این روزا مشغول سخت کار کردنم. مشعول لذت های دم دستی رو به تعویق انداختن برای رسیدن به لذت عمیقتر و آرامش بیشتر در طولانی مدتم.
تو جامعه ای زندگی میکنم که تورمش بالای 40 درصده و خانواده ای که در مقابل تکون های اقتصادی آسیب پذیرن.
به عنوان جوونی که تقریبا میتونه پیش خودش خیالش راحت باشه جوونیشو تلف نکرده؛ چیز دندون گیری هنوز به چنگ نیاوردم.
میگم هنوز... و واژه ی هنوز خودش ردپایی از یک امیده.
امید به واقع سرمایه است؛ کسی که امید داره حداقل میشه گفت اگه فرصتی جلوش بذارن اونقد کور نیست که نبینه.
خیلیا رو دیدم حتا وقتی دنیا بهشون رو کرده اونقدر خودشونو از دست داده بودن که دیگه اشتهایی براشون باقی نمونده بود.
باید مرز بین خستگی و فرسودگی رو پیدا کنیم.
باید تا جایی بجنگیم که اشتهایی هم برامون باقی بمونه.
باید بسازیم، بجنگیم ولی نمیریم.
نباید بمیریم... چون به قول آجوشی من ما آدمای خوبی هستیم.