Max Hunter
Max Hunter
خواندن ۱۲ دقیقه·۲ سال پیش

قسمت اول: هفلینگِ شَل


پیش درآمد

حدود 3 سال پیش نیروی قدرتمندی در شرق طلوع میکند و به سرعت عجیبی شروع به تسخیر فیرون میکند. این نیرو تا مرزهای Sword Coast پیش آمده است. در طی این 3 سال، گروه‌هایی که فیرون را اداره میکنند، انقدر درگیر بروکراسی میشوند که دشمن به راحتی فرصت نفوذ را پیدا میکند.

کسی دقیقا نمیداند که این نیروها از کجا به فیرون آمده‌اند؛ بعضی‌ها معتقدند که این نیروها از یک دنیای دیگر آمده‌اند و برخی دیگر بر این عقیده هستند که این نیروها مثل آتش زیر خاکستر همیشه در فیرون بوده‌اند و اکنون طی فعل و انفعالاتی به قدرت رسیده‌اند.

در ارتش پیش رو انواعی از موجودات وجود دارند؛ Undeadها، انسان‌ها، Giantها، اژدهایان و ... تقریبا از هر نوع و از هر گونه‌ای به این نیروها پیوسته‌اند و ارتش بزرگی تشکیل شده است.

در طی این 3 سال اسمی در سرتاسر فیرون شنیده می‌شود و آن The Order of the Broken One است که گفته می‌شود اسم این فرقه است. اما در مورد این که معنای پشت آن چیست کسی چیزی نمی‌داند.

میرابار – قصر مرکزی شهر

یک دورف با ریش و سبیل بلند که از دو طرف بافته شده و موی بلند سیاه که زره محکمی بر تن دارد و به سپر بزرگش تکیه زده، روی یک صندلی نشسته و منتظر است تا اجازه ملاقات با بردن کایلیس که پادشاه حال حاضر میرابار است صحبت کند. وقتی بالاخره به گویین فایرکیپر (Gwyn Firekeeper) اجازه ورود داده می‌شود داخل اتاق می‌رود. بردن یک انسان قد بلند چهارشانه است که لباس راحتی به تن دارد. موهای کوتاه مرتب و صورت تراشیده‌ای دارد و چهره زیبا و دلنشینی دارد. او به گویین ماموریتی محول میکند تا به شهر مینتار (Mintar) رفته و هفلینگی که مشکوک به جاسوسی برای دشمن است را دستگیر کند تا او را بازجویی کرده و اطلاعاتی که دارد را استخراج کنند. این هفلینگ که به نام ادی گابشل شناخته می‌شود موهای نارنجی رنگ دارد و پای چپش می‌لنگد. وی همچنین به گویین می‌گوید که کاپیتان هانس بولتار در شهر مینتار منتظرش خواهد بود تا اطلاعات تکمیلی را به او بدهد.


گویین فایرکیپر (Gwyn Firekeeper)(بازیکن)



در بیرون قصر یک مرد جوان با موهای بلند سیاه که بالای سرش جمع کرده و صورت تراشیده با ردای مشکی رنگی که لبه هایش سبز یشمی است در حال قدم زدن است. وقتی گویین را می‌بیند که از قصر خارج می‌شود به سمت او حرکت می‌کند. گویین با دیدن دوستش مکس هانتر (Max Hunter) قدمهایش را تند می‌کند و به سمتش می‌رود. مکس که به وضوح از معطلی زیاد حوصله‌اش سر رفته، از شنیدن خبر سفر به مینتار چندان خوشحال نمی‌شود. اما گویین موفق می‌شود دوستش را متقاعد و راضی کند که با هم به مینتار سفر کنند.


مکس هانتر (Max Hunter)(بازیکن)

آرگنتور – قصر خاندان لفری

اسکات ولریگ (Scott Wolrig) - معروف به اسی رنجر – نامه‌ای دریافت کرده و به قصر فراخوانده شده است. دراکسی جوان با چهره پلنگ مانند و پوست تیره خود را به قصر می‌رساند و توسط نگهبان‌ها نزد لرد لفری می‌رود. رن لفری (Wrenn Leffery) نوم کچلی با سیبیل‌های بلند که چندین دور تاب خورده و یک عینک تک چشمی روی چشم چپش، ردای بلند آبی رنگی به تن دارد که روی آن گل‌های طلایی دیده می‌شود و روی میز به حالت عصبی و ناراحتی نشسته است. او به اسکات می‌گوید که یک هفلینگ به اسم پرین کله‌شقه تعدادی از اسناد و مدارک مهم را دزدیده است و بسیار مهم است که این مدارک در اسرع وقت پس گرفته شود. این فرد موهای نارنجی دارد و پای راستش هم می‌لنگد. آخرین بار در راه شهر مینتار دیده شده است.


اسکات ولریگ (Scott Wolrig)(بازیکن)


مینتار – آکادمی جادوگری

در اتاق تله پورت یک دورف، یک انسان، یک اسب و یک قوچ ظاهر می‌شوند. فشار زیادی که از تله پورت شدن به آن‌ها وارد شده باعث می‌شود که بلافاصله اسب و قوچ بالا بیاورند. قوچ نگاهی به اطراف می‌اندازد و مشغول خوردن استفراغ خود می‌شود. مکس با دیدن این صحنه بیش از این طاقت نمی‌آورد و او هم بالا می‌آورد. قوچ سرش را بلند کرده و به سمت مکس می‌آید و مشغول خوردن استفراغ او می‌شود. در همین حین در اتاق باز می‌شود و مسئول تله پورتیشن مشغول صحبت می‌شود: "سلام! به مینتار خوش آمدید." در اینجا صحبت خود را قطع می‌کند و نگاهش به زمین می‌افتد و ادامه می‌دهد: "اوه! خدای من! دوباره نه!" سپس روی خود را به سمت بیرون اتاق می‌کند و فریاد می‌زند: "کد 42 اتاق 23!" از انتهای راهرو یک نظافتچی با یک سطل و طی به سمت اتاق می‌آید. نگهبان مکس و گویین و اسب و قوچشان را به سمت بیرون هدایت می‌کند. وقتی از اتاق خارج می‌شوند متوجه می‌شوند که در ارتفاع بلندی قرار دارند. در دو طرف راهرو دریچه‌هایی به بیرون وجود دارد که منظره زیر پایشان را نشان می‌دهد. از این ارتفاع شهر دیده می‌شود که در سمت جنوب آن دریاچه بزرگی قرار گرفته و درست وسط دریاچه یک قله خیلی بلند وجود دارد که از اطراف آن بخار به اطراف پراکنده می‌شود. درست زیر پایشان شهر قرار دارد که خیابان‌های بسیار پهن و بزرگی دارد و به نظر می‌رسد اکثر خانه‌ها حالت ویلایی دارد. کمی دورتر در سمت شرق شالیزارهای زیادی به چشم می‌خورند که برای کاشت برنج استفاده می‌شوند.

نگهبان، مسافران را به بیرون هدایت می‌کند و در جواب سوال گویین در مورد این که کجا می‌توانند کاپیتان بولتار را پیدا کنند، مسیر شمال را به آنها نشان می‌دهد و می‌گوید: "از این سمت که بروید به پادگان شهر می‌رسید. آنجا می‌توانید کاپیتان بولتار را ملاقات کنید." دو دست به سمت پادگان به راه می‌افتند.

مینتار – پادگان

نگهبان به همراه یک دراکسی، روباهش و اسبش از سمت ورودی شهر به سمت ورودی پادگان در حرکت است. دراکسی بی وقفه مشغول حرف زدن است و نگهبان کلافه به نظر می‌رسد. از سمت دیگر گویین و مکس به سمت پادگان نزدیک می‌شوند و نگهبان و دراکسی را می‌بینند. از دیدن یک دراکسی به وضوح متعجب می‌شوند و اسکات به محض دیدن آنها شروع به صحبت می‌کند. "به! سلام! خیلی مخلصیم! من اسی هستم، اسی رنجر. هر کاری چیزی داشتید به خودم بگید..."

در این حین نگهبان دست و دهان اسکات رو می‌بندد و او را به سمت داخل می‌فرستد. گویین از نگهبان دیگری نشانی اتاق کاپیتان بولتار را می‌پرسد. وقتی به سمت داخل حرکت می‌کنند اعلامیه ای می‌بینند که روی آن نوشته شده: "تحت تعقیب. یک هفلینگِ شَل. متهم به قتل. جایزه دستگیری 50 سکه طلا".

وقتی گویین و مکس به اتاق کاپیتان می‌رسند از داخل اتاق صدای داد و فریاد به گوش می‌رسد. بعد از چند دقیقه یک سرباز شتابان از اتاق بیرون می‌آید و از داخل اتاق صدای بلندی به گوش می‌رسد: "بعدی!" دو دوست به داخل اتاق می‌روند و داخل اتاق کاپیتان را ملاقات میکنند. کاپیتان - یک انسان سن و سال دار با موهای سفید خیلی کوتاه و سبیل پرپشتی که رو دهانش را پوشیده با لباس نظامی درجه دار - پشت میز ایستاده و به آن تکیه داده است. کاپیتان به آنها می‌گوید: "سوژه یک هفلینگ است که با چهره‌های مختلفی در سطح شهر دیده شده. او متهم اصلی قتلی که اخیرا در بازار کشته شده است و به نظر میرسه از مغازه مقتول پودر الماس به ارزشی بین 500 تا 800 سکه طلا سرقت کرده است. همانطور که در میرابار دلایلی برای دستگیری این فرد وجود دارد، ما هم می‌خواهیم که او دستگیر شده و به سزای اعمالش برسد. در ضمن ما دنبال این فرد هستیم و اگر شما زیاد کار را طول بدهید، ممکن است خودمان او را دستگیر کنیم."

در طبقه پایین پادگان، نگهبان اسکات را داخل بازداشتگاه می‌اندازد تا فردا به وضعیتش رسیدگی شود. اسکات شروع به حرف زدن با نگهبان و زندانی‌های دیگر می‌کند. انقدر حرف می‌زند تا نگهبان‌ها به ستوه می‌آیند و تصمیم می‌گیرند آزادش کنند.

در خروجی پادگان، مجدداً گویین و مکس با اسکات برخورد می‌کنند. هر سه به اسطبل می‌روند تا اسب‌ها و قوچشان را تحویل بگیرند و جداگانه به سمت شهر حرکت می‌کنند.

مینتار – محله خلاف‌ها

اسکات با توانایی‌هایی که دارد موفق می‌شود رد و نشانه‌هایی که به سمت محله خلاف‌های شهر سمت ساحل جنوبی وجود دارد را پیدا کند. علائم به یک دکه در ساحل ختم می‌شوند. داخل دکه مرد درشت هیکلی با یک کلاه ملوانی و صورت پر ریش نشسته و در حال تماشای دریاچه پیپ می‌کشد. بعد از این که اسکات خود را به مرد معرفی می‌کند، او هم خودش را کورث (Korth) معرفی می‌کند. اسکات در مورد هفلینگ مورد نظر از کورث سوال می‌کند و او می‌گوید به نظر می‌رسد که هفلینگ مورد نظر سعی دارد از طریق اسکله با قایق فرار کند.همچنین اضافه می‌کند که فقط دو قایق هستند که دیروقت حرکت می‌کنند و آن‌ها هم در انتهای اسکله قرار دارند.

بعد از گرفتن این اطلاعات، اسکات به سمت اسکله حرکت می‌کند.

مینتار – بازار

گویین و مکس سوار بر اسب و قوچشان به بازار شهر می‌رسند. حیواناتشان را به اسطبل تحویل می‌دهند و پیاده به سمت داخل بازار حرکت می‌کنند. با گذشتن از مغازه‌های مختلف راه خود را به سمت راسته جواهرفروشان طی می‌کنند. در طول مسیر، همه در حال صحبت در مورد قتل اتفاق افتاده هستند و به نظر می‌‌رسد همه در مورد این موضوع شنیده‌اند.

وقتی به راسته مورد نظر می‌رسند، مغازه‌ای را می‌بینند که دو نگهبان جلو آن ایستاده‌اند و یک سری موانع هم جهت جلوگیری از ورود به آن قرار داده‌اند. گویین خودش را به نگهبان معرفی می‌کند و بعد از صحبت مختصری با نگهبان به همراه مکس به داخل مغازه می‌روند تا صحنه وقوع جرم را بررسی کنند. نگهبان به آن‌ها می‌گوید که قتل دیروز اتفاق افتاده و مقتول با 4-5 ضربه چاقو کشته شده است. ضارب بلافاصله و به سرعت از بین جمعیت فرار کرده و نشانه خاصی از او دیده نشده است.

در داخل مغازه روی زمین با گچ جای جنازه روی زمین مشخص شده است. تعدادی از قفسه‌ها شکسته‌ شده و روی زمین پودر الماس و گرد جادو (Enchanting Dust) به چشم می‌خورد. دو دوست شروع به بررسی صحنه جرم می‌کنند. مکس در گوشه‌ای از مغازه یک تار مو پیدا می‌کند که به نظر رنگی بین قهوه‌ای و نارنجی دارد. همچنین با بررسی رد پای خون آلودی که به سمت در خروجی ادامه دارد، متوجه می‌شود که رد پا هیچ اثری از لنگ زدن ندارد. گویین در حال بررسی از زیر کانتر یک بطری کوچک حاوی یک مایع سبز رنگ پیدا می‌کند. هیچ کدام از دو نفر ایده‌ای در مورد این که محتویات بطری چیست ندارند.

پس از خروج از مغازه، مکس به مغازه مجاور که جواهرفروشی دیگری است می‌رود. صاحب مغازه خانم میانسالی است که موهای نسبتا سفیدی دارد و لباس سیاهی به تن دارد و غمگین به نظر می‌رسد. مکس برای عادی جلوه دادن ماجرا، ابتدا گرد جادو به ارزش 200 سکه طلا از وی می‌خرد. سپس از او در مورد قتلی که در مغازه کناری اتفاق افتاده سوال می‌پرسد. زن در هنگام وقوع قتل در اتاق پشتی بوده و چیز خاصی ندیده است، اما به او می‌گوید که شاهدین چیزهای مختلفی رو روایت می‌کنند. بیشترین چیزی که بین نظرات مشترک است به این نکته اشاره داشتند که قاتل یک هفلینگ بوده است و به سرعت زیادی از محل قتل فراری شده است.

گویین از نگهبان‌ها در مورد جای احتمالی که خلافکارها حضور دارند می‌پرسند. نگهبان به او می‌گوید اکثر درگیری‌ها و مشکلات سمت بندرگاه اتفاق می‌افتد. دو دوست به سمت بندرگاه حرکت می‌کنند تا تحقیقات بیشتر را آنجا ادامه دهند.

مینتار – بندرگاه

اسکات جایی در کنار اسکله آخر در تاریکی مخفی شده است و به دلیل تیرگی شدید پوستش عملا دیده نمی‌شود. در همین حین، دو چهره آشنا را می‌بیند که به اسکله نزدیک می‌شوند. گویین و مکس به آهستگی به سمت اسکله پیش می‌روند و سعی دارند دور و اطراف را بررسی کنند. اسکات به یک مرغ دریایی یک توت می‌دهد و با او صحبت می‌کند. به او می‌گوید که دنبال یک هفلینگ می‌گردد و اگر جای او را برایش پیدا کند به او توت بیشتری می‌دهد.

در نزدیکی اسکله نگهبانی رو صندلی نشسته و در کنارش زنجیری بسته شده که از ورود به اسکله جلوگیری می‌کند. نگهبان در حال چرت زدن است. کمی آن طرف تر، مکس بشکنی می‌زند و ناگهان در کنارش یک شاهین ظاهر می‌شود. شاهین را بالای اسکله و کشتی میفرستد تا آنجا را بررسی کند.

روی عرشه کشتی دو نفر در دو سمت مشغول نگهبانی هستند. این دو نفر به تناوب در حال گشت زنی روی عرشه هستند. همینطور در دو سمت کشتی دو در وجود دارد که به سمت طبقات پایینی کشتی می‌رود. آنها تصمیم می‌گیرند کمی صبر کنند تا نگهبان کاملا به خواب برود و بعد از کنارش به داخل بروند.

در همین حین، اسکات از سمت دیگر به داخل آب می‌رود و شناکنان به سمت کشتی می‌رود تا از کنار کشتی خود را بالا بکشد و به داخل کشتی برود. اسکات خود را بدون هیچ مشکلی به عرشه می‌رساند.

در سمت دیگر، مکس بی سر و صدا از کنار نگهبان که دیگر کامل خوابش برده داخل شده و به سمت عرشه کشتی پیش می‌رود. کمی مسیر حرکتی نگهبان‌ها را بررسی می‌کند و وقتی متوجه می‌شود که چطور حرکت می‌کنند در وقت درست به سمت در حرکت می‌کند.

اسکات هم از سمت دیگر وقتی نگهبان از کنارش رد می‌شود به سرعت به سمت در می‌رود. ناگهان در جلوی در اسکات و مکس به هم می‌رسند و با تعجب به هم نگاه می‌کنند. بی صدا داخل پاگرد می‌شوند و بعد نجواکنان با هم صحبت می‌کنند:

- تو اینجا چی کار می‌کنی؟

- تو خودت اینجا چی کار می‌کنی؟

- من دنبال یه هفلینگ می‌گردم.

- من راستش اومدم اینجا دزدی کنم.

- اوکی پس برو به کار من کاری نداشته باش.

و از هم جدا شده و از پله‌ها پایین می‌روند. در طبقه پایین 4 نفر دیده می‌شوند که روی تخت‌هایی که در دو طرف قرار دارند خواب هستند. مکس دستش را کنار صورتش می‌برد و به سمتی که حدس می‌زند گویین بیرون منتظرش است اشاره می‌کند و می‌گوید: "من داخل کشتی هستم. دارم به سمت پایین می‌روم. باز هم از خودم بهت خبر می‌دهم." سپس از پله‌ها پایین می‌رود.

در انتهای راهرو صدای جر و بحثی به گوش می‌رسد.

- این قرار ما نبود.قرار شد من اینا رو بیارم واست، امشبم از اینجا بریم.

- ببین عزیزم، من هم خیلی دوست دارم که امشب بریم. ولی حرکت شبونه‌ی ما صرفا یه سری نارضایتی و گمونه زنی به وجود میاره. کار درست اینه که بری همون جایی که گفتم و منتظر بمونی تا حرکت کنیم.

- من تو اون سگدونی قایم نمیشم. اه. لعنت بهتون که انقدر ترسویید. اشکالی نداره دیگه مجبورم تحملتون بکنم. فقط به این تنه لش ها بگو حواسشون رو درست و حسابی جمع کنن.

- نگران نباش اونا حواسشون جمع هست.

- جون عمه‌ت.

و در این زمان مکالمه قطع می‌شود و صدای پایی شنیده می‌شود که به سمتشان می‌آید. مکس و اسکات سعی می‌کنند در تاریکی سایه‌ها خودشان را مخفی کنند. یک خانم از در خارج می‌شود که قد بلندی دارد کلاهی شبیه دزدهای دریایی به سر دارد و چکمه‌های بلندی به پا دارد. زن به کنار یکی از ملوان‌ها می‌آید و محکم به او ضربه‌ای میزند.

- بله خانم؟

- زود باش برو حواست رو جمع کن کسی این دور و ور نیاد. امشب شب خوابیدن نیست تنه لش.

- چشم، چشم.

- رفیقاتم با خودت ببر.

- بله بله حتما.

ملوان بقیه را هم بیدار می‌کند و صدای پای سه نفر شنیده می‌شود که به طبقه بالا می‌روند.

زن آرام آرام قدم برمی‌دارد و به لبه پله‌ها می‌رسد ولی ناگهان برمی‌گردد و به جایی که مکس قایم شده است خیره می‌شود.




اگر به ماجراهای ما علاقه‌مند شدید میتونید پخش زنده‌ی جلسات رو از طریق لینک زیر پیگیری کنید:

https://www.twitch.tv/eldoriantales/

همینطور برای اطلاع از برنامه بازی‌ها و اضافه شدن به بازی میتونید پیگیر صفحه Dungeon Master ما (رامتین) باشید:

https://www.instagram.com/eldoriantales/

بازینقش آفرینیداستانdungeons and dragonseldoriantales
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید