دنبال یک پناه هستم، کسی که وقتی از همه بریدم، وقتی همه جوابم کردن، وقتی نمیدونم چی کار کنم برم سر بذارم روی شونه اش و آروم بگیرم.
دوباره تو زندگیم یک سختی پیش اومده که داره اذیتم میکنه. هر چقدر هم که میخوام بهش فکر نکنم، باز هم بعضی وقتا یادم میفته و مثل خوره از درون من رو نابود میکنه.
تو این مدت که مطالعاتم رو بیشتر کردم و تجربهام نسبت به قبل بیشتر شده، یه سری تکنیک و راهکار یاد گرفتم که دارم کم و بیش اجراشون میکنم اما انگار همه این تکنیکها خیلی ماشینی هستن، انگار نیاز به یه چیزی هست که مثل روح دمیده بشه تا این راهکارها جریان بگیره و مثل خون تو بدنم گردش کنه و من رو دوباره احیا کنه.
دنبال شخصی هستم که دلسوز منه، بهم یاد میده چی کار کنم، هر وقت خسته شدم تشویقم میکنه، هیچ وقت من رو پس نمیزنه.
فهمیدهام شخصی هست که همون گمشده منه؛ دوست دارم برم پیشش. میگن آدرسشون مشخص نیست اما همینکه باهاشون صحبت کنم انگاری رفتم پیش ایشون.
فهمیدهام مادر همه ما، همون گمشده منه که میتونم سر روی شونه هاش بذارم، زار بزنم و خیالم راحت باشه اینجا که هستم خدا هوام رو داره.
مادر همون پناهیه که حتی اگه پهلوش شکسته باشه، بین در و دیوار مونده باشه، بچه اش سقط شده باشه، باز هم من رو پس نمیزنه.
فقط حواستون باشه دم خونه شون که رفتید و خواستید در بزنید، دستتون نسوزه.
حواستون به این هم باشه که اگه خواستید برید داخل، گوشه لباستون به میخ در نگیره.
یا زهرا؛ مادرجان من رو بپذیرید.