ویرگول
ورودثبت نام
نام انتخاب نشده است
نام انتخاب نشده است
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

قسمت اول _ جرقه

دقیقا میدونم که مجردی چه طعم و مزه ای داره چون خودم مجردی خوبی داشتم. از این لحاظ میگم، که راه اشتباه و درست را طی کردم و توی این مسیر تجاربی هم بدست آوردم. اینکه به این نتیجه رسیدم که باید ازدواج کرد و این راهی هست که باید اغلب افراد طی کنند و به زودی دیر میشه را من توی مجردی بدست آوردم. اما همه ماجرا این نیست و وقتی قدم توی این راه گذاشتم متوجه سختی ها و چالش هاش شدم.

توی این قسمت شانزدهم میخوام بگم همه داستانهایی که تا حالا نوشتم یک طرف، اینم یک طرف. اینکه میگن ازدواج یه هندونه در بستس میشه گفت کامل ترین و بهترین تعریف از ازدواجه...

بذار از اینجا شروع کنم که من تجربه زندگی با همکارام توی یه خونه را داشتم. دوستی داشتم که ساعت زندگی متفاوتی داشت. دیر میومد سر کار بنابر این وقتی داشتم میرفتم سر کار اون خواب بود و وقتی بر میگشت هم ما خواب بودیم. وقتی میخواستیم بریم مجبور بودیم خیلی آهسته بریم که صدا نشه و اون خواب باشه و وقتی برمیگشتیمو خواب بودیم اون میومد و ما بیدار میشدیم. اما یاد گرفتم کم کم که چطوری رفتار کنم و کمترین چالش را داشته باشم. وقتی من میخواستم یه خونه تمیز داشته باشیم و با انظباط باشیم ولی برای بقیه مهم نبود. تجربه خرید کردن، حساب و کتاب خونه، تفریح کردن همه و همه را داشتم...

کار به اینجا ختم نشد. من تجربه دوستی با کسایی را داشتم که از نظر مالی از من بالاتر و یا پایین تر بودند. تجربه رفت و آمد و مسافرت رفتن با آدمایی را داشتم که توی سفر سنگ تموم میذاشتن و کسایی که همیشه دنبال حاشیه بودن و یا افرادی که هیچ کاری نمیکردن...

خلاصه دیگه گفتم باید به زندگیم سر و شکل بدم.....

ماجرا از مهر سال 1401 با اومدن یک نفر به ساختمان ما شروع شد. اون یک نفر کسی نبود جز اونی که من باهاش ازدواج کردم. یه آدم شلوغ و پر انرژی... البته از این آدما اطراف من زیاد بود بنابر این من زیاد توی فکرش نبودم...

یادمه یه روز توی شرکت برای من تولد گرفتنو خلاصه حسابی سورپرایز شدم. اما این سورپرایز با این بیشتر شد که تولد من و اون خانوم هم توی یک روز بود. یادمه داشتم کیک میبردیم و بچه ها داشتن عکس میگرفتن که بهم گفت زود باش بابا چه خبرته سریع ببر کار داریم منم میخوام کیک ببرم...

خوشم اومد. از رک بودنش خوشم اومد. کلا من با آدمای رو راست خیلی بهتر میتونم کنار بیام تا آدم تو داری که همه چیو میذاره به وقتش و پر از پیچ و تاب های عجیب و غریبه....

اینجا جرقه زده شد و من رفتم که رفتم تو نخ داستان آشنایی و جرقه این کار زده شد...

کارتجربهخواب
سریال زندگی من...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید