همه ی ما در سفر زندگی، داستانها و تجربه های مختلفی با خودمون به همراه داریم، و یکی از این تجربه ها " امیده " که می خوام براتون تعریف کنم.
مرداد سال 1399 بود که مادریو برای زایمان فوری به بیمارستان آوردن، مادری به نام فاطمه که در تاریکیهای اعتیاد گرفتار شده و دچار زایمان زودرس شده بود.
نوزادانی که از مادری به دنیا میان که به مواد مخدر اعتیاد داره، احتمالاً با ترکیبی از مواد مخدر و سموم در بدن خودشون متولد می شن و این یکی از دردناک ترین صحنه هاییه که میشه دید. مواد مخدر ممکنه از طریق جریان خون مادر به نوزاد منتقل شده باشه و به همین دلیل، نوزاد به شدت دچار وابستگی به این مواد میشه و علاوه بر نیاز به تغذیه مناسب، نیاز به تسکین علائم وابستگی هم داره.
نوزادانی که دچار وابستگی هستن ممکنه با ترسناک بودن، ترشحات زیاد، لرزشها، بی قراری، بالا رفتن ضربان قلب و علائم دیگه مواجه باشن. این علائم نشون دهنده اینه که نوزاد به مواد مخدر که در بدن مادرش بوده عادت پیدا کرده و بدون اون، علائم اختلالو داره.
برای مراقبت از نوزاد دچار وابستگی، تیمهای پزشکی و پرستاران ویژهای تشکیل می شه، این تیمها مراقبتهای خاصی رو ارائه میدن. اونا نوزاد رو مورد ارزیابی جسمی قرار میدهند تا مشکلات جسمی اون شناسایی شه. همچنین، از داروها و تکنیکهای مختلفی برای کمک به تسکین علائم وابستگی استفاده میکنند.
علاوه بر این، این تیمها به مادر نیز مشاوره میدن و اهمیت تعامل مادر با نوزاد در این مرحله هم خیلی بالاست و مراقبت و عشق مادر به نوزاد تأثیر مهمی بر تحسین و بهبود داره.
بعد از یک هفته اجازه دادن مادر نوزادش رو در آغوش بگیره، وارد بخش زنان و زایمان شدم، جایی که نوزاد به طور معصومانه در آغوش مادرش خوابیده بود. این نوزاد که با چشمایی پر از عشق به زندگی نگاه می کرد، به عنوان نوری داخل تاریکی برای مادرش فاطمه بود و مسیر زندگی مادرش رو قرار بود نورانی کنه. داخل چشمای فاطمه پشیمونی رو می دیدم، اشک می ریخت و نوزادشو میبوسید.
فاطمه منو نگاه کرد و گفت: اسمشو میزارم امید! عشق به فرزند به فاطمه امید داده بود. زمانی که امید در آغوش مادرش خوابیده بود، می تونستم نهایت عشق و احساس مادرانه برای تغییر رو احساس کنم؛ امید و اعتقاد به تغییر و توانایی بهتر شدن، داخل چشم هاش برق می زد.
اما این داستان تنها با آغاز زندگی امید پایان نیافت. فاطمه با تلاشهای دقیق و با مشورت پزشکان و مشاوران، شروع به تغییر کرد و امید هم تمام مدت تحت مراقبت بود.
قطعا این فرایند برای فاطمه خیلی سخت بود، اما اون نوری به اسم امید داشت!
بعد تلاش های متداول و راهنمایی پزشکا و مشاورا، فاطمه موفق شد از تاریکی اعتیاد خارج شه و به یک مادر پرشور، متعهد و پر از عشق تبدیل شه و امید هم رو به بهبودی بود.
این اتفاق برای من نشون دهندهی این بود که حتی در شرایطی که به نظر نا امید کنندست، قراره یه زندگی جدید پیدا کنی و ادامش بدی؛ زندگی امید و فاطمه داخل زندگی من تبدیل به نمادی از امید، قدرت و تغییر شد؛ نمادی از اینکه شاید ادم با یه امید، میتونه راه بره، نفس بکشه و حتی بخواد تغییر کنه!
اگه تنها یدونه امید برای زندگی نیازه، چقدر قشنگ که هر انسانی امید خودشو پیدا کنه، تا بتونه زندگی کنه. داستان امید بهم یادآوری کرد که حتی در شرایط دشوار، صدای زندگی همچنان قادر به شنیده شدنه.