_ بریم تو حیاط حرف بزنیم. بالاخره بعد از چند روز چهره گرفتهی آسمون باز شد. هوا واقعا عالیه!
+ تو برو، من میرم تفنگ بادیم رو از انبار بردارم. راستی داشتی صحبت میکردی، ادامه بده.
_ آهان، آره. تا بحال به اطرافت نگاه کردی، این همه زیبایی که از دل بینظمی به وجود آمده را بهش توجه کردی! جالبتر از همه ساختههای دست آدمیزادن از هر نوعش، از سازههای عظیم و حیرتانگیز، اتومبیل، نقاشیهایی که مو به تنت سیخ میکنند، دنیای فیلمها، موسیقی، روابط، فرهنگ، ادبیات، شعر، عشق، کلی قانون، فلسفه و خیلی چیزای دیگه... آدمیزاد میرا چرا این همه زیبایی رو خلق کرده، زیبایی دنیای بیرون که تکلیفش معلومه برای شیفته کردن و فریفتن ما بوده، اما زشتیهایی که آدمها خلق کردن رو درک میکنم حتی بهشون حق میدم، مثل جنگ، خیانت، دروغ، تهمت، زباله و باز هم اینجا یک لیست بلند داریم.
میدونی چیزی که برای من قابل درک نیست، ساختن این همه زیبایی و معنا در این دنیا هست. اگر میراث ناخودآگاه جمعی اجدادمون رو نداشتیم به احتمال زیاد جهان کنونی خیلی متفاوت میشد. ما نسل به نسل از اجدادمون ترس، ایمان، جاودانگی و ... با خودمون کشوندیم و دانسته و ندانسته وارث این اطلاعات نهفتهایم.
اما سوال اینجاست، کسی که متوجه میشه داره با سرعت به سمت نیستی میره چطور میتونه قدم از قدم برداره و خلق کنه یا حتی زندگی کنه؟ این دنیا با سیستم طراحی شدهاش بر اساس زمان، مکان مناسبی برای موجودات زیادهخواهی مثل ما نیست، احتمالا طی تکامل یه خطایی رخ داده و انگار ما توی این سیکل گیر افتادیم.
گوشت با منه ارس؟
+ آره شنیدم، ببین سیگارم تقریبا داره تموم میشه بزار لای لبات، نگاه کن چطوری میزنم به هدف، ردخور نداره.
_ خیلی خب.