donya prahimi
donya prahimi
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

دریا

نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست

مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست

تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من

خودش از گریه ام فهمید مدتهاست ، مدتهاست

به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم ای عشق

اگر آه تو در آیینه پیدا نیست ، عیب از ماست

جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار

اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست

من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل تحمل میکنم هر چند جانکاه است و جانفرساست

در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی

اگر جایی برای مرگ باشد ! زندگی زیباست

چه زخمهایی بر دلم خورد تا یاد گرفتم هیچ نوازشی بی درد نیست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید