عوامل ترس از سخنرانی تیتروار از این قرار هستند؛
1-مکانیزم طبیعی بدن
2-نداشتن آگاهی کافی
3-نداشتن تخصص کافی
4-بزرگنماییهای بیمورد
مهم ترین و معمولترین دلیل آن ،تردید است و تردید چیست؟
عامل ترس نبود آگاهی و ندانستن این نکته است که پایان کار به کجا میانجامد،یعنی به نوعی از سرنوشت کار اطلاعی نداریم که خود دلیلی است بر این مدعا که ترس همان جهل است و جهل همان تاریکی و همانطور که در علم زیبای ان ال پی رهنمودهایی وجود دارد مبنی بر اینکه در این قبیل زمانها(ترسیدنهای بیمورد و بدون دلیل)حتما بجای تمرکز بر عامل ترس که همان جهل است بر روی عواملی که باعث آگاهی شما میشود تمرکز کنید یا بنوعی نسبت به نورکاری،اقدام کنید.
کاملا یقینی است که بنا بر یافته های علمی،مغز قادر است از هر طرف به شعاع 11 مایل یعنی چیزی حدود 18 کیلومتر،امواجی را از خود متصاعد کند به این مفهوم که شما زمانیکه در خصوص موضوع ترس نسبت به ارسال امواج اقدام میکنید قطعا مواردی سر راه شما قرار میگیرد که هم ارتعاش با امواج ذهنی شما باشد پس در صورتیکه خواهان امر دیگری هستید باید ابتدا امواج ذهنی خود را دستکاری کنید و این امر مقدور نیست مگر در صورت خود آگاهی که خود آگاهی نیز مقدمه ایست بر رفع ترس.
ابتدا قرار شد بر ترس آگاه شویم و این آگاهی مقدور نیست مگر اینکه در شرایط آن قرار بگیریم و با موضوع به صورت مستقیم مواجه شویم. در همین جا یک نکته را لازم به ذکر می دانم که از نظر بنده خیلی مهم و واجد ارزش است چرا که خیلی از افراد از قبل همین نکته(نبود آگاهی نسبت به ترسهای بی مورد توسط مردم عادی و برگزاری کلاسهایی در همین حوزه و مواجه نکردن افراد با عامل آن در صورتی که برای آن”شناخت عامل ترس و برطرف کردن آن” هزینه هایی پرداخت شده) پله های ترقی را طی کردهاند البته منکر صلاحیت این قبیل افراد نبوده و نیستم ولی قصدم اینست که آگاهی را از جنس دیگری ارائه کنم.
هر زمان با عامل ترس مواجه شدید از یک اصل روانشناسی استفاده کنید که”در صورت انجام این کار میمیرم یا نه؟“پس اگر نتیجه منفی بود و باعث مرگتان نشد، سریع نسبت به انجام آن اقدام کنید که شاید در مرتبه اول سخت و جانکاه باشد ولی لذت غلبه بر آن در مراحل بعدی خودش را نشان خواهد داد که توجه به همین نکته، باعث افزایش اعتماد به نفس و اشتیاق شدید شما در مسیر سخنران شدن خواهد شد.
در این مرحله پس از قرارگیری در موضع ترس،خود شخص،کاملا و بصورت خوداگاه متوجه این نکته خواهد شد که تمامی عوامل آن در درونش قرار گرفته و اگر اقدامی هم باید صورت بگیرد ابتدا از درون آغاز و سپس آثار آن در بیرون شخص متجلی میشود،همانطور که در بررسی لغوی واژه Education که بر گرفته از Educate است به این نتیجه رسیدند که Educate یعنی رشد درونی.
لذا در مسیر سخنران شدن نیز فردی که تمایل درونی شدید و یا به قول ناپلئون هیل در کتاب بینظیر بیندیشید و ثروتمند شوید”اشتیاق سوزان“به یادگیری و ارائه دارد،باید ساختارشکنی و تغییر نسبت به عوامل درونی صورت گیرد، یعنی تغییر نوع نگاه نسبت به مقوله سخنرانی و همچنین مخاطبین که آیا حضور آنها به این دلیل است که با صرف وقت ارزشمندشان،دنبال شکست فرد هستند یا پیروزی او؟ که پاسخ مثبت به این سئوال به منزله راهی است در جهت تغییر نگرش شخص و تغییر نگرش نیز یعنی همه چیز در حال بهتر شدن است.
به قول جیمز آلن در کتاب تو همانی که می اندیشی و همچنین جف اولسون در کتاب برتری خفیف،مسیر موفقیت دارای یک فرمول ساده است که من به این فرمول میگم “فنان” به این مفهوم که؛ فلسفه+نگرش+اقدامات=نتایج
فلسفه،همان طرز فکر شماست که آیا سخنرانی و حضور در جمعهای بیشتر از 3 نفر از نظر ذهنی شما را به مرحله لذت شخصی می رساند یا خیر؛یعنی آیا شما را راضی و خشنود میکند یا خیر؟
نگرش، در قالب هیجانات که محل آن ضمیر ناخودآگاه است، بروز داده میشود به این مفهوم که هر فردی باید به درون خود نگاه کند و نوع خروج احساساتی که در او شکل میگیرد را مورد توجه قرار دهد که اگر خروج احساسات در او باعث شادمانی و افزایش انرژی بود قطعا در مسیر درستی قرار گرفته و ادامه مسیر برای او باعث پیشرفت و رشد چشمگیری میشود و در صورتی که خروج احساسات باعث نگرانی یا افزایش برخی دردهای کهنه در او میشود،قطعا یا در مسیر اشتباه قرار گرفته و یا بدون اینکه از مسیر خودشناسی عبور کرده باشد،مستقیما وارد مرحله ارائه شده که به قول ضربالمثل معروف”غوره نشده میخواد مویز بشه“که اصلا امکان نداره.
بنا بر نظریه تکامل داروین هر موجودی و یا هر پدیدهای،باید مسیر تکاملش را طی کند که اگر به اینصورت نباشد بین مسیر،مشکلاتی بروز می کند که برای رفع آن باید از ابتدا شروع به بررسی کنیم و پس از شناسایی مشکل،نسبت به رفع و رجوع آن اقدام کنیم،جا دارد همینجا یک جمله از ارنست چگوآرا نقل کنم که میگوید “هر چیزی در زمان خودش اتفاق میافتد چرا که اگر باغبان باغ خودش را غرق آب کند درختها زودتر از موعد مقرر میوه نمی دهند” ما هم باید به این نکته توجه کنیم که دنبال اثرات مایکروویوی(سریع و بدون فوت وقت) نباشیم بلکه اثرات دیزی سنگی است(اثراتی که پس طی کردن مسیر تکامل ظاهر میشوند) که باعث رشد و پیشرفت میشوند
مکانیزم طبیعی بدن؛
در صورت بررسی و توجه به خلقت بشر،به لحاظ فیزیولوژیکی،متوجه میشوید که در موقعیت ترس،خدا در انسان به جهت اینکه قادر به دفاع از خود و همچنین عکسالعمل سریع باشد مکانیزمی را قرار داده که بواسطه آن میتواند برخی خطرات را از خود دور کند.
توضیح اینکه در بدن انسان بنا بر علم سایکونورواندوکرینولوژی(علم درون ریز شناسی روانی عصبی که به مطالعه نوسانات هورمونی در بدن و تاثیر آن بر رفتار انسان میپردازد)ترشح آدرنالین در بدن به همراه کورتیزول باعث افزایش سطح هوشیاری و تصمیمات درست میشود در صورتی که دقت کرده باشید بعضی افراد به محض قرار گرفتن در موقعیتهای جدید،بلافاصله از خود واکنشهایی نشان می دهند که بعضی از ابن واکنشها درونی(افزایش ضربان قلب،دلشوره،سیاهی چشم،سرگیجه و …)و بعضی نیز بیرونی(سفیدی یا سرخی چهره،لرزش در اندام بدن،لرزش در صدا و…)هستند که عامل آن ترشح آدرنالین است.
با توجه به افزایش ترشح این هورمون،بدن در حالت دفاعی قرار گرفته و خود را آماده واکنش متناسب با موقعیت جدید قرار میدهد که تفسیر آن به اینصورت است؛در صورتی که چهره فرد سخنران سرخ شد،او خود را برای این موقعیت از قبل آماده کرده و در حال حاضر هم توانایی ارائه را دارد ولی جدید بودن شرایط، او را بطور کاملا ناخودآگاه وادار به ارائه پالسها و علائم میکند که در مجموع قادر است از پس شرایط پیشآمده بر بیاید ولی نسبت به فردی که چهرهاش سفید شده وضع به کیفیت دیگری است به این صورت که او هیچگونه آمادگی ای نسبت به شرایط پیش آمده ندارد و در صورت ادامه شرایط جدید،عکسالعملهایی غیر منطقی از خود بروز میدهد مانند سرگیجه شدید،ارائه کلمات و جملات بریده بریده،غش،و…
کنفسیوس میگوید؛”علم بدون عمل بی فایده است و عمل بدون علم خطرناک است“که کاملا مرتبط با موضوع بحث کنونی ما است چرا که هر فردی اگر قرار است در خصوص موضوعی به خطابه و سخنرانی بپردازد قطعا نیازمند حداقل اطلاعات لازم در زمینه مورد بحث است و بدون داشتن هیچ نوع اطلاعات،علاوه بر اینکه در شرایط استرس شدید قرار میگیرد قطعا ارائه خوبی را هم پشت سر نخواهد گذاشت پس برای اینکه ارائه خوبی داشته باشیم،شرط ابتدایی آن کسب تخصص لازم در زمینه موضوع سخنرانی است ولی این تخصص چگونه و از چه راهی بدست میآید؟
پاسخ این سئوال را مالکوم گلدول نویسنده کتاب استثناییها به این صورت بیان کرده که”برای متخصص شدن در هر حوزه ای نیازمند مطالعه،تحقیق و عمل هستید اما زمان آنرا هم تعیین کرده که حداقل ده هزار ساعت را نیاز دارد“ولی آیا فقط مطالعه کافی است؟در این خصوص مطالعه و عمل به منزله دو ستون اصلی در کنار هم قرار دارند به این شکل که مطالعه باعث افزایش آگاهی و عمل باعث تغییر نگرش میشود و در نتیجه امور مبهمی که در مطالعه اول بر مطالعه کننده نامعلوم بود و در صورت عمل،ابعادی از آن روشن و معلوم میشود که قبل از عمل کاملا مبهم بوده،پس مطالعه و عمل به منزله دو روی یک سکه هستند که هیچیک بدون دیگری مفهوم ندارد و یک سخنران یا فردی که قرار است بعنوان یک سخنران در آینده فعالیت نماید نباید از این دو یار قدیمی غفلت کند.
تقریبا کامل در پاراگراف بالا توضیح داده شد ولی یک نکته نیاز به توضیح دارد که بعضی اوقات افرادی را در کسوت سخنران میبینیم که علاوه بر موضوع تخصصی خود،وارد امور غیر تخصصی نیز میشوند که در صورت بررسی،مشخص میشود که آنها علاوه بر اینکه کیفیت لازم در حوزه جدید که در تخصصشان نیست را ارائه نمیدهند،اعتبار کسب شده در حوزه تخصصی قبل را نیز از دست میدهند یعنی از اینجا رانده و از آنجا مانده میشوند که متاسفانه تعداد زیادی از اساتید،گرفتار این دوگانگی شدهاند که نیازمند بازنگری اساسی در نوع تفکراتی است که باعث این روند میشود.
سناریویی هست بهنام “پایان فیلم“به این کیفیت که در صورت نگرانی در مورد نتیجهای که قرار است در پایان سخنرانی به دست بیاورید میتوانید از این سناریو استفاده کنید به این صورت که خودتان را در سینمایی تصور کنید که تازه وارد سالن نمایش فیلم شدهاید و فیلم در حال تمام شدن است و شما پرده آخر و نتیجه را میبینید و در سانس بعدی وارد سالن میشوید،سئوال این است که آیا شما هم مانند دیگر حاضرانی که در سالن حضور دارند نگران پایان فیلم هستید و واکنشهای غیر طبیعی از خود بروز میدهید؟قطعا پاسخ منفی است،اما چرا؟
چون شما با آگاهی کامل از پایان فیلم در سالن نشستهاید و هیچگونه نگرانی ای ندارید،در مورد سخنرانی هم دقیقا وضع به همین صورت است،از آنجایی که مغز تفاوت بین واقعیت و تصور را تشخیص نمیدهد پس تصور کنید در پایان سخنرانی تمام حضار در سالن، ایستاده به نشانه احترام در حال تشویق شما هستند و ببینید چه انرژیی در جهت ارائه بهتر در شما ایجاد میشود
طی بررسیهای روانشناختی،روانشناسان به این نتیجه رسیدند که در تمام جوامع،کودکان تا سن 5 سالگی،چهل هزار بار کلمه”نه“را میشنوند و 5 هزار بار کلمه “بله“را،یعنی هشت برابر که همین نکته در دوران بزرگسالی باعث تصوراتی در فرد میشود که علاوه بر کاهش سطح عزت نفس فرد،وی را گوشه گیر و منزوی میکند که نیازمند بازنگری طولانی است.
به این کیفیت که در جامعه ایرانی تا سن خاصی به بچه ها اجازه اظهار نظر و یا عرض اندام نمیدهند و پس از طی شدن سن مورد نظر به همان فرد میگویند تو چرا اینقدر منزوی هستی و در جمعها صحبت نمیکنی،غافل از اینکه نوع تربیت باعث چنین واکنشهایی در کودک میشود البته این موضوع در مورد برخوردهای منطقی صدق میکند و در مورد برخوردهایی که کاملا به صورت غیر منطقی و خارج از عرف نسبت به کودک صورت می گیرد کاملا موضوع فرق میکند و این کودک شاید مسیری را در زندگی آینده خود انتخاب کند که به مراتب با مسیر از پیش تعیین شده خانواده متفاوت باشد که در صورت طی نشدن تکامل مغز در دوران تصمیمگیری ،مشخص نیست که این کودک سر از کجا در خواهد آورد لذا نیاز داریم که به کودکان خود فرصت صحبت در جمع را بدهیم.
در پایان لازم است عرض کنم که ترس یک عامل کمکی است که ما را به سر منزل مقصود میرساند و در صورت بررسی واژه شجاعت متوجه میشویم که جوهر و ذات شجاعت در ترس نهفته است و در صورتی که ترسی وجود نداشته باشد،شجاعت هم مفهوم ندارد.
با تشکر-دکتر حسین ایمانی
drsokhanran.com