متاسفانه یا خوشبختانه در زمین طراحی رابط کاربری مدرک قابل توجهی از انستیتوهای خارجی یا داخلی ندارم پس میتونید تمام حرفهام رو به حساب نظر شخصی بذارید و نه کارشناسی یا چیز دیگه.
حوالی سالهای 89 و 90 که تازه گوشیهای موبایل مجهز به اندروید وارد بازار شده بود به لطف یک ماه اضافه کاری در یک شرکت و به عنوان هدیه، یک گوشی سامسونگ گلکسی جیو با اندروید 2.2.1 دریافت کردم. و باز به لطف یکی از دوستان و در بحث های گاه و بیگاه، تصمیم به ایده پردازی برای تولید یک اپلیکیشن آشپزی گرفتیم. در آن زمان اپلیکیشن برگزیده جشنواره کافه بازار . یک اپلیکیشن بانک پیامک بود که عینا از نسخه گوشیهای مجهز به جاوا (سیمبین!) کپی برداری و در بازار منتشر شده بود و تونسته بود 10 هزار نصب بگیره. (توجه کنید که هنوز برنامه های پیام رسان وجود نداشت).
اپلیکیشن آشپزی منتشر و استقبال خوبی هم شد (120 هزار نصب). دلیل مهم. رابط کاربری خوب و کاربر پسند به همراه تصاویر زیبای غذا و برنامه نویسی روان و بدون مشکل.(هنوز هیچکدوم از اپلیکیشن های آشپزی حال حاضر وجود نداشتند) بعد از اون یک اپلیکیشن ادبی رو منتشر کردیم که از پایگاه داده گنجور استفاده میکرد. پایگاه داده ای که آزاد بود و در اختیار همه. دلیل استقبال (70 هزار نصب). باز هم رابط کاربری خوب و تجربه دلنشین خواندن اشعار با طراحی جلد دیوان اشعار به صورت مجزا و جذاب اونطور که در سایتهای خارجی بود. (هنوز طاقچه و فیدیبو لانچ نشده بودند)
پروژه ها با اینکه موفق بود اما به دلیل اینکه نگاه جدی بهشون نداشتیم یا اصطلاحا نبود بیزینس پلن مشخص، رشد نکردند یا رشد بسیار کندی رو تجربه می کردند. شاغل بودن تیم هم دلیل دیگری بر کندی این پروسه بود. در این مدت پروژه های دیگه ای رو شروع کردیم که یا ناتمام موند یا به موفقیتی نرسید.تا به اینجا که همگی شکست خورد و تیم از هم پاشید. نقطه صفر :)
برای من به عنوان یک طراح رابط کاربری اما یک نقص بزرگ بوجود آورد. دور شدن از فضای به شدت رو به رشد بیزینس اپلیکیشن های موبایل که حسابی مدون و آکادمیک شده بود . هر چند ایران در ابتدای راه بود اما این روند با سرعت عجیبی داشت طی میشد و وقتی من سرمو بالا آوردم با اصطلاحات عجیبی روبرو شدم که تا به حال نشنیده بودم اما گویا اهمیت زیادی در کار داشتند.اصطلاحاتی که گویا قابل ترجمه نبودند و در دهن کوچکترین اجزای هر سیستم کوچک یا بزرگ میچرخید. سینیور دیزاینر،یوزبیلیتی تست، پروتوتایپ، وایرفریم، یوزراکسپرینس،تست ای بی، نگونییشن، فاندر، کو فاندر و ده ها اصطلاح دیگه که احتمالا بهتر از من میدونید!
به نظر بدجوری دور افتاده بودم. اما سوال این بود. پس در این سالها چطور کار کرده بودم؟ با استناد به چه دلایلی و واقعیاتی تونسته بودم یک اثر خلق کنم که مورد توجه کاربران واقع بشه؟ مگر همه اینها به خاطر جذب کاربر نیست؟ مگر تمامی این اصطلاحات نباید به یک محصول موفق ختم بشه؟
خب من مطالعات زیادی از گذشته در زمینه هنر داشتم. ادبیات و سینما رو مقداری تخصصی دنبال میکردم و تاریخ هنر و تمدن بشری رو خونده بودم. از تاثیر رنگ ها و نمادها در طول تاریخ خبر داشتم. از طرفی به خاطر اهمیت بازنمایی و همزادپنداری در ادبیات و سینما، قابلیت این رو داشتم که خودم رو به عنوان یک کاربر ببینم و مشکلاتش رو درک کنم. از اخبار بی اطلاع نبودم و از لحاظ سیاسی آگاهی عمومی بالایی داشتم.آدمهای اطرافم رو به خوبی تحلیل میکردم و سعی میکردم نیازهاشون رو پیدا و رفع کنم.
آیا اینها کافی بود؟ خیر. مسلما خیر. برای موفقیت به چیزهای بیشتر از اینها نیاز دارید. اما این مسائل نباید دلیل بشه که اصل موضوع رو نادیده بگیرید. تمام این اصطلاحات، این ساز و کار آکادمیک (مدرسی) در طول تاریخ بارها تکرار شده و به راحتی کنار گذاشته شده. فقط در زمینه رابط کاربری به تعداد تغییرات اساسی از طرف گوگل یا اپل در طراحی رابط کاربریشون دقت کنید. به تعداد شکایات کاربران از شرکت های بزرگ به دلیل وجود اشتباهات احمقانه در جایگذاری یک دکمه یا سوئیچ یا درگاه دقت کنید. اون محصولات تمام اون مراحل رو طی کردند. نه اینکه اون مراحل مثمر ثمر نیستند. خیر. بحث بر سر تفاوت روح یک موضوع و لایه های بیرونی اونه. یک طراحی چه رابط کاربری چه یک لوگو یا یک پوستر ابتدا باید با روح انسانها رابطه برقرار کنه و این چیزی نیست که شما در یوزبیلیتی تست اونو پیدا کنید . اینو در بینش طراحتون نسبت به محصول و آدمها نه به عنوان یک هدف که به عنوان یک انسان میشه پیدا کرد. این چیزی بود که من در سالهای قبل یادگرفته بودم و در تک تک پروژه هام بهشون فکر کرده بودم. نتیجه شاید خیلی آکادمیک نبود و ایراداتی داشت اما مشتریانم ازش راضی بودن.
در طول این چند ماه رزومه ام رو برای جاهای مختلفی ارسال کردم. از کافه بازار تا فیدیبو و حتی به مرحله مصاحبه هم رسیدم. اما اونچیزی که اونها دنبالش بودن برای من جدید و اونچیزی که من داشتم برای اونها مقداری کهنه بود. پس تصمیم گرفتم برای خودم کار کنم و البته هدفم رو متمرکز روی همون چیزی کنم که بهش علاقه دارم. هنر و دنیای بی پایانش.
اما اونچیزی که من حداقل در دنیای بیزینس ایران میبینم گرفتار شدن در مفاهیمیه که فقط ازش نامی رو شنیدن. استفاده از الگوهایی که فقط در اون کانتکست جواب میده و در اینجا فقط ادا و اطوارش منتقل شده. پروژه های به ظاهر بزرگی که بدون رانت و حمایت بی قید و شرط دولتی قدم از قدم نمیتونن بردارن و توانایی رقابت بدون انحصار رو ندارن. کپی برداری های ناقص و بدون مفهوم از نمونه های خارجی (کپی برداری درست هیچ ایرادی نداره) منجر به محصولاتی بدون هویت شده که به محض آزاد شدن فضای رقابت جهانی قافیه رو خواهند باخت. حالا به اینها بی مسئولیتی ذاتی ایرانیان رو اضافه کنید که نه در قبال پرسنلشون و نه در قبال مشتریانشون مسئولیتی رو عهده دار نیستند و اگر هم هستند نه به خاطر شما که به خاطر به خطر افتادن سهام شرکتشونه و به همین خاطره که سعی میکنن به شما پاسخی ندن و فقط شما رو در وضعیت انتظار و سرگیجه نگه دارن. اونچه که الان دچارش هستیم.