نمیدونم اسم درست این مدل مرگ چییه من ترجیح میدم فقط بهش بگم مرگ(به اندازه مرگ سنگین و تاریک)
به نظرم امروزه این مدل مرگ تویه خونه هامون خیلی زیاد شده
نمیشه بهش به طور دقیق تری اشاره کنم شاید این عکس بطور بهتری توضیح بدهد
خانواده، خونه های بزرگ و کوچیک، حرف های نامعلوم، کم توجهی، خشونت، مدرنیته، اینترنت، دنیای مجازی، افراط و تفریط ها، تحصیلات و شغل همه اینها باعث مرگ میشه؛ مرگی که هیچکی نه درکش میکنه نه میفهمتش
نمیشه گفت دلیل اصلی این نوع مرگ چییه فقط میتونم بگم دلایل خیلی زیادی داره...
مثلا خودِ من درست زمانی مردم که نیاز داشتم حداقل یکبار بابت تلاش بی فایده ای که انجام میدادم تشویق بشم(دلیل مسخره ای یه و همین دلیل مسخره اخرین ضربه برایه مردن من بود)
گفتن حرف ها بی فایده است کلمات جوابگو نیستن دیگران فقط میتونن ظاهر قشنگ زندگی رو ببینن اونا هیچوقت احساسات من رو نفهمیدن، شب سرد رسیدنمون رو ندیدن، تویه اون روزهایی که جز سرد ترین روز های شهر بود صدای بهم خوردن دندون هامون رو نشنیدن پس حق دارن بگن، اخه تو دیگه چرا ناراحتی!؟
همه این اتفافات و مشکلات باعث زخم های کوچیک و بزرگ روی روح ما میشه و این روح احساساتی، درست جایی که نباید کم میاره و میمیره
و همون جاست که جسم برای سوگواری فقط به تاریکی و گریه پناه میبره
و در نهایت معلوم نیست که چی بشه شاید جسم سرگردونهم، بدون روح قشنگش متلاشی بشه
فقط میشه امید داشت که روح با چسب زخم های رنگی رنگی خودش رو میچسبونه و دوباره برمیگرده. درسته که دیگه کار از کار گذشته و دیر شده اما بازم میشه قبول کرد که دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدنه
درسته که من هنوز تویه اغما فرو رفتم و امسال هم(مثل هرسال) قرار نیست که با صدای امواج دریا بیدار شم
اما تصمیم گرفتم تا دیدن گل افتابگردون صبر کنم، درست به وقت شکوفه کردن گل های رُز.