براهینی که علیه درونماندگاری مطرح میشوند تقریباً همیشه براهینی اخلاقیاتی هستند. هشدارمان میدهند که بدون تعالی ، به درون تاریکیِ کائوس درخواهیم غلتید، جز سوبژکتیویسم یا نسبیگرایی چیزی برایمان باقی نخواهد ماند، و در جهانی عاری از امید باید زندگی کنیم، بی هیچ تصویری از آیندهای جایگزین. در واقع، دو فیلسوفی که مسیر درونماندگاری را تا نهایت کشاندند - اسپینوزا و نیچه - به دست معاصران و اخلافشان محکوم شدند، نه چندان بدان سبب که آتئیست بودند، بلکه بیشتر به خاطر ستیزه با اخلاقیات. خطری که احساس میشد هم در اخلاقِ اسپینوزا و هم در تبارشناسی اخلاقیاتِ نیچه خانه کرده دقیقن خطرِ درونماندگاری است.
«میتوان گفت که درونماندگاری سنگ محک سراسر فلسفه است، زیرا تمامی خطراتی را به جان میخرد که فلسفه باید با آن روبهرو شود، تمامی نفرینها، محکومیتها، تعقیبها و طردها را. این مطلب دستکم متقاعدمان میکند که مسئلهی درونماندگاری، مسئلهای انتزاعی یا صرفاً نظری نیست. در نگاه نخست، شاید دشوار باشد درک این نکته که درونماندگاری خطرناک است، لکن واقعاً چنین است. درونماندگاری آن مغاکی است که حکیمان و خدایان را در کام کشیده است (دلوز و گتاری، فلسفه چیست؟).»
پرسش بنیادینِ اخلاق این نیست که «چه باید بکنم؟» (این پرسشِ اخلاقیات است)، بلکه این است که «چه میتوانم کرد؟». با توجه به درجهی قدرت من، چیست توانمندیها و قابلیتهایم؟ چگونه میتوانم قدرت خود را فعالانه در چنگ گیرم؟ چگونه میتوانم تا نهایتِ «آنچه میتوانم کرد» بروم؟ پرسشِ سیاسی همینجا سر برمیآورد، زیرا صاحبان قدرت آشکارا مایلاند ما را از توان کنشگریمان جدا سازند. درونمایههای اخلاقیای که در فلسفههای متعال همچون فلسفهی لویناس و دریدا مییابیم - مسئولیت مطلق در قبال دیگری که هرگز نمیتوانم به دوش گیرم، یا ندای نامتناهی به جانب عدالت که هرگز ارضایش کنم - از نظرگاه درونماندگاری، «دستوراتی» هستند که اثرشان این است که مرا از آنچه میتوانم کرد جدا کنند. به عبارت دیگر، از نظرگاه درونماندگاری، تعالی بازنمودِ بردگی و ناتوانی من است، فروکاسته به پستترین درجه. از این روست که تعالی خود موجد مسئلهی اخلاقی دقیق و دشواری است برای فلسفهی درونماندگاری: اگر تعالی بازنمود ناتوانی من باشد (قدرت = ۰)، در این صورت تحت کدام شرایط اساسن من به جانب آن رانده شدهام که به تعالی میل ورزم؟ کداماند شرایطی که منجر شدهاند به، به گفتهی نیچه، «دخالت چشمِ ارزشگذار»؟ چگونه توانستهام به نقطهای برسم که در آن «به بردگی و انقیاد میل ورزم، چنان که گویی این بردگی همانا رستگاری من است»؟
دانیل وارن اسمیت، فلسفهی دلوز، مقالهی «دلوز و دریدا، درونماندگاری و تعالی: دو مسیر در اندیشهی معاصر فرانسه»، ترجمهی سروش سیدی