ویرگول
ورودثبت نام
ایده پروران
ایده پروران
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

نجوای نوشتن!

نجوای نوشتن!


از همان روز اول که قلم؛اشتباه به دست گرفتم

تا حال!

تا حال،که با قلم اشتباه مینویسم!

تنها نجوای کلمات آزارم میداد!


کلماتی که حسود بودند و زیر لب بُمب هاشان را در زمین صلح می‌انداختند!


از همان کهنه طعنه هایی که در زیر لَبِ کلماتم به سیاست زده ام!

تا ظاهر ساده کلماتی که بوی خون میداد!


از همان اولین نوشته امکه آن هم‌ درباره سیاست بود

تا حال که اختیار کلمات را ندارم!


به نتیجه رسیده ام

که ما بد نبودیم!

کلمات حسود بودند!


آری!

کلمات حسود بودند!


کلمات تحمل شادی تنها سیب درخت‌مان را نداشتند!

نگذاشتند خود بیوفتد!

با موشک به قلبش زدند!


آری

کلمات حسود بودند!


آنها تحمل خوشی را که هیچ!

تحمل ناله هامان را هم نداشتند!


در خوشی‌هامان روی دختری که تنها میخواست فوتبال ببیند؛،گاز اشک‌آور را مهمان چشمانش کردند و در ناله هامان؛صدای گلوله را مهمان گوش هامان!


آری

کلمات حسود بودند!


قرار بود نوشته ام سفید باشد!

مانند قلبی که شاید؛زمانی داشتم!

اما ابوالفضل حرف خوبی میزند!

نوشته سفید؛قلب سفید میخواهد!

میخواهی سفید بنویسی محمد؟

خوب است!

آفرین!

قلب سفیدت کو؟


قلب سفیدم را کلمات سیاه گرفته اند آقا!

دارشان بزنید!

_نمیشود محمد!

چرا؟

_تا بحال دیدی کسی بدون جرم سرش بالای چوبه دار برود؟

بله!

_کی؟

کلمات دارش زدند آقا!

اسمش محمد بود و فامیلش محسن زاده!

کشتندش و با قلبی دگر زنده اش کردند

مانند دیگرانی که هنوز دنبال مقصر میگردند!

آقا اجازه؟

کلمات حسود بودند!


از همان روز اول که قلم؛اشتباه به دست گرفتم

تا حال!

تا حال،که با قلم اشتباه مینویسم!

تنها نجوای کلمات آزارم میداد!


نجوای نوشتن

نوشته محمد محسن زاده

گروه ایده پروران!


نجوای نوشتنکلماتقلم اشتباهحسودنوشتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید