ویرگول
ورودثبت نام
poorya
poorya
خواندن ۶ دقیقه·۳ سال پیش

دوازده قطعه در باب نیهیلیسم

یوجین تکر


مقدمه: آیا شما یک نیهیلیست هستید یا که می‌خواهید نیهیلیست شوید؟ یوجین تکرِ فیلسوف در این یادداشت کوتاه به فریدریش نیچه متوسل می‌شود (و البته می‌کوشد همچون او قطعه قطعه بنویسد) تا نیهیلیسم را به قطعاتی از بصیرت‌ها، پرسش‌ها، تناقضات ممکن و نشخوارهای محرک اندیشه‌برانگیز تبدیل کند. در اینجا پرسش این است که آیا نیهیلیسم در نهایت می‌تواند خود را محقق کند یا اینکه پیوسته در حال تضعیف خود است؟


1 - آنچه در زیر می‌آید شرح رویدادی است که در بهار سال 2015 در مؤسسه‌ی نیو اسکول (New Scool) برگزار شد. رویدادی که درباره‌ی نیهیلیسم بود (به نظر عجیب می‌رسید). می‌پذیرم که در نهایت یک‌جورهایی درگیر این کار شدم. که البته این را به گردن برگزارکنندگان رویداد می‌اندازم. یک اسپرسو، چند مکالمه‌ی خوب، اندکی سرخوشی، و من آنجا بودم. در ابتدا آن‌ها به من گفتند که در حال برنامه‌ریزی برای برگزاری یک رویداد درباره نیهیلیسم در نسبت با سیاست و خاورمیانه هستند. من به آن‌ها گفتم که حقیقتاً حرفی درباره‌ی خاورمیانه ندارم – یا درباره‌ی این موضوع، درباره‌ی سیاست – و درباره‌ی نیهیلیسم، آیا بهترین سیاست چیزی نگفتن نیست؟ اما آن‌ها گفتند که من مجبور نیستم چیزی آماده کنم، بلکه صرفاً حضورم کافی‌ست. پس چون محل رویداد تنها یک بلوک با محل زندگی‌ام فاصله داشت، تصمیم گرفتم پیشنهاد آن‌ها را بپذیرم. قرار شد ابتدا تدریس کنم و پس از آن شام سرو شود. چگونه می توانستم نه بگویم؟


چگونه می‌توانستم نه بگویم…


2 - اگرچه یادداشت‌های متأخر نیچه مشتمل بر بسیاری از اظهارات بصیرت‌آمیز او درباره‌ی نیهیلیسم هستند، اما نقل‌قولی که من از او در این باب بیشتر می‌پسندم مربوط است به یکی از مقاله‌های ابتدایی او؛ در باب حقیقت و دروغ به معنای فرااخلاقی. در جریان هستم که این مقاله تا کنون –از جنبه‌هایی متفاوت- بسیار خوانده و اندیشیده شده است. اما من هرگز از خواندن مقدمه‌ی آن خسته نمی‌شوم، آنجا که می‌گوید:

«در برخی از گوشه‌های دوردستِ کائنات، آنجا که بی‌شمار ستاره‌ی تابنده در یک منظومه‌ی خورشیدی جمع‌ند، زمانی ستاره‌ای وجود داشت که جانوران باهوش معرفت را بر روی آن ابداع کردند. این متکبر[پرافاده]ترین و فریبنده‌ترین لحظه‌ی «تاریخ جهان» بود – اما فقط یک لحظه. بعد از اینکه طبیعت چندی نفس کشید، ستاره سرد شد و جانوران باهوش مجبور شدند بمیرند.

حتی اگر شخصی چنین حکایتی را ابداع کرده تا نشان دهد عقل انسان چه اندازه ضعیف‌الحال، مبهم و دمدمی‌مزاج و چه اندازه بی‌مقصد و مستبدانه در طبیعت ظاهر می‌شود، باز هم موفق نبوده است. طی هزاره‌هایی به بلندای ابدیت اثری از عقل انسان نبود، وقتی [عقل] از بین برود هم گویی هیچ چیز رخ نداده است. برای این عقل رسالت دیگری وجود ندارد که فراتر از زندگی انسان باشد. آن قوه‌ای است ترجیحاً انسانی، اما مالک و مولدش، چنان بدان اهمیت می‌دهد که گویی جهان به دورش می‌چرخد.»

این فراز نوعی هیبت غیرشخصی، عقل‌گرایی‌ خونسرد و وضعیت صفر[1] را احضار می‌کند. در اواخر دهه‌ی 1940، کیجی نیشیتانی، فیلسوف ژاپنی حکایت نیچه را در چند جمله خلاصه می‌کند. «نگاه انسان‌شناختی به جهان»، او می‌نویسد: «این موضوع که قصد یا اراده‌ی کسی پشت سر وقایع جهان خارجی قرار دارد، به طور کامل توسط علم رد شده ‌است. نیچه می‌خواست با به کار بستن نقد بر جهان درونی، آخرین آثار این قالی شدن جنبه‌ی انسانی برای خدا را پاک کند.»

نیچه و نیشیتانی هر دو به افق نیهیلیسم –دانه‌دانه بودن[2] انسان- اشاره می‌کنند.


3 - هسته‌ی اصلی نیهیلیسم برای نیچه یک حرکت دو-تایی است: این‌که ارزش‌های والای یک فرهنگ، خودشان، خودشان را بی‌ارزش می‌کنند و در مقابل چیزی جایگزین آن‌ها نمی‌شود. و به این ترتیب پرتگاهی باز می شود. خدا مرده است یک خلأ ساختاری‌ست، یک سریر خالی، قبر خالی، که در یک فضای خالی رها شده است.

اما ما همچنین باید به یاد داشته باشیم که وقتی زرتشت از کوه پایین می‌آید تا رسالت خود را علنی کند، کسی به او گوش فرا نمی‌دهد. زیرا که آن‌ها بیشتر منتظر اجرای بندباز هستند،که البته جالب‌تر نیز هست[3]. آیا نیهیلیسم ملودرام است یا اسلپ‌استیک[4]؟ یا چیزی در این بین، یک کمدی تراژیک؟


4 - مدت‌هاست که با یکی از همکارانم درباره‌ی موضوعات مختلف از جمله علاقه‌ی مشترک ما به مفاهیم امتناع، چشم‌پوشی و کناره‌گیری و واگذاری و تسلیم مکاتبه می‌کنم. برای او می‌نویسم که در حال تمام کردن کتابی با نام «کناره‌گیری نامحدود» هستم. پاسخ می‌دهد که «کناره‌گیری» [تسلیم یا واگذاری] به‌مثابه یک مفهوم فلسفی، به طرز شگفت‌آوری چیزی کم دارد. تنها چیزی که او پیدا می‌کند کتابی انگیزشی با نام «هنر کناره‌گیری» است – محض اطلاع شما باید اشاره کنم این کتابی‌ست درباره‌ی چگونگی کنار آمدن با مسئله‌ی استعفا یا کناره‌گیری از شغل.

می‌خندم، و البته تعجب می‌کنم که آیا او واقعاً انتظار دارد من این کتاب را بخوانم؟


5 - ما زندگی نمی‌کنیم – ما زیسته هستیم. اگر فلسفه‌ای بخواهد از اینجا شروع کند نه اینکه به اینجا برسد، باید چگونه باشد؟



6 - «آیا شما یک نیهیلیست هستید؟»


«نه آن‌چنان که باید باشم.»


7 - اگر به نیچه صرفاً به دلیل مرگ خدا اعتبار می‌دهیم، در حق او بی‌انصافی می‌کنیم. او اتفاقاً در صحنه‌ی جنایت حاضر بود و جسد را پیدا کرد. در واقع، آن حتی جنایت نبود – خودکشی بود. اما خدا چگونه خودکشی می‌کند؟


8 - با روشی که برای من قابل درک نیست، دانشمندان تخمین می‌زنند که این سیاره گنجایشی در حدود 1.2 میلیارد نفر دارد – اگرچه جمعیت فعلی زمین هفت میلیارد نفر است. بی‌توجهی کردن و نمایش خونسردی آن هم در این مقیاس، حتی برای یک نیهیلیست نیز دشوار است.


9 - به نظرم یادداشت‌های نیچه در دهه‌ی 1880 میلادی فضایی فریبنده برای آزمون و خطا در باب مسئله‌ی نهیلیسم است. حاصل بسیاری از یادداشت‌های او این است که یافتن راهی ماورای نیهیلیسم نیز تنها از طریق نیهیلیسم فراهم می‌گردد.

اما در طول مسیر او خیز برمی‌دارد و می‌افتد، می‌جهد و زمین می‌خورد. یعنی به همان اندازه‌ای که اهل تجزیه و تحلیل است، بی‌دقت نیز هست. او پیوسته استدلال می‌کند و حتی برای رساندن منظورش به استفاده از شوخی‌های بد دست می‌زند. او سوالاتی بدون پاسخ و مسائلی بدون راه‌حل مطرح می‌كند. و در نهایت دست به خلق سیستمی نوع‌شناسانه می‌زند، رساله‌ای سراسر نفی: نهیلیسم رادیکال، نیهیلیسم تمام‌عیار، نیهیسلیم کامل یا ناقص، نیهیلیسم فعال یا منفعل، نیهیلیسم رمانتیک، نهیلیسم اروپایی و غیره.

به نظر می‌رسد که نیچه کاملاً از باروری و حاصلخیزی نهیلیسم آگاه است.


10 - دشوار است که پیوسته نیهیلیست باشید – سرانجام نیهیلیسم باید طبق تعاریف خود را تضعیف کند. یا خود را تکمیل کند.


11 - در حدود سال 1885 نیچه نوشت: «ضدیت بنیادین میان جهانی که تکریمش می‌کنیم و جهانی که در آن زندگی می‌کنیم – در آن هستیم، است. این مسئله تا آن‌جایی باقی‌ست که ما یکی از این دو را براندازیم [منسوخ کنیم]، احترام‌مان یا خودمان.»


12 - اگر ما حقیقتاً در آنتروپوسین[6] زندگی می‌کنیم، به نظر معقول است که بکوشیم شکل‌هایی از تبعیض را متناسب با آن جعل کنیم. شاید ما باید همه‌ی انواع نژادپرستی، تبعیض جنسیتی، طبقه‌گرایی، ملی‌گرایی و مواردی از این دست را به نفع نوع جدیدی از تبعیض -«ایسم»ی دیگر- کنار بگذاریم. انزجاری از گونه‌ها، که ما خودمان به اندازه‌ای باهوش بوده‌ایم که به آن بیاندیشیم. نفرت خاص یک گونه که ممکن است منتهی درجه‌ی گونه‌ها باشد.

من کینه دارم، پس هستم. اما آیا هنوز هم این کار مفید است و با ضمیری آسوده به پیش می‌رود؟





وجین تکرنیهلیسمپوچ انگارینیچهفلسفه
نویسنده محتوا؛ علاقه‌مند به یادگیری موضوعات جدید و مختلف و همیشه در حال سفر با کلمات. اینجا بخشی از موضوعات کاری، پیشرفت‌ها و اشتباهات در زندگی کاری و شخصی‌م رو به اشتراک میزارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید