Donya·۳ سال پیششلیک._ بریم تو حیاط حرف بزنیم. بالاخره بعد از چند روز چهره گرفتهی آسمون باز شد. هوا واقعا عالیه!+ تو برو، من میرم تفنگ بادیم رو از انبار برد…
Donya·۳ سال پیشThe sputnik sweetheart.دلدار اسپوتنیک.هاروکی موراکامی. و این احساس عجیب را دارم که دیگر خودم نیستم. گفتنش سخت است، اما حس میکنم انگار خوابم برده و یک نفر آورده و مرا از هم باز کرده و بعد با ع…
Donya·۳ سال پیشla chute ... آلبر کامو . سقوط. عیاشی مشغولیت کسانی است که به خود عشق میورزند.. عیاشی برخلاف آنچه تصور میکنند، هیچگونه لجام گسیختگی و آشوبگری ندارد، فقط خوابی طولانی ا…
Donya·۳ سال پیشســــــــــــفـــــر به فضا!رایجش این هست که در ایستگاه فضایی پیاده شویم. من اما خواهش کردم که در میان خیابانی شلوغ و پر رفت و آمد از فضاپیما خارج شوم و قدم بگذارم بر…
Donyaدردال مثل داستان·۴ سال پیشپوستمان از شدت تابش آفتاب سوخته بود. (I)سویچ را از روی پله برداشتم. نور آفتاب کج تابیده بود به حیاط کوچک خانهام. معلوم بود قرار است روز گرمی در پیش داشته باشیم. دیشب تلفنی حرف زد…
Donya·۴ سال پیشپنجهی تیز گربهام را روی پشتم حس کردم.عکسها ترغیبم میکنند به نوشتن.گاهی در مورد خود عکس و گاهی احساساتی که در من برمیانگیزانند. خیلی وقت است کلمات در ذهنم رنگ باختهاند و کم…