در قسمت اول کمی در مورد داستانِ خودم با دوچرخه، ملزومات اصلی و بایدها/نبایدهای دوچرخهسواری در شهر تهران نوشتم. در این قسمت به دو مسئله با نگاه تجربی میپردازم. تعرق و مسیرهای دوچرخهسواری. وعده کرده بودم در مورد دوچرخه و نوع رکاب زدن هم بنویسم اما دیدم پرداختن به مسیرها مهمتر است. اگر عمری باقی بود در قسمت بعدی راجع به خودِ دوچرخه هم خواهم نوشت.
همانطور که قبلاً اشاره کردم دوچرخهسواری در تهران سبکِ زندگیِ خاص خود را میطلبد. تهران یک شهر مسطح نیست. اگر بخواهیم رفت و آمد روزانه خود را با دوچرخه انجام دهیم به احتمال زیاد مجبور خواهیم شد مقداری سربالایی را به جان بخریم. حتی مسیرهای شرق به غربِ تهران هم کاملاً مسطح نیستند و در قسمتهایی شیب دارند.
آیا دوچرخهسواری در هر سربالایی منجر به عرق کردن میشود؟ براساس تجربه میگویم که خیر. بستگی به میزان شیب، فیزیک شما و مقدار فشارتان در زمان رکابزدن خواهد داشت. یکی از فاکتورهایِ اصلیِ میزان فشار خودِ دوچرخه است.
با یک دوچرخهٔ سبک که به تعداد کافی دندههای سنگین داشته باشد (دندهٔ سنگین و سبک در دوچرخه مشابه با خودرو است) میتوان مسیرهای سربالایی مانند خیابان ولیعصر را با کمترین میزان و یا حتی بدون تعرق طی کرد. خب مسلماً هر چه فشار رکاب زدن کمتر شود زمانِ رسیدن به مقصد طولانیتر خواهد شد.
میتوانیم بگوییم مهمترین فاکتور در میزان تعرق خودِ ما هستیم. اینکه چقدر کند یا تند رکاب میزنیم. من میتوانم مسیر ده کیلومتری تا محل کارم را که بیشتر آن سربالاییست چنان خوشحال طی کنم که خشک به استودیو برسم! اما نمیخواهم برای مثال نود دقیقه در راه باشم. پس بیشتر فشار میآورم و پنجاه دقیقهای خودم را به محل کارم میرسانم. اما از طرف دیگر عرق کردهام و باید فکری به حال آن بکنم.
خب حالا با تعرق چه کنیم؟ تجربهٔ خودم را میگویم. من ۶۵ کیلو وزن دارم و معمولاً طوری به دفتر میرسم که پشت و جلوی تیشرتم به اندازهٔ یک تبلت ۱۱ اینچی خیس شده است. این وضعیت برای فصل بهار است. در تابستان جزیره تا یک تبلت ۱۳ اینچی گسترش پیدا میکند. چون کوله پشتی حمل میکنم زیربغلهای تیشرتم هم بیش از حد معمول خیس میشوند.
معمولاً با دو دقیقه ایستادن جلو پنکه یا چند دقیقه در محیط خنک، تیشرت و بدنم کاملاً خشک میشوند. با همین تیشرت میتوان روز را سر کرد چون مخصوص ورزش ساخته شده و بسیار کم بوی عرق به خود میگیرد اما راستش من راحت نیستم. جدا از مسئلهٔ حجمِ تعرقی که در آن صورت گرفته، ترجیح میدهم در طول روز لباس نخی به تن کنم. برای همین هر روز با خود یک تیشرت تمیز همراه میبرم تا در محل کار بعد از خشک شدن با تیشرت دوچرخهسواری عوض کنم.
برای پایین تنه یک شلوار در دفتر دارم و بعد از خشک شدن، با شلوار دوچرخهسواری عوض میکنم. لباسهای دوچرخهسواری شامل تیشرت، شورت پددار و شلوار را در کوله میگذارم تا زمان برگشت دوباره آنها را بپوشم. در تابستان موقع دوچرخهسواری به جای شلوار، شلوارک به پا میکنم. در حقیقت همان شلوار مخصوص دوچرخهسواریست که قابلیت تبدیل شدن به شلوارک را نیز دارد. شاید یک یا دو روز در هفته را با همین شلوارک در محل کار میگذرانم و فقط شورت پددار را در میآورم.
در زمستان هم روال به همین صورت است. با این تفاوت که یک ژاکت در دفتر دارم و روی تیشرت آن را میپوشم. ژاکت را هر هفته به منزل میآورم و میشویم.
لباسهای دوچرخهسواری منهای شلوار هر شب شسته میشوند تا برای روز بعد قابل استفاده باشند. شلوار هفتهای یک بار شسته میشود.
یک بخش مهم از مسئلهٔ تعرق فیزیک ماست. بعضیها کم عرق میکنند و بعضیها زیاد. میزان و جنس بوی عرق نیز بین انسانها متفاوت است. نمیتوان یک راهحل کلی را برای همه تجویز داد. با شناخت خودمان میتوانیم راه مختص خودمان را پیدا کنیم به طوری که هم لذت دوچرخهسواری را از دست ندهیم و هم عذابی به اطرافیان منتقل نکنیم.
یک راهحل دیگر برای مشکل تعرق زود رسیدن به مقصد است. میتوان یک ساعت زودتر به مقصد رسید و این زمان را صرف نظافت کرد. اگر دوش باشد که عالیست. یک حمام کوتاهِ ۵ دقیقهای داستان را تمام خواهد کرد. اگر هم نباشد در حد شستن زیربغلها و سر و صورت کفایت میکند.
اگر به دنیای عطر علاقه دارید میتوانید چند نمونه عطر را همواره با خود داشته باشید. نمونه یا sample عطرها هم کوچک هستند و هم قیمت معقولی دارند. من بعد از خشک شدن، اسپری کردن بدن و تعویض لباسها، براساس حال روز یکی از این عطرها را استفاده میکنم.
در نهایت به جرأت میتوانم بگویم از بسیاری همشهریان دیگر که از دوچرخه برای رفت و آمد استفاده نمیکنند خوشبوتر در محل کارم حاضر میشوم. هم حالِ خودم بهتر است و هم اطرافیان راضی هستند.
در تهران مسیر ویژهٔ دوچرخه کم است. یعنی به نسبت گستردگی شهر، کم است؛ اما بیایید اینطور به آن نگاه کنیم. در سال ۱۳۸۵ خط ویژهٔ اتوبوسهای تندرو یا همان BRT میدان آزادی را به چهارراه تهرانپارس وصل نمیکرد. اصلاً BRT برای مردم کلمهٔ غریبی بود. چه شد که الان شرق به غرب، جنوب به شمال و مسیرهای دیگری در تهران چنین خطوطی دارند؟ نیاز یا همان تقاضا برای غنی شدن حمل و نقل عمومی.
حال بیایید برگردیم به چند سال پیش. برای مثال ۱۳۹۰. چقدر احتمال داشت در تهران دوچرخهسوار ببینیم؟ دوچرخهسواری که از دوچرخه برای تردد روزانه استفاده کند را میگویم نه کودکی که با دوچرخه تا نانوایی سر کوچه میرود. بسیار کم. وقتی دوچرخهسواری نباشد مسیر ویژه هم نخواهد بود. اما الان در سال ۱۳۹۸ به اندازهای استفاده از دوچرخه در تهران جدی شده است که در خیابان امام خمینی (یا سپه سابق) به سمت غرب (بعد از نواب تا یادگار) مسیر ویژهٔ دوچرخه درنظر گرفتهاند. در اینکه این مسیر به اندازهٔ ۲۰۰ متر هم باز نیست و همواره مانعی در آن وجود دارد شکی نیست، اما آهسته آهسته با تردد دوچرخهسوارهای بیشتر فرهنگ باز نگه داشتن این مسیرها به وجود خواهد آمد.
من به شخصه ترکیبی میزنم! اگر مسیر ویژه بود چه بهتر. اگر نبود باکی نیست. در منتهیالیه سمت راست حرکت میکنم. حتی اگر احساس کنم رکاب زدنم در خیابان باعث میشود رانندگان سایر وسایل نقلیه به حضور دوچرخه در شهر عادت کنند، قید مسیر ویژه را خواهم زد. برای من مسیر ویژهٔ دوچرخه هیچگاه دغدغه نبوده و نیست. چه آنچه مهم است لذت بردن از دوچرخه و دوچرخهسواریست. اگر برای این گوشهٔ کوچک از سبک زندگی ذوق داشته باشیم، به دنبال رسیدن به آن خواهیم بود و از نبود مسیر ویژه و هزار مشکل ریز و درشت دیگر ناله نخواهیم کرد.
من استفاده نمیکنم یا خیلی کم استفاده میکنم. به نظرم خطر آن بیشتر از خیابان است. اتوبوس جسم بسیار بزرگتریست. تصادف با آن عواقب بدیتری خواهد داشت. در سرپایینی شاید بتوان راحت از اتوبوس فاصله گرفت اما در سربالایی قرار گرفتن جلوی یک اتوبوس BRT به مذاق راننده و مسافران خوش نخواهد آمد.
توضیح اینکه در زمان نوشتن این سطرها آپارتمانم را عوض کردم و به محل کارم نزدیک شدم. مسیر قبلی بین ۱۰ تا ۱۱ کیلومتر بود. از خیابان امام خمینی (بعد از جیجون) تا خیابان قائممقام در بهشتی (عباسآباد). حدود ۵۰ دقیقه در راه بودم. خودم را از طریق خیابان هاشمی و رودکی به میدان جمهوری میرساندم. بعد خیابان جمهوری را به سمت شرق تا سر خیابان دانشگاه رکاب میزدم. خیابان دانشگاه را بالا میرفتم تا به بلوار کشاورز برسم. بلوار کشاورز را به سمت میدان ولیعصر میرفتم که بسیار مسیر زیباییست. بعد خیابان ولیعصر را تا سر مطهری بالا میرفتم. مطهری تا قائممقام را به دلیل رعایت قضیهٔ حمار از پیادهرو گز میکردم و به مقصد میرسیدم.
مهمترین آنها بیدقتیِ بعضی از رانندهها بخصوص تاکسیها بود. گویا اصلاً نمیبینند. حتی بعد از تذکر هم حواسپرت هستند. قابل درک است. درست خواهد شد. اما همکاری و تحسین هم بسیار دیدم. به مراتب بیشتر از بیدقتیها.
نکتهٔ منفی دیگر که چندان به دوچرخهسواری مربوط نیست، پارک خودروها روی خطوط عابر پیاده در بین پیادهروها بود. به طور کامل مسیرها را میبندند یا یک فضای کوچک به اندازهٔ عبور یکی دو عابر را بزرگمنشانه باز میگذارند. چه کاغذهایی که با حوصله برای تکتکشان ننوشتم و روی شیشهٔ ماشین نچسباندم. یکی دو مورد از ۱۱۰ پیگیری کردم که افاقه کرد و در روزهای بعد افسری را در حال جریمه کردن دیدم. اما خطوط عابر پیاده در مسیر مطهری تا بهشتی همچنان بیشتر مواقع زیر ماشینها مدفون است.
از آپارتمانم در خیابان امام خمینی (نزدیک انتهای یادگار امام) تا وزارت علوم در شهرک غرب و از آنجا تا محل کارم در خیابان قائممقام. حدود ۲۵ کیلومتر میشود. از نظر زمانی در مجموع فکر میکنم کمتر از یک ساعت و نیم در مسیر بودم.
خب این هم از قسمت دوم تجربههای دوچرخهسواریام در شهر تهران. ممنون میشوم اگر نظری داشتید حتماً مطرح کنید. تهران در ابتدای مسیر تازهایست. این مسیر را تکتک دوچرخهسواران هموار میکنند. هر چه بیشتر بنویسیم و تعریف کنیم ناممکن بودنِ این مسیر محوتر خواهد شد. اگر در شهر رکاب میزنیم، حتی شده برای یک روز، در موردش صحبت کنیم و ایدهٔ پشت آن را فقط برای خودمان نگذاریم.