چند روز پیش جلسه ای برای یک شرکت تولیدی صنایع غذایی بودیم و در حال بحث در مورد جهت گیری های توسعه کسب و کار این شرکت. بحث این بود که شرکت در چه مسیرهای توسعه ای می تواند قدم بردارد. چیزی که من عنوان کردم این بود که از یکی از جنبه ها، این شرکت یک انتخاب جدی دارد. انتخاب ایجاد/بکارگیری یک شایستگی محوری در آینده. یعنی اینکه در آینده شرکت در طیفی که یک سر آن مزیت هایی از جنس توسعه محصول/ برندینگ، بازاریابی، لجستیک و توزیع است و سر دیگر طیف مزیت تولید مناسب، عملیات (Operation)، مدیریت بهای تمام شده، برنامه ریزی تولید، نگهداری تعمیرات و مواردی از این دست است. به عبارتی مزیت در حلقه Manufacturing. در اولی شرکت در حالت اکستریم خود می تواند اصلا هیچ سرمایه گذاری در کارخانه و فضای فیزیکی نداشته باشد و عملا می تواند تولید خود را به کارخانجات مختلف برونسپاری کند و عملا مدیریت محصول و برندینگ نماید. در دومی عملا می تواند پذیرای برندهای مختلف برای تولید محصولاتشان باشد و کارش تولید محصول باشد و به اصطلاح یک OEM باشد. در حالت اول نیاز به افرادی از جنس فروش، بازاریابی، برندینگ و توسعه محصول است و در دومی نیاز به مهندسین صنایع برای بهبود عملیات و مدیریت کارخانه. البته می فهمم که فضای واقعی این قدر صفر و یکی نیست و یک شرکت عملا بینابین این دو سر طیف حرکت کند.
یک زمان در تفسیر استراتژی می گفتند استراتژی آرایش منابع یک شرکت در بلندمدت را تغییر می دهد، این موضوع در کیسی که مثال زدم به عینه خودش را نشان می دهد و انتخاب هر یک از اکستریم ها می تواند مسیر شرکت را به معنای واقعی عوض کند.