( وقتی کلماتی زهر الود به نام " به من چه،به فکر خودم باشم " شروع می شه )
?
درد از انجا آغاز می شود که که هر کس بگه
" به من چه من خیلی زرنگ باشم مواظب باشم باد کلاه خودم نبره،
من همین که گلیم خودم از آب بکشم بسم تازه زرنگی هم کردم "
با شنیدن این کلمات و جملات قصار یاد این داستان قشنگ قدیمی می افتم که می گه :
یه روز داخل یه مزرعه ای چند جور حیوون مختلف زندگی می کردند که هر روز گرگ ها می اومدند یه حیونی میدزدید ومی رفتندکبک هم جزو اونا بود هر روزبهش می گفتند که :امروز گرگا گوسفند دزدیدند و بردند و خوردنش ، بیا با هم جمع بشیم و اعتراض کنیم به سگ و صاحب مزرعه بگیم چه اتفاقی داره می افته اما کبک سرش می کرد داخل پیاله خودش می گفت به من چه ، مَنُ که ندزدیدند
فردا روز بهش گفتند گاو دزدیدند، می گفت به من چه پس فردا روز بهش گفتند مرغ و خروس هم دزدیدند بازم می گفت: به من چه
همین جوری گرگها می دزدیند و کبک که هم میگفت به من چه ، به من چه ، به من چه ...
تااینکه یه روز خود کبک هم دزدیدند اما با این تفاوت که دیگه کبکی نبود که بگه : به من چه
قصه ی زندگی داستان ما هم همین گونه است از بس گفتیم
"به من چه"
میگیم دارند می دزدند چرا چیزی نمی گه ، می گه : می تونه بدزده ،نوش جونش ،زرنگ بوده دزدیده ،اصلا مگه مال بابات و....
این دزدی ها ادامه داشت تا اینکه رسید به خودمون که دیگه فکر نکنم چیزی مونده باشه که بدزدند
عزیزم اگه روز اول یقه قوه قضاییه گرفته بودیم ومی گفتیم آقا چرا این همه دزد هست و تو کاری نمی کنی یا ببین سوراخ قانونی کجاست که باید درستش کنیم یااینکه چرا کارشناسای دادگاه هات این همه رشوه میگیرند ؟ یا...
یا اینکه به دولت می گفتیم که چرا این همه شهردار،فرماندار،استاندار دزد داریم و همش به فکر خودشون و اطرافیانشونند و به فکر مسافرت ها اونور ابشون
واینکه چرا یه ذره به فکر مردم نیستند وچرا های دیگر .....؟
همه ی اینا رو گفتم تا این بگم که شاید با این نوع پرسیدنامون وبی تفاوت نبودنامون الان اینجا نبودیم یا اوضاعمون این نبود
" چه کنیم که از ماست که بر ماست "