Jewsus
Jewsus
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

شعر (نمی‌دونم، بعدا شاید اسم بذارم)

برای بزرگداشت فردوسی، ۲۵ اردیبهشت

گربه ای در پشت بام خانه ما لانه کرده

مدتی در رفت و آمد دیدمش سلّانه کرده


تکه ای بال کبابی پرت کردم من به سویش

تا که تخمینی زنم از روحیات و خلق و خویش


ابتدا ترسان و لرزان دور شد از طعمه من

چشم چپ کور و دمش کج، ریخت در دم زَهره من


جَست از زیر حلب، یک جَستن فرسوده و خم

چشمش اما برق می‌زد، پر ز خشم و حسرت و غم


گوشت را در لحظه‌ای کوتاه، بر سیخ دهان زد

بیم دشمن، موش موذی، کل قلبش را تکان زد


گویی از هر شش طرف می‌تاخت دشمن خاصمانه

خاطر گربه پریشان، یادش آمد کنج خانه


روز جمعه، تشنه و گشنه، نمور و خیس باران

روز بداقبالی گربه، شب غربت ز یاران


سهم آن روزش بقایای تن ماهی، کمی نان شد

کپک در سطل می‌لولید و لایش موش پنهان شد


برو گمشو غریبه، جیغ زد گربه سر دشمن

که دادآور ز بیدادی منم، پیر ستم‌کش من


دُمش پیدا شد و هق هق کنان نانی طلب کرد و

سپس گربه نگاهی چپ به آن موش جلَب کرد و


به خود هی زد که ای گربه بداختر را نمی‌بینی؟

نمور و تشنه و گشنه، خلاصش کن ز مسکینی


گذشت از جان موش و تکه‌ای نان را عطا کردش

سپر وا داد و از این بی دفاعی اژدها کردش


طمع در موش آن دم رخنه کرد و قلقلک دادش

خیال رندی و غارت به سر زد، مثل اجدادش


گذر می‌داد از سر نقشه‌ای و حیله‌ای هر دم

به خود احسنت گفت و گفت عجب نقشی به سر کردم


تکانی خورد و خردی جابجا شد تا دم خود را

بکوبد بر لب سطل و بدزدد هر چه میشد را


زبان گربه بین سطل و دربش ماند و فریادی

زد از درد شدید و بی‌زبانی، ظلم و بیدادی


شتابان موش سرقت را در اعماق دهان کرد و

جهید اندر خم پستو، غذا را نوش جانش کرد و


خجل شد از خودش گربه، علیل و خسته و زخمی

قدم زد کوچه و پس کوچه را، مظلوم بی رحمی


زمان بگذشت و شب آمد، خیال لانه بر دل زد

بساط اعتکافش را درون سقفِ منزل زد


کماکان ترس غفلت در دلش هست این زبان بسته

هزاران سال هم بگذشت اما شوق پر بسته


مِن و مِن می‌کند هر چند روزی در حیاط خانه‌ی بابا

توان اختلاطش را دوباره باز می‌گیرد الف تا با


اگر چه بی‌زبان و سالخورده می‌نماید در سرآغازش

به گوش هم‌نوایان می‌رسد هر لحن و نغمه، ساز و آوازش

شعرفردوسیاردیبهشتشعر فارسیمثنوی
توضیحات لازمه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید