم و سری محصول به فارسی و انگیسی و خلاصه کلی اطلاعات دیگه...

هدف ما این بود که هر اطلاعاتی که از محصول وجود داره در این بریف بیاد. البته بماند که هدف این بود که این توسط یک سیستم انجام بشه اما این کار هیچ وقت انجام نشد و من این کار را با فایلهای ورد قفل شده انجام دادم. چرا قفل گذاری کردم چون واحد مدیریت محصول تاکید داشت که لوگو مدیریت محصول باید توی بریف باشه. یعنی شما فکر کن توی چه سطحی ما داشتیم کار میکردیم. تازه اینم اضافه کنم که بریف ها که به دستمون رسید اتفاق جالبتری افتاد. طرف فقط یه خط نوشته بود و اونو توی همه سطرها تکرار کرده بود. یا نوشته بود نمیدانم یا اینکه خالی بود. ولی جالبترینش این بود که شعار محصول را نوشته بود شاین برایت لاکه دایموند... عمدی فارسی نوشتم.

هدف بعدی ما این بود که هر ویژگی یک سند داشته باشه که متاسفانه عمر واحد به این اندازه قد نداد

دیکشنری مشخصات محصول

ویژگیهای محصول هر کدوم باید منحصر به فرد باشن. خیلی ساده بخوام بگم مثلا قابلیت اددواش مال ماشین لباسشویی سامسونگه. این کلمه به صورت فارسی و انگلیسی باید همه جا یکسان باشه. مثلا یه جایی من نگم قابلیت واش تو واش!!!

واسه همین ما تمامی مشخصات محصولات را توی یک فایل از تیم مدیریت محصول گرفتیم که نهایت عناوین به صورت فارسی و انگلیسی به همراه یک توضیح مختصر در فرمت اکسل تهیه شد. البته ریزه کاری های خیلی زیادی داشت که حوصله زیادی میخواد.

صفحات محصول

توی وبسایت یک برند صفحات محصول شامل مشخصات محصول، کپی رایتینگ، تصویر سازی، پیکتوگرام و هزار تا المان دیگه وجود داره. ماموریت واحد ما این بود که محصولات در وبسایتها همیشه به روز باشند. این کار را ما ما یک سری گرافیست در واحد خودمون و یک سری در واحد دیجیتال انجام میدادیم. به این ترتیب همیشه محصولات وبسایت به روز بودن و تمام جزییات اونها در وبسایت درج شده بودند.

استاندارد عکسبرداری

یادمه یه بار یه سفارش عکسبرداری داده شد به یک آژانس تبلیغاتی خیلی بزرگ. اونم رفته بود و از یک سری زاویه طبق سلیقه خودش عکاسی کرده بود. یادمه وقتی عکسا رسید به دست گرافیستا، همشون ناراضی بودن. من تمام این موارد را یادداشت کردم و در نهایت یک استاندارد عکسبرداری در قالب یک گایدلاین درست کردم. اینطوری دیگه معلوم بود چه زاویه ای با چه استانداردی به چه نحوی عکس برداری بشه. تمامی عکسها قبل از تایید فاکتور و انتشار توی واحد ما بررسی میشد و نهایتا میرفت برای کار.

واحد محتوا همیشه دقیق بود

کارهای خیلی زیادی توی واحد ما انجام میشد. از استاندارد نامگذاری گرفته تا آرشیو، تصویرسازی، کپی رایتینگ، چیدمان مشخصات در صفحات محصول، طراحی پیکتوگرام، گایدلاین عکسبرداری، گایدلاین چیدمان عکسبرداری و .... تیم خیلی خوبی داشتیم.

کارشناس آرشیو، گرافیست، کپی رایتر، هماهنگ کننده عکسبرداری، کارشناس ورود اطلاعات. من و پنج تا نیروی فعال تمام این کارها را انجام میدادیم. نمیتونم بگم این موارد سری هستند اما نو کیسه ها تمامی کارها را خراب میکردن و در عین حال تمامی امکانات هم مال اونها بود. توی این شرایط اصلا نمیشه کار اصولی انجام داد. یک کار ماندگار که بمونه به یادگار.

ادبیات نو کیسه ها

یادمه یه خانومی بود که نویسنده بود. توی یه برهه زمانی وارد واحد بازاریابی شد. اعتماد به نفس بسیار بالایی داشت. مقدار زیادی لوس بود و خیلی خیلی بی تربیت. یادمه هیچ اطلاعاتی از وب نداشت ولی طوری در همه زمینه ها صحبت میکرد که واقعا باورش شده بود که ما متوجه نمیشیم. ما به این روال عادت کردیم. همیشه بود. لوس و بی تربیت پر از ناز و عشوه محب دل دوستان بود. یا پسر پر رو و بی تربیت و ترمز بریده.

من به طور کلی نمیتونم با این جور آدما کنار بیام و خب نمیدونم چطوری تا الان دوام آوردم. شاید چون میدونم این آدما هیچ وقت ماندگار نبودن. همیشه یه مدتی بودن و میرفتن.

اول ما دوم بقیه

یادمه یک بار به دعوت یکی از مدیران رفتیم بازدید کارخونه. اونجا ما و تیم دیجیتال بودیم و مدیر تیم دیجیتال مدیر برند را هم دعوت کرد. یادمه که اول منو دعوت کردند که صحبت کنم و بعدش هم مدیر دیجیتال. یادمه در نهایت مدیر برند رفت و گفت اگر شما میخواستین دعوت کنین بایداول برند را دعوت میکردین. واقعا جمله سنگینی بود. میشه گفت از نظر سن و سال من هم بزرگتر بودم و هم سابقه کار بیشتری داشتم. من سکوت کردم و هیچی نگفتم. شاید باید میگفتم اصلا شما دعوت نبودین یا اینکه چرا واقعا باید شما اول باشین... ولی همه این جملات سطح بسیار پایینی داره. نمیدونم من اصلا دوست ندارم اینجوری حرف بزنم.

واقعا درمقابل چنین آدمایی نمیدونم چکار کنم. در حال حاضر کلا نمیتونم تحملشون کنم و سریعا سعی میکنم منطقه را ترک کنم.

دور و بر ما پر شده از این آدما. اونها همیشه سعی میکنن با ادبیات خودشون بر آدما بتازند. نمیدونم چرا ولی شاید اگر بفهمن که صحبت اونها چه تاثیری بر روی بقیه داره تغییر رویه بدن. یادمه بعد از این داستان، بچه های تیم من و دیجیتال اومدن پیش من و گفتن که واقعا کاری که ما داریم انجام میدیم سطح پایین تری داره از برند؟!

نمیدونم چی گفتم اون موقع بهشون اما هر چی بود فقط برای آروم کردن اونها خوب بود و من هیچ وقت آروم نشدم. واقعا بهم برخورد. خیلی به این فکر کردم که شاید توی حوزه من وقتی این همه کار انجام نشده حتما اصلا مهم نیست و نباید توی این کار وارد شد.

ولی توی این زمینه به نتیجه رسیدم که آدما همشون کاری را دوست دارن که توی چشم باشه. همه ببینن، همه تقدیر کنن و هر کسی آرزو کنه که توی اون جایگاه باشه. توی این دوران کاریم فهمیدم که آدما بیشتر از اینکه وقتشون را صرف کار کردن کنند، صرف ساخت شبکه با آدمهای دیگه میکنن. حالا که دیگه این جریان پرسونال برندینگ و اینا هم که هست... میشه گفت هیچوقت کار زیرساختی انجام نمیشه. از من به شما نصیحت من همیشه کار درست را انجام دادم و سعی کردم کار را به صورت زیرساختی درست کنم..... خیر!! نمیگم شما این کارا نکن... نه برادر... شما هم این کارا بکن... اما همیشه فکر این باش که باید نشون بدی. باید همه بفهمن که چه کاری داره انجام میشه. باید به این فکر کنی که الکی زمان و انرژی نگذاری.

مدیر محصولنرم افزارمحتواسیستم مدیریت محتوامدیریت اسناد
سریال زندگی من...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید