آنتونیو نگری
برخی میگویند خودِ فاشیسم نیز یکی از فرمهایی است که انبوهِ خلق میتواند از طریقِ آن سازماندهی شود. به باورِ من این سخن نادرست است: وقتی انبوهِ خلق فاشیست شود، [پیشاپیش] به سوی توده و تنهایی عقبگرد کرده است. انبوهِ خلق فقط وقتی میتواند فاشیست باشد که از خاصبودگیاش تهی شده، یعنی از این واقعیت که مجموعهای از تکینگیهاست، کثرتی از فعالیتهای فروکاستناپذیر.
فاشیسم نیز همچون شرّ همواره قسمی نفیِ قدرت است، عقبنشینی از هستیِ مشترک. فاشیستها نفرت از دیگران را تشویق میکنند، به تقدیسِ خشونت در حکمِ درمانِ پلیدیهای جهان میپردازند، تفاوتها را محو میکنند، و لب به مدحوثنای جهانِ کهن میگشایند. فاشیسم -همهی انواعِ فاشیسم- به نحوی ویرانگر در برابرِ جنبش و حرکتِ حیات واکنش نشان میدهد، در برابرِ شیوهی شادمانه و متنوعی که حیات بدان ترتیب خودش را ابداع میکند.
فاشیسم اندوهگین است – فاشیسم همانا سلطنتِ پستی، زمختی و خشونت است. لذا، فاشیسم از ظهورِ تفاوتها دستخوشِ ترس میشود؛ از درهمآمیزیِ نژادی دچارِ انزجار، و از بدیلهای مطرحشده در برابرِ شبهِ هنجارمندیِ جنسی غرق در خشم و غضب. در بنِ تمامیِ اینها استیصال، تزویر و خشونت نهفته است، اما همچنین باید به چیزی کماکان بنیادیتر و غالبتر اشاره کرد: کیشِ فاشیستیِ هویت و اینهمانی که الیالابد خودش را احیا میکند.
اما میتوان فرازِ دیگری را نیز برای حرف «ف» پیشنهاد داد -ف مثلِ فوکو- و -دلوز- که بر چیزی کاملاً خلافِ آنچه هماینک در خصوصِ فاشیسم بیان کردم دلالت دارد. زیرا نزدِ فوکو، دلوز، و کلِ مجموعهای از متفکرانِ معاصر با کشف، تعمیق و تکوینِ میراثِ دیگری از مدرنیته مواجه میشویم؛ میراثی که به عوضِ پنهانسازیِ تفاوت در پسِ هویت و تکرار، از خلالِ گوناگونیِ حیات به ستایش از تفاوت میپردازد. و حتی اگر چارچوبِ مزبور به چیزِ پیچیدهتری بدل میشود، اگر خود را دربارهی مشکلاتی که گاهی همزیستیِ تفاوتها در بر دارد فریب میدهیم، با همهی اینها تفاوتهای مزبور مشمول جادوی زمان میشوند، که به اتکایاش از هر گونه خواستِ مرگ فاصله میگیرند.
(مقاله ف مثل فاشیسم)