در قسمت قبل خواندید که نیروی قدرتمندی با نام "The Order of the Broken One" شروع به تسخیر فیرون کرده و تا مرزهای Sword Coast پیشروی کرده است. همچنین با سه قهرمان داستان، مکس هانتر، ویزارد انسان، اسکات ولریگ (ملقب به اسی رنجر)، رنجر درکسی، و کایزه آیرون فست ، گلایث بربر آشنا شدید.
داستان را دنبال کردیم تا جایی که سه قهرمان داستان در بازار به یکدیگر رسیدند و در حین صحبت کردن بودند که ناگهان آسمان شهر ابری و تیره شد و سراسر شهر مورد هجوم خون آشام ها قرار گرفت. ماجراجویان ما هم با سه خون آشام درگیر شدند و به سختی موفق شدند آنها را شکست بدهند. اندکی بعد از پایان درگیری، گروهی از سربازان به فرماندهی آشوک بارالین که در حال عبور از شهر هستند به آنها برخورد میکنند. وقتی فرمانده متوجه میشود آن سه توانستهاند سه خون آشام را از بین ببرند از آنها درخواست میکند روز بعد در پادگان شمالی به دیدنش بروند. مکس و کایزه برای استراحت کردن به تاورن برمیگردند اما اسکات به خانه امن اِدی میرود. وقتی به آنجا میرسد درِ خانه باز و روی زمین و در و دیوار رد خون به چشم میخورد. در داخل خانه جسد مثله شده دو نفر را پیدا میکند و جسد اِدی در حالی که به صورت پشت و رو به دیوار میخکوب شده و گلویش را بریدهاند در انتهای اتاق به چشم میخورد.
و اما اداره ماجرا ...
اسکات چند لحظه به صحنهای که پیش رویش است خیره میشود، سپس نگاهش به زیر میز میافتد که قراردادش با اِدی به صورت پاره شده آنجا افتاده و در کنار آن یک تومار چرمی مشکی قرار دارد. جلو رفته و قرارداد و تومار را از روی زمین برمیدارد. تومار با یک سمبل عنکبوت غول پیکر مهر و موم شده است. اسکات بلافاصله به خاطر میآورد که پدرش به او آموخته بود که این سمبل، سمبل لوث (Lolth the Demon Princess) است که حکومت قبلی منزوبرنزن (Menzoberranzan) او را میپرستیدهاند. سپس به سمت اِدی میرود و جیبهای او را میگردد. یک چاقو به کمر او بسته شده که آن را برمیدارد. در نهایت سرِ او را از بدنش جدا میکند و به سمت پادگان شمالی به راه میافتد.
جلوی پادگان مردم زیادی تجمع کردهاند و از وضع موجود ناراضی و نگران هستند. اسکات به یکی از سربازها توضیح میدهد که برای گرفتن جایزه آمده و او را به بخش مربوطه میفرستند. در طول مسیر هر فرد نظامی که میبیند به او میگوید:
- داش اوضاع خیلی خرابه! مواظب باشین! این جونورا همه جا هستن! هیچ کاریشون نمیشد کرد! تیر بهشون نمیخورد! مشت و لگد بهشون نمیخورد.
در نهایت به بخش جوایز افراد تحت تعقیب میرسد و سر اِدی را تحویل مسئول آن بخش میدهد. مسئول بعد از کمی بررسی به او میگوید که برای تایید هویت نیاز به 48 ساعت زمان دارند و اسکات میتواند دو روز بعد برای دریافت جایزهاش به آنجا مراجعه کند.
در راه برگشت یکی از مقامات جلوی اسکات را میگیرد و از او میپرسد:
- تو داشتی به همه میگفتی سلاح روی این موجودا تاثیری نداره. تو باهاشون جنگیدی؟
- بله داش! من با دوستام تو شهر داشتیم میپلکیدیم. ولی هر چی با تیر میزدم بهشون انگار نه انگار! یه رفیقمون هم بود که داشت با مشت و لگد میزدشون، اون هم انگار نه انگار! به جاش اون دوست جادوگرم میزدشون قشنگ معلوم بود اثر میکنه. یعنی میدونی، دادشون میرفت هوا! البته به هر حال ما زدیم ترتیبشون رو دادیما، ولی خیلی سفت بودن!
مرد سری به نشانه تایید تکان میدهد و از اسکات تشکر میکند، خودش را گیل معرفی میکند و از اسکات میخواهد اگر اطلاعات بیشتری به دست آورد به او اطلاع دهد.
مکس بعد از حدود یک ساعت که حالش بهتر میشود نوشیدنیش را تمام کرده و از تاورن خارج میشود. در حالی که چیزی را زیر لب زمزمه میکند به سرعت به سمت کتابخانه شهر به راه میافتد. وقتی به نزدیکی کتابخانه میرسد متوجه میشود که نگهبانان در محوطه جلویی حضور دارند و از ورود به آنجا ممانعت به عمل میآورند. وقتی مکس به نزدیکی آنها میرسد، یکی از آنها جلو آمده و به او میگوید:
- امروز کتابخونه به دلیل اتفاقاتی که توی شهر افتاد تعطیله. نمیتونم بهتون اجازه ورود بدم مگر این که از کارکنان اینجا باشید...
- نه من کارمند اینجا نیستم اما من هم عضو آکادمی هستم.
مکس این را میگوید و نشان عضویت در Watchful Order of Magists and Protectorsرا نشان میدهد. نگهبان نگاه دقیقی به نشان میاندازد، سپس سری تکان میدهد و مسیر را برای عبور باز میکند.
داخل کتابخانه برخلاف همیشه همهمهای به راه افتاده است. کارکنان بخشهای مختلف تعداد زیادی کتاب را در میزهای مرکزی جمع کرده و در حال بررسی آنها هستند. مکس جلوی اولین مسئولی که از کنارش عبور میکند را میگیرد، خود را به او معرفی میکند و توضیح میدهد که جهت کمک در پیدا کردن اطلاعات در مورد موجودات خونآشام به کتابخانه آمده است.
فرد مسئول مکس را به سمتی هدایت میکند و چندین کتاب را به او تحویل میدهد تا آنها را مطالعه و بررسی نماید.
بعد از چندین ساعت تحقیق و مطالعه نکاتی برایشان مشخص میشود:
١. خون آشامها موجودات undead هستند.
٢. این موجودات معمولا در مقابل این صدمات مقاوم هستند:
- آسیب از نوع Necrotic
- آسیب از نوع Cold
- آسیب از نوع Poison
- تحت حالت Charmed در آمدن
- تحت حالت Poisoned در آمدن
- تحت حالت Frightened در آمدن
٣. این موجودات معمولا در مقابل این صدمات آسیب پذیر هستند:
- نور خورشید
- سلاح جادویی که نقره اندود باشد
- آسیب از نوع Radiant
مکس با پایان تحقیقات خود، نزد مسئولین کتابخانه میرود و از آنجایی که متوجه میشود کتابهای زیادی هنوز برای مطالعه وجود دارد به آنها در تحقیقات بیشتر کمک میکند. در پایان روز، موفق میشود نکاتی را پیدا کند که سایرین متوجهش نشده بودند:
- آب روان (مانند رودخانه) روی این موجودات تاثیر زیادی خواهد گذاشت.
- بسیاری از این موجودات اگر با روشهای معمولی کشته شوند، ممکن است بعد از مدتی دوباره زنده بشوند. برای جلوگیری از این کار باید به روشهای خاصی – مثل radiant damage یا قرار دادن blade در قلبشان – آنها را کشت.
- برخلاف باور اولیه، سلاح های نقره اندود روی ومپایرها تاثیر خاصی ندارد، بلکه روی دشمنان آنها یعنی گرگنماها تاثیر دارد.
اسکات بعد از این که از پادگان خارج میشود به تاورن میرود تا با مکس و کایزه صحبت کند. وقتی به آنجا میرسد، تاورن خلوتتر شده و میتواند به راحتی میز خالی پیدا کند. چند دقیقه بعد از آن که اسکات به تاورن میرسد، کایزه را میبیند که از پلهها پایین میآید. او را صدا میکند تا سر میز بنشیند و دو عدد آبجو هم سفارش میدهد. آن دو زمانی را به نوشیدن و گپ زدن سپری میکنند.
بعد از چند ساعت، مکس وارد تاورن میشود و با دیدن اسکات و کایزه به سمت میز آنها میرود و کنار آنها مینشیند.
در این لحظه اسکات شروع به تعریف وقایعی میکند که در خانه امن اِدی دیده و توضیح میدهد که همه آنها به طرز فجیعی کشته شدهاند، در پایان صحبتهایش دو اسکرول کاغذ را از کیفش خارج میکند و روی میز میگذارد. اولی، پیمان خونی است که پاره شده است. دومی یک تومار مهر و موم شده است که مکس با دیدن آن بلافاصله تشخیص میدهد متعلق به لوث است. به اسکات میگوید:
- ممکنه این یک پیغام برای تو باشه، هممم؟
اسکات با شنیدن این حرف به شدت کنجکاو میشود و نامه را باز میکند. داخل نامه به زبان undercommon این متن به چشم میخورد:
"برای دورگهای که باعث بیآبرویی نژاد ما شده است؛
بدان کاری که پدر تو کرده هیچ وقت بخشیده نمیشود
و ما هم اجازه نخواهیم داد کسی نژاد خالص ما را از بین ببرد
این یک اخطار ساده بود!
بدان که از این به بعد زندگی برای تو سختتر و سختتر خواهد شد
مگر این که خودت را تسلیم کنی تا آنطور که باید به زندگیت پایان دهیم!"
اسکات متن نامه را که برای مکس و کایزه نامفهوم است به زبان common میخواند و در پایان اضافه میکند:
- من نمیفهمم این مزخرفات یعنی چی! این عوضیا چی از جون من میخوان؟ هر چند وقت یه بار یه نفر میاد سراغ ما با این اراجیف!
مکس که متوجه شده نمیتواند نوشته را بخواند از اسکات میپرسد:
- این به چه زبونی نوشته شده؟ من نمیتونم بخونمش.
اسکات در پاسخ شروع به توضیح دادن میکند:
- این زبون undercommon هست. آخه میدونی، بابای من دراو بود. من ولی بیشتر به مامانم رفتم. میدونی، مامانم ماجراجو بود. حدود سی سال پیش تو یکی از ماجراجوییهاش رسیده بود به جایی که بابا زندگی میکرد. اونجا از هم خوششون اومد و با هم ازدواج کردن. اونجا محیطش خیلی جالب نیست، من وقتی که به اندازه کافی بزرگ شدم از اونجا زدم بیرون و اومدم روی زمین.
چند لحظهای سکوت برقرار میشود، سپس مکس میگوید:
- به نظرم باید این هشدار رو جدی بگیری.
- نه داداش من کلا زندگی رو جدی نمیگیرم. بالاخره زندگی میکنیم و یه روزی هم میمیریم، نباید زندگی رو سخت گرفت!
مکس که تازه به خاطر آورده که در مورد نتایج تحقیقاتش چیزی به دوستانش نگفته، با اشتیاق شروع به صحبت میکند و برای اسکات و کایزه تعریف میکند که بعد از ساعتها مطالعه موفق شده نقطه ضعفهایی در مورد موجودات خونآشام پیدا کند. به اسکات توضیح میدهد که با جادویی کردن تیر و کمانش، اثر تیرهایش بسیار بیشتر خواهد شد و از کایزه میپرسد:
- ببینم کایزه تو سلاحی چیزی نداری که بشه جادوییش کرد؟
- نه، من فقط دو تا خنجر دارم که برای شکار ازشون استفاده میکنم.
اسکات که ناگهان چیزی را به یاد آورده از جایش بلند میشود:
- پسر داشت یادم میرفت! این خنجر رو از جیب اِدی پیدا کردم. ببین کایزه به کارت میاد؟
کایزه خنجر را میگیرد و با دقت بررسی میکند. دسته خنجر تزئین شده و بسیار زیباست. تیغه خنجر به نظر از فولاد آبدیده درست شده است.
- خنجر خوبیه اسی. دوستش دارم.
- مال تو باشه داش. نگهش دار.
- اسی تو چقدر مهربونی!
کایزه نگاه قدرشناسانهای به اسکات میکند و این را میگوید.
سه دوست به گپ زدن ادامه میدهند تا این که ناگهان در تاورن باز میشود و فرمانده آشوک به همراه دو سرباز وارد تاورن میشوند. سکوتی برقرار میشود، سپس همه افرادی که در تاورن هستند از جای خود بلند میشوند و به آشوک ادای احترام میکنند. مکس و کایزه هم از جای خود بلند میشوند و به نشانه احترام سر خود را خم میکنند.
اسکات که هنوز روی صندلیش نشسته میگوید:
- به! آشوک خودمونه! داش بیا بشین!
سربازها به اسکات چشم غره میروند اما فرمانده بیتفاوت میگوید:
- خواهش میکنم بفرمایید بنشینید و اجازه بدید بریم سر اصل مطلب.
هر چهار نفر دور میز مینشینند و فرمانده صحبتهای خود را خطاب به اسکات ادامه میدهد:
- به من گفتند که شما اطلاعاتی مهمی در مورد جنگیدن با این موجودات خونآشام به افراد من در پادگان دادین.
سپس به سمت مکس میچرخد و ادامه میدهد:
- البته از اون مهمتر اطلاعاتی هست که شما امروز تو کتابخانه به دست آوردید. درسته؟
- بله فکر میکنم نتایج تحقیقات ما بتونه توی جنگ با این موجودات به ارتش کمک کنه.
- درسته. تحقیق همیشه توی هر جنگی لازمه، مخصوصا وقتی که با دشمن ناشناخته میجنگیم!
فرمانده چند لحظه مکث میکند و سپس ادامه میدهد:
- من همیشه باور داشتم که جنگیدن با موجودی که در موردش چیزی نمیدونیم محکوم به شکسته. برای همین خیلی خوشحالم از این که این تحقیقات رو انجام دادید. من باور دارم که کسانی که خواستن به این سرزمین اینطور لطمه بزنن، هدفشون ورای قتل و غارت عادی بوده. این کار علاوه بر ایجاد رعب و وحشت در میان مردم، شروع یک حرکت بزرگتره. نمیدونم با اسم Broken One آشنایی دارید یا نه. البته هیچ کس دقیقا نمیدونه که اون چه موجودیه، اما مهم این نیست که اون چیه بلکه مهم اینه که چه کاری داره انجام میده.
رعب و وحشت در تمامی فیرون سایه افکنده و همه زندگیشون دچار مشکل شده. به نظر میاد شعله های این جنگ لعنتی کم کم داره به اینجا میرسه. گرچه ما خودمون تا خط مقدم خیلی فاصله ای نداریم، اما جنگ توی جبهه ها خیلی کند داره پیش میره. به نظر میرسه دشمن داره راه های دیگه ای رو پیدا میکنه برای نفوذ به شهرهای ما.
الان در شرایطی قرار داریم که من نمیتونیم هیچ حادثه ای رو به این موجود پلید ربط ندم. فکر میکنم این واقعه هم زیر سر همین جونوره و احتمالا شروعیه برای یک فعالیت بزرگتر و خطرناکتر. با وجود این که خیلی از این موجودات کشته شدن و خیلی هاشون هم فرار کردن، ولی خوشبختانه سربازان من موفق شدن رد بعضیاشون رو بزنن. علیرغم این که من دوست دارم سربازان زیادی رو برای برخورد با این موجودات اعزام کنم، ولی از اونجایی که رعب و وحشت زیادی در شهر به وجود آمده نمیتوانم این کار رو بکنم. از طرفی اگر یک تیم لایق وجود داشته باشن که بتونن به اونجا برن و اطلاعاتی برای ما به دست بیارن، هم کمک زیادی به ما میکنن و هم میتونن پول خوبی به دست بیارن. حالا به من بگین، آیا میتونم برای انجام این ماموریت روی شما حساب کنم؟
اسکات که به نظر میرسد توجه زیادی به صحبتهای فرمانده نکرده ناگهان در پاسخ میگوید:
- راستی پسر گفتی خونآشام یادم افتاد. من یه بار قبلا از نزدیک با این موجودات برخورد کرده بودم. یه خانومی بود به اسم آریانا. من رو با رفیق مکس که اسمش گویین بود دزدیدن و بردن به اون جزیره آتشفشانی که وسط دریاچه هست. لاکردار من رو گازم گرفت. ولی خب من تونستم باهاشون توافق کنم و از اونجا بزنم به چاک. دهن سرویس ها کارشون دزدیدن و فروختن آدمها به عنوان برده هست. باید به حسابشون برسیم.
فرمانده آشوک که از شنیدن این اطلاعات کمی تعجب کرده میگوید:
- جزیره آتشفشانی؟ ها؟ جالبه خیلی جالبه. این اطلاعات میتونه خیلی مفید باشه.
سپس یک کیسه سکه جلوی اسکات رو میز قرار میدهد و میگوید:
- یادت باشه اطلاعات خوب همیشه ارزشمنده. میخوام بدونی که ما حسن نیت داریم و اگر با ما همکاری بکنید بیشتر به نفعتون میشه تا با هر کس دیگه ای.
مکس که با آمدن اسم گویین بغضی گلویش را گرفته رو به فرمانده میگوید:
- جناب فرمانده. دوست من عضو Order of Gauntlet بود و برای یک ماموریت به همراه من به اینجا اومده بود. اما متاسفانه الان دست این باند آدم ربایی افتاده و نیاز به کمک داره.
- اوه واقعا باعث تاسفه که همچین فرد لایقی در دستان دشمن افتاده. مطمئن باشید در اولین فرصت با این باند برخورد خواهیم کرد. اما الان مساله مهمتر تحقیق در مورد این موجودات لعنتیه که به شهر حمله کرده بودند. ازتون میخوام که برید و مخفیگاهشون رو بررسی کنید. اگر امکانش بود اونها رو از بین ببرید و اگر نه، در موردشون اطلاعات به دست بیارین. به ما بگین که چند نفر هستند، چه سیستم دفاعی دارند و چه تجهیزاتی دارند. تا ما بتونیم با داشتن اطلاعات کامل برای برخورد با اونها آماده بشیم.
- من از اینا میخوام!
کایزه به کیسه پولی که هنوز روی میز جلوی اسکات قرار دارد اشاره میکند و این را میگوید.
فرمانده جواب میدهد:
- مطمئن باشید که وقتی از ماموریتتون برگردید مقدار بیشتری از اینها رو بهتون میدم.
مکس نگاهی به کیسه پول میاندازد و میگوید:
- جناب فرمانده. پول همیشه وسوسه کننده هست اما از اون مهمتر دانش هست. میخواستم ازتون خواهش کنم که با مسئولین آکادمی صحبتی بکنید تا بعد از انجام ماموریت به من در آموختن دانش جدید کمک بکنند.
- مسلما اگر کسی به ما کمک کنه که به شیطان پیروز بشیم، هر چیزی رو در اختیارش خواهیم گذاشت.
مکس سری تکان میدهد و ادامه میدهد:
- همونطوری که میدونید نتیجه تحقیقات ما ثابت کرده که سلاح های معمولی روی این موجودات تاثیر چندانی ندارند. میخواستم ازتون خواهش کنم که به دوستان من سلاح های جادویی بدین تا بتونن توی جنگ با این موجودات شانسی داشته باشن.
- من میتونم از افرادم بخوام که براتون این لوازم رو تهیه کنن ولی همونطور که میدونید درست کردن سلاح های جادویی هزینه بر هست. میتونم هزینه ش رو از جایزه ای که دریافت خواهید کرد کم کنم یا این که الان خودتون هزینه رو پرداخت کنید.
سپس کمان اسکات را از او میگیرد و به سربازی که سمت راستش ایستاده تحویل میدهد.
- من ترتیبی میدم که این سلاح ها ظرف دو روز آماده بشن. فکر میکنم آماده کردنشون حدود 500 سکه طلا هزینه داشته باشه.
- حله داش من خودم حسابش میکنم.
اسکات این را میگوید و یک کیسه پول حاوی 250 سکه طلا به فرمانده میدهد و میگوید:
- این نصف هزینه خدمت شما. نصفش رو هم اگر اشکالی نداره بعدا از جایزه مون کم کنید.
- باشه اشکالی نداره. بسیار خب. پس فردا وقتی که این سلاح ها آماده شدن سربازهای من شما رو به سمت اون مخفیگاه میبرند. در حال حاضر افراد من اونجا رو تحت نظر دارند و اگر جابه جایی اتفاق بیفته خواهند فهمید.
با گفتن این جمله، از جای خودش بلند میشود و میگوید:
- خب دیگه بهتره استراحت کنید. من هماهنگ خواهم کرد که یک نفر چهارم هم به همراه شما به این ماموریت بیاد تا تیمتون کاملتر بشه. فعلا خدا نگهدارتون باشه دوستان.
و از تاورن خارج میشود.
در طول دو روزی که ماجراجویان منتظر آماده شدن اسلحههای جادویی خود هستند، زمان به کندی برایشان میگذرد. بیشتر زمان خود را در تاورن میگذرانند و ساعاتی را هم در بازار به خرید لوازم مورد نیازشان میگذرانند. در پایان این دو روز مکس موفق شده دو اسکرول جدید بنویسد و هفت اسکرولی که درست کرده بود را به قیمت هر کدام 32 سکه طلا بفروشد و با پول به دست آورده به اندازه 175 سکه طلا Enchanting Dust خریداری کند. اسکات مواد مورد نیاز برای تهیه دو جفت دستکش جادویی را خریداری میکند، همچنین به پادگان میرود و 50 سکه طلا پاداش تحویل دادن اِدی را تحویل میگیرد. کایزه هم در تاورن به کار کردن مشغول است.
صبح روز سوم، هر سه نفر در تاورن مشغول خوردن صبحانه هستند که در باز میشود و دوک به همراه دو سرباز و یک خانم جوان وارد میشود. زن یک plate armor سرمهای رنگ به تن دارد که با دو سر شانه به شکل یک شیر و یک عقاب تزئین شده است، سپری به دوش دارد و یک شمشیر در غلاف کنار کمرش به چشم میخورد. در زیر کلاه شنلش موهای طلایی رنگ بلندش دیده میشود.
دوک، فرد همراهش را لیدی آلونسا معرفی میکند و توضیح میدهد که ایشان قرار است در این ماموریت گروه را همراهی کنند. سپس یک جفت پنجه بکس را به کایزه و یک کمان را به اسکات میدهد و برایشان آرزوی موفقیت میکند.
پس از معارفه و خوش و بش اولیه، گروه چهار نفره سوار بر اسبهایی که از طرف ارتش به آنها داده شده به سمت شمال شرقی حرکت میکنند تا به قله تنهایی که به کوهستان خنجر معروف است برسند. از لابهلای مزارع و چمنزارهای حاشیه شهر مستقیم به سمت کوه میرانند و از دوردست منظره کوه را میبینند که همچون خنجری کشیده در دل زمین فرو رفته است.
پس از حدود یک ساعت و نیم به کمپ ارتش میرسند که در نزدیکی کوه مستقر شده است. با رسیدن گروه سربازها همه به لیدی آلونسا ادای احترام میکنند و به استقبال گروه میآیند. یکی از سربازان جلو میآید و به لیدی آلونسا گزارش میدهد:
- در این مدتی که ما اینجا به نگهبانی مشغول بودیم هیچ موجودی از کوه خارج نشده. هر از گاهی بعضی از این موجودات رو دیدیم که از منافذ روی کوه به بیرون سرک میکشیدند و احتمال میدیم که ما رو دیده باشن.
- بسیار خب ما رو به سمت ورودی کوه راهنمایی کنید.
سرباز گروه را به سمت جایی که ورودی کوه هست راهنمایی میکند. مسیر، مسیر همواری نیست و برای وارد شدن نیاز به کوهنوردی دارد. ابتدا اسکات با مهارتی که دارد با سرعت از کوه بالا میرود. پس از او لیدی آلونسا با کمک طناب شروع به بالا رفتن میکند و به سرعت خودش را به بالای کوه میرساند. سپس مکس تلاش میکند با کمک طناب بالا برود اما بعد از چند فوت بالا رفتن پایش سر میخورد و به پایین پرتاب میشود. کایزه که این وضعیت را میبیند به مکس کمک میکند و با هم به بالا میروند و وارد مدخل یک تونل میشوند.
داخل تونل تاریکی مطلق است و به این دلیل لیدی آلونسا اسپلی اجرا میکند و به همه اعضای گروه دید جادویی میدهد. سپس وارد تونل میشوند و به آهستگی پیش میروند. پس از چند دقیقه به یک سکو میرسند که جلویش پرتگاهی قرار دارد و ادامه تونل آن طرف پرتگاه دیده میشود. فضای بین دو قسمت حدود بیست فوت هست. مکس طنابی را از کیف خود خارج میکند و به صخرهای میبندد و سمت دیگر را به سمت دیگر پرتاپ میکند. کایزه سمت دیگر طناب را به صخرهای محکم میکند و آلونسا و مکس آماده عبور میشوند. آلونسا به سادگی از طناب آویزان میشود و به سرعت به سمت دیگر میرسد. مکس از طناب آویزان میشود و بعد از کمی جلو رفتن از طناب جدا میشود و به پایین سقوط میکند اما با قدرت جادو زمان را لحظهای به عقب برمیگرداند و مسیر باقیمانده را طی میکند و به سمت مقابل میرسد.
آرام آرام در تونل جدید به پیش میروند و در انتهای تونل به فضای بازتری میرسند. از دور نور قرمز رنگی در فضای هال مانند به چشم میخورد. ناگهان صدای یک جانور و پس از آن صدای چکه کردن مایعی به زمین به گوششان میرسد.
اسکات از گروه جدا شده و جلو میرود و یواشکی نگاهی میاندازد. روی سقف بدنهایی را میبیند که به صورت برعکس آویزان هستند و در انتهای اتاق جثهای را میبیند که روی یک پیکر خم شده است و مشغول خوردن آن است. چند لحظه این وضعیت را مشاهده میکند، سپس برمیگردد و شرایط را برای دوستانش تعریف میکند. گروه تصمیم میگیرند که به این موجود حمله کنند و آن را غافلگیر کنند.
اسکات سه تیر به موجود میزند و فریاد درد از او به هوا میرود. به محض این که صدا بلند میشود، چندین صدای پا از تونل انتهای اتاق به گوش میرسد. کایزه به داخل اتاق میدود و خون آشام غافلگیر شده را با مشت میزند. آلونسا هم وارد اتاق میشود، دستش را روی سمبل روی زرهاش میگذارد و هالهای دورش میدرخشد. همه افرد گروه به طور موقت به میزان مقاومتشان در برابر آسیب افزوده میشود. در این بین یک عنکبوت غول پیکر که به جای سرش نیمه بدن انسان قرار دارد از تونل مقابل بیرون میآید و میگوید:
- کی جرات کرده بیاد تو خونه من؟
و بعد با کمان سه تیر به سمت کایزه پرت میکند. هر سه تیر به کایزه برخورد میکند و نعرهاش به هوا بلند میشود. چند خون آشام دیگر هم وارد اتاق میشوند. اسکات دوباره یه تیر به خون آشام اول میزند و کارش را تمام میکند. سپس هدفش را به خون آشام دوم تغییر میدهد و یک تیر هم به او میزند. خون آشام بعدی به سمت کایزه حمله میکند؛ ابتدا او را گاز میگیرد و سپس یک پنجه به صورتش میکشد. کایزه ابتدا stone rune را فعال میکند و سعی میکند یکی از خون آشام ها را charm کند. خون آشام یک لحظه قیافه اش در هم میرود اما به نظر میرسد در برابر تاثیر rune مقاومت میکند. سپس سعی میکند دو مشت به خون آشام مقابلش بزند. خون آشام از مشت اول جا خالی میدهد، اما مشت دوم به صورتش برخورد میکند. مکس سعی میکند روی عنکبوت اسپلی بزند اما به نظر میرسد تاثیر خاصی روی آن ندارد. سپس آلونسا یک Guiding Bolt به خون آشامی که کایزه را زده بود میزند و موجود به شدت از نوری که به او میخورد صدمه میخورد. عنکبوت جا به جا میشود و سه تیر به سمت مکس شلیک میکند. تیر اول به سپر جادویی مکس خورده و به زمین میافتد اما دو تیر بعدی به او برخورد میکنند و آسیب جدی به او وارد میکنند. خون آشام ها به کایزه حمله میکنند و چندین بار او را گاز گرفته و چنگ میزنند. این بار کایزه Cloud Rune را فعال میکند و یکی از حملات وارده را به سمت عنکبوت تغییر میدهد و صدای ناله درد از سوی عنکبوت بلند میشود. سپس کایزه دو مشت به خون آشام جلوییش میزند. خون آشام به نظر خیلی بدحال میآید. مکس وسط اتاق میایستد و یک اسپل کست میکند و ناگهان 3 تصویر از او ظاهر میشوند. خون آشام به سمت 4 نفر که شبیه هم هستند میآید و سعی میکند یکی از آنها را گاز بگیرد. تصویری که به آن حمله کرده از بین میرود. سپس سعی میکند یکی دیگر از تصویرها را بزند اما موفق نمیشود. لیدی آلونسا با یک بولت خون آشامی که با مکس درگیر شده را هدف قرار میدهد. عنکبوت سه تیر به سمت مکس پرتاب میکند. دو تا از تیرها به دیوار برخورد میکنند و تیر سوم به یکی از تصاویر برخورد میکند و آن هم از بین میرود. خون آشام دیگر به کایزه حمله میکند و باز هم موفق میشود او را گاز بگیرد. اسکات خون آشام دیگری را هدف میگیرد و با یک تیر کار او را تمام میکند. سپس به سمت مکس و خون آشامی که با آن درگیر است میچرخد و آن را هدف قرار میدهد. این بار عنکبوت آلونسا را هدف قرار میدهد و سه تیر به سمت او شلیک میکند که دو تای آنها مستقیم به بالا تنه او برخورد میکنند و به نظر آسیب زیادی به او وارد میکنند. تیر سوم به او برخورد نمیکند. اسکات بار دیگر از فرصت استفاده کرده و دو تیر به سمت عنکبوت شلیک میکند. هر دو تیر به او برخورد میکند و و حسابی زخمی میشود. خون آشام ها با مکس و کایزه درگیر هستند و چندین بار زد و خورد صورت میگیرد. در نهایت عنکبوت که به نظر بدحال میرسد از تونل مقابل با سرعت خارج میشود. تیم چهار نفره، دو خون آشام باقیمانده را میزنند و آنها را از پا در میآورند و خسته و زخمی روی پا میافتند.
اسکات به سمت تونل رو به رو میدود و نگاهی به اطراف میاندازد. کل آن قسمت در داخل تورهای عنکبوت قرار دارد و عبور از آن مشکل به نظر میرسد. مکس به سمت اسکات میرود و نگاهی به زمین و دیوارهای تار بسته میکند. سپس جادویی اجرا میکند و توپ آتشینی به سمت تارها پرتاب میکند؛ متوجه میشود که با برخورد آتش، تارها میسوزند و از بین میروند.
با توجه به این که همه، مخصوصاَ کایزه، زخمی شدهاند همگی یک ساعت استراحت میکنند تا وضعشان بهبود پیدا کند.در همین حین لیدی آلونسا مشغول اجرای دعای جادویی میشود و از طریق آن همه مقداری از آسیبهای واردهشان برطرف میشود.
اسکات که در حین استراحت مشغول نگاه کردن به سقف است خطاب به دیگران میگوید:
- میگم، موافقین اینا رو بیاریم پایین؟ شاید زنده باشن...
وقتی با موافقت سایرین مواجه میشود به کمک کایزه مشغول پایین آوردن بدنهای آویزان از سقف میشوند. لیدی آلونسا به سراغ اولین بدنی که پایین آوردهاند میرود و وقتی دستش را به بدن او میزند ناگهان لرزهای به بدنش میافتد و میگوید:
- چقدر سرد! فکر میکنم باید مرده باشه.
سپس یکی یکی به بررسی بدنها میپردازند. بعد از این که همه 23 نفر را بررسی میکند میگوید:
- مطمئن نیستم، اما فکر میکنم بعضی از اینها هنوز ضربان قلب ضعیفی دارن.
همه به سمت فردی که آلونسا به او اشاره میکند میروند و به بررسی او مشغول میشوند. کایزه صورتش را جلوی صورت بدن بیجان میبرد و گوش میدهد. ناگهان احساس میکند بازدم به صورتش برخورد میکند و میگوید:
- این داره نفس میکشه!
مکس با دیدن این وضعیت شاهین جادوییش را احضار میکند، نامهای مینویسد و به پایش میبندد و او را به سمت سربازها میفرستد.
"ما اینجا تعدادی بدن انسان و دورف پیدا کردیم. بعضیاشون به نظر هنوز زنده هستن. لطفا برای کمک بیاین."
لیدی آلونسا به سمت فرد مورد نظر میرود و جادویی اجرا میکند که باعث میشود او به هوش بیاید. به محض این که دهانش را باز میکند، دندانهای بزرگ شده و ترسناکش به چشم میخورد. با دیدن این صحنه اسکات و کایزه به او حمله میکنند و او را میکشند.
- ای بابا! این لعنتیا خوش آشام شدن!
همه از اتفاقی که افتاده تا حدودی شکه میشوند. بعد از چند دقیقه بحث، توافق میکنند که به غیر از یکی، بقیه را از بین ببرند. اسکات این مسئولیت را قبول میکند و طی چند دقیقه به غیر از یکی که بدن یک نوجوان است، بقیه کشته میشوند. بدن فرد نوجوان را کاملا با طناب میبندند و گوشهای از اتاق میگذارند.
وقتی از این کار فارغ میشوند، مکس سمت تونل میرود و همه تارهای عنکبوت را با آتش از بین میبرد. کایزه طنابی را به صخرهای میبندد و آن را به پایین میاندازد، سپس یکی یکی از آن پایین میروند. در ادامه تونل صد فوت دیگر ادامه پیدا میکند و به یک اتاق میرسد که کفش حدود ده فوت پایینتر از کف تونل است. داخل این تونل هم کامل با تور عنکبوت پوشیده شده است. مکس ادامه تورهای تونل را هم با اسپل آتش از بین میبرد. وقتی به اواخر تونل نزدیک میشود، صدایی از داخل اتاق به گوش میرسد:
- اینجا چی میخواین؟
اسکات سریع جواب میدهد:
- اومدیم تو رو بکشیم لعنتی! ومپایر درست میکنی واسه ما؟
- ها ها ها ها! اینجا خونهی منه! شما هیچ شانسی ندارید! شما هم مثل همنوعهاتون تبدیل میشین به غذای من.
پس از این مکالمه، لحظهای سکوت برقرار میشود. بعد مکس نگاهی به دوستانش میاندازد و سوزاندن تورها را ادامه میدهد. صدا از داخل مجددا به گوش میرسد:
- بسیار خب! خودتون این سرنوشت رو انتخاب کردید!
وقتی به دهانه اتاق میرسند، متوجه میشوند که از سقف تعداد زیادی قفس آویزان است. همینطور تعداد زیادی سنگ و صخره در کف اتاق وجود دارد که باعث شده دقیقا داخل اتاق دیده نشود.
مکس و اسکات متوجه جابهجا شدن موجوداتی در داخل اتاق میشوند و دوباره صدا به گوش میرسد:
- بیاید! بیاید! بچههای من گرسنهاند! شما غذای خوبی براشون میشین!
اسکات سعی میکند یکی از سایهها را با تیر بزند، اما تیر به سطح سختی برخورد میکند و صدای آن به گوش میرسد.
چهار نفر چند لحظه به یکدیگر نگاه میکنند. سپس بدون این که حرفی بزنند سری تکان میدهند و همه با هم به داخل اتاق میپرند. اسکات کمانش را آماده میکند. کایزه نعرهای میکشد و ناگهان هیکلش شروع به بزرگ شدن میکند. لیدی آلونسا سمبل مقدسش را به دست میگیرد و میگوید: May the light be with us!
ناگهان نوری همانند نور خورشید اتاق را روشن میکند و لحظهای از شدت نور همه چشم خود را میبندند. وقتی دوباره چشمشان را باز میکنند کل اتاق مانند روز روشن شده و در انتهای اتاق موجوداتی را میبینند که از درد مچاله شدهاند و دستشان را جلوی چشمشان گرفتهاند. عنکبوت غول پیکر در گوشه اتاق دیده میشود در حالی که به نظر میرسد او هم از این نور به شدت اذیت میشود. به نظر میرسد که این موجودات بسیار عصبانی هستند و آماده کشتن هر چهار ماجراجو شدهاند...
اگر به ماجراهای ما علاقهمند شدید میتونید پخش زندهی جلسات رو از طریق لینک زیر پیگیری کنید:
https://www.twitch.tv/eldoriantales/
همینطور برای اطلاع از برنامه بازیها و اضافه شدن به بازی میتونید پیگیر صفحه Dungeon Master ما (رامتین) باشید: