با احساساتمون چطور برخورد کنیم؟ انکارشون کنیم ؟ ازشون فرار کنیم؟ با تفکرات دروغین مثبت اندیشانه آنها را سرکوب کنیم؟ یا بگذاریم بروز کنن،نگران بشیم، بترسیم، خشمگین بشویم؟ کار درست چیست؟ هزینه فرصت هر کدام از این انتخابها چیست؟ بهترین رفتار را در زمانهایی که هیجان زده میشویم چیست؟
این موضوعی هست که سوزان دیوید «Susan David» نویسده،محقق و روانشناس دانشکده پزشکی هاروارد در TEDx با عنوان «هدیه و قدرت جرأت عاطفی» / «The gift and power of emotional courage» به آن پرداخت و تلاش کردم ضمن بیان گفتههای پروفسور دیوید شرحی تکمیلی از اون رو براتون آماده کنم.
تلاش من این بوده که صرفا یک ترجمه لغتی نباشه برای همین من سعی کردم از مطالعات گذشته روانشناسی خودم و لغات بهتر و جملات تکمیلی برای انتقال عالیتر مفاهیم کمک بگیرم تا به هدف فهم سادهتر و کامل تر این موضوع جذاب برسیم بنابراین متن پیش رو هم تجربه و همه شرحی تکمیل شده هست.
اگر این مطلب رو در صفحه لینکدین و شبکههای اجتماعی خودتون به اشتراک بذارید قطعا کسانی که به واسطه شما سود ببرن از شما متشکر خواهند بود و ممنونم که این کار رو میکنید. تلاش برای افزایش دانش و آگاهی یک حرکت قابل تحسین است.
این که در مقابل احساس ترس، خشم، غم، تنفر و ... سعی کنیم با تفکراتی مثل مثبت اندیش باش، منطقی باش، تو دیگه بزرگ شدی و ... به سرکوب احساسات بپردازیم کار درستی نکردیم و حتی این بدترین راه استفاده از مثبت اندیشی میتونه باشه.
عدم انعطاف عاطفی یعنی تنظاهر به مرده بودن و احساس نداشتن یا تلاش برای سرکوب احساسات به قصد مثبت نگری. اگر موردی شما رو ناراحت کرده نباید تظاهر کنید که هیچ اتفاقی نیفتاده و تلقین کنید که هیچ حسی ندارید. از تجربه درد اندوه خشم ندامت فقدان و ... دست نکشید.
از یک دفتر که هیچ کس جز خودتان آن را نخواهد خواند برای آنچه در ادامه شرح میدهیم استفاده کنید. با نوشتن میتوانید با احساسات خود رو به رو شوید، آنها را تخلیه کنید و در آنها و چرایی و دلیل رخ دادن آنها به کند و کاو بپردازید.
تنها چیزی که قطعی است عدم قطعیت است.
سازمان بهداشت جهانی: «افسردگی قبل از سرطان و بعد از بیماری قلبی دلیل عمده معلولیت در سطح جهان است.»
یکی از دلایل بروز افسردگی بازداری هیجانی است که جفری یانگ در طرحوارده درمانی به آن پرداخته. در بازداری هیجانی شخص به سرکوب و انکار احساسات و هیجاناتی که میتواند رخ دهد میپردازد.
وقتی ناراحت میشویم یا میترسیم، خودمان را سرزنش میکنیم یا اگر فرزندمان به چنین احساساتی دچار شود سعی میکنیم آنها را از دچار شدن به چنین احساساتی منع کنیم و از اصطلاحاتی مثل شجاع باش، نترس، نارحت نشو، قوی باش و .... استفاده کنیم. نباید جلوی بروز و وقوع یک احساس را گرفت.
زیبایی زندگی با شکست توأمان است.
متاسفانه احساسات عادی انسانی با برچسبهای خوب یا بد تلقی بیان میشوند! مثبت است چون با اخلاق و باورهای تعریفی ما سازگار است و منفی است چون سازگار نیست! حال این که میتوان این سازگاری و ناسازگاری بر اساس یک خطای شناختی رخ دهد. احساسات را باید در حالی که مستقل از برچسب یک احساس هستن و این ذاتا ارزشمند است دید.
مثلا همه ما به شخص مبتلا به سرطان توصیه میکنیم که مثبت اندیش باش! این درست نیست، این اتفاق ناگوار است و ناراحتی احساسی عادی برای آن است. چرا قصد داریم وانمود کنیم که اینطور نیست و باید شاد باشیم؟! این کار ستمگرانه هست! ستم به مثبت گرایی! بی رحمانه، نامهربان است و بی اثر. متاسفانه نه تنها با خودمان بلکه با دیگران نیز چنین میکنیم.
اگر بین فرار از احساسات، تسلیم در برابر آن و مثبت گرایی نقطه مشترکی باشد این است: «همه اینها واکنشهای صلب ، سخت و ناکارآمد هستن!».
جفری یانگ در بحث تلههای زندگی یا به بیان تخصصیتر طرحوارهها از ۳ مکانیزم دفاع افراد بیمار در مقابل تلههایشان صحبت میکند. تسلیم، فرار و ضد حلمه یا به بیان تخصصی تسلیم، اجتناب، جبران افراطی. اگر مثبت اندیشی از جایگاه جبران افراطی در جهت انکار واقعیت باشد نه تنها مفید نیست بلکه مخرب آسیبزا میتواند عمل کند و این مستقل از بحث مثبت نگری در واقعیت علمی خود است. جفری یانگ شناخت و کنترل آگاهانه و عقلانی را راهکار صحیح معرفی میکند.
تحقیقات در مورد سرکوب عواطف نشان میدهد که وقتی عواطف به حاشیه رانده میشوند یا مورد بیتوجهی قرار میگیرند قویتر میشوند. درست مثل کیک شکلاتی در یخچال که هر چه شما بیشتر سعی کنید آنرا انکار کنید بیشتر وسوسهتان میکند! هیچ راه فراری و فراموشیای وجود ندارد!
شاید فکر کنید با بی توجهی به احساسات و عواطف ناخواسته،آنها را کنترل میکنید ولی این شما هستید که در کنترل آنها هستید.
وقایع ناگورا احساس برانگیز هستن و میتوانند دردناک باشند. درد درونی همیشه روزی و در جایی سر بر میآورد و بهایش را چه کسی میپردازد؟ ما، فرزندانمان، همکارانمان، جامعه.
اشتباه برداشت نکنید، من [سوزی دیوید] مخالف شادی نیستم و خودم هم آدم شادی هستم اما وقتی احساسات عادی را به کنار میرانیم تا مثبت گرایی کاذب را در آغوش بگیریم، ظرفیت خود برای مقابله با جهان واقعی و مشکلاتش را،نه جهانی که آرزویش را داریم، از دست میدهیم.
به من میگن «نمیخوام تلاشی کنم، چون نمیخواهم احساس یأس کنم» یا میگن «فقط میخوام این احساس از بین بره و فرمولی جادویی معرفی کن یا قرصی که بخورم و رفع بشه» و من به اونها میگم «میفهم، اما این اهداف مردههاست». حقیقت این است که فقط مردهها هستم که دچار استرس نمیشوند، دلشکسته نمیشوند، و ناامیدی پس از شکست را تجربه نمیکنند یا بهتره بگوییم هیچ حس منفیای ندارند چون احساس نمیکنند.
ما به عنوان موجودی زنده در جهانی پرفراز و نشیب با مجموعهای از اتفاقات تلخ و شیرین قطعا به احساساتی که در تفکر عموم ناخوشایند است رو به رو میشویم و نباید این واقعیت را انکار کنیم بلکه باید بفهمیم رفتار صحیح در مقابل آن چیست.
تاثیر مثبت بر جهان بدون تحمل فشار و زحمت امکان پذیر نیست. زحمت بهای پذیرفته شدن در یک حیات معنادار است.
اکنون تحقیقات نشان میدهد که پذیرش کامل تمامی احساساتمان حتی احساسات دشوار و آزار دهنده سنگ بنای انعطاف و بالندگی و شادمانی واقعی و اصیل است.
انعطاف عاطفی از پذیرش احساسات فراتر است. میدانیم که دقت نیز مهم است. در تحقیقاتم فهمیدم که کلمات نقشی مهمی دارند. باید بدانید دقیقا با چه احساسی رو به رو هستید. بین یأس و استرس دنیایی تفاوت وجود دارد. این که «من مأیوسم» با این که «من استرس دارم» متفاوت است، یا میان استرس و دلهره داشتن.
وقتی که با دقت به احساساتمان برچسب میزنیم،عامل دقیق احساساتمان را بهتر تشخیص میدهیم و آنچه که دانشمندان «آمادگی بلقوه» در مغز مینامند فعال شده و امکان برداشتن گامهای درست را به ما میدهد.
برداشتی اشتباه از احساساتمان تفسری اشتباه ایجاد میکند، بنابراین در جهتی اشتباه نسبت به رفع آن اقدام میکنیم. مثلا گاهی ترس خود را به شکل خشم و تهاجم بروز میدهد و نباید کنترل خشم آموخت چرا که زیر بنای آن ترس است. حتما دیدید که برخی افراد را که بترسانید بجای جیغ کشیدن و فرار کردن حملهور میشوند.
احساسات دادههایی هستند که بر اساس ریشههایی خلق شدن و به ما اطلاعاتی درباره ریشه میدن .
ما به چیزهایی که در دنیا اهمیتی برای ما ندارند احساسی هم نداریم پس وقتی نسبت به موضوعی حس خاصی در ما شکل میگیرد این یک نشانه است که با بررسی آن نشانه به ریشههای آن می توانیم برسیم.
اگر از خواندن اخبار خشمگین میشوید نباید جلوی آن را بگیرید بلکه باید بدانید دلیلش چیست؟ چه اطلاعاتی به شما میدهد؟ این خشم نشانه است، نشانی از این که به برابری و عدالت ارزش میدهید و فرصتی است برای برداشتن گامهای فعالانهتر تا زندگی خود را در آن جهت پیش ببرید.
یا مثلا اگر شما از این که دوست صمیمی یا همسرتان به تلفن شما با پاسخ نداد یا با تاخیری زیاد پاسخ داد و حس خشم و نگرانی کردید این میتواند یک نشانه باشد. جفری یانگ در طرحواره درمانی این رفتار را به عنوان یکی از رفتارهایی که میتواند نشانه طرحواره «رها شدگی / بیثباتی» باشد دسته بندی کرده است. شما با شناسایی کردن این احساس به کمک رواندرمانگران فعال در حوزه طرحواره درمانی میتوانید این نقص خود را شناخته و به ریشههای تحولی آن برسید و آن را برطرف کرده و بهبودی در شخصیت فردی خود ایجاد کنید. اما اگر این رفتار را یک رفتار عادی بدانید یا از ان فرار کنید یا سعی کنید با مثبت اندیشی در حالی که سراسر خشم و نگرانی هستید به آن حلمه کنید هیچ نتیجه مثبتی نخواهید گرفت و این مشکل حل نخواهد شد.
وقتی آمادگی رویارویی با احساسات دشوار را داریم، قادر به پاسخگویی همتراز با آن ارزشها هستیم.
اما یک هشدار مهم نیز مطرح است. احساسات دادههای اطاعاتی هستند فرمان نیستد.
ما میتوانیم احساساتمان را برای کشف ارزشهای درونیمان کند و کاو کنیم و به اکتشاف در آنها بپردازیم بدون این که لازم باشد به فرمان آنها گوش بدهیم و کاری بکنیم.
ما میتوانیم در طی خواندن یک خبر خشمگین شویم و کشف کنیم که پیرو ارزش انسانی عدالت و برابری هستیم ولی لازم نیست به فرمان آن که میگوید برو و کسی که نابرابری کرده رو بکشن گوش کنیم!
مثلا من [سوزان دیوید] میتوانم وقتی پسرم از دست خواهر کوچکش کلافه میشود در کنارش باشم و با ان همدلی کنم ولی از این نظرش که میگوید خواهرش را بدهیم به اولین غریبهای که در خیابان میبینیم حمایت نکنم.
ما مالک احساساتمان هستیم،آنها مالک ما نیستند.
وقتی تفاوت میان این که «با تمام منطق و عقلانیتی که دارم چگونه احساس میکنم» و این که «در راستای ارزشها چه اقدامی از من سر میزند و رفتار من چیست» نهادینه شود و به بخشی از رفتار من تبدیل شود، ما میتوانیم بهترین مسیر ممکن را طی کنیم و آن را مدیون عواطفمان خواهیم بود.
وقتی که حس عاطفی قوی و سختی را احساس میکنید، فورا به دنبال راههای فرار از تجربه این احساس نباشید. آن را بشناسید، به خاطرات خودتان سر بزنید و ریشههای تحولی آن را پیدا کنید. سعی کنید بفهمید که آن حس عاطفی به شما چه می گوید؟
از گفتن «من...هستم» در جاهایی مثل من عصبانی هستم یا من غمگین هستم پرهیز کنید چون وقتی میگوید که «من...هستم» طوری مینماید که انگار شما آن احساس هستید در حالی که شما شما هستید و آن احساس هم یک منبع اطلاعاتی که میتوانید از آن برای کشف خود استفاده کنید.
به جای «من...هستم» بگوید «متوجهم که احساس ... را دارم». پس نه آن را انکار کنید و بگوید «نه، من اصلا احساس ... ندارن» مثلا من اصلا نترسیدم، من اصلا نگران نیستم، من اصلا غمگین نیستم و نه تسلیم آن شوید و جوری جلوه کنید که انگار برده احساس خود شدید و تابع فرمان آن هستید مثلا من غمگین هستم، من حس ضعف میکنم، من خجالت زده هستم تا ذهن شما آن را به شکل یک بن بست غیرقابل تغییر بشناسد، بلکه سعی کنید با خودتان همدلی کنید و بگوید میدانم که این اتفاق ناراحت کننده هست، متوجهه هستم که این اتفاق باعث ترس من شده و سپس به دنبال این بگردید که چرا چنین است و با ریشههای آن که ارزشهای شما را شکل میدهد آشنا شوید و از آن در جهت رشد خود استفاده کنید.
کند و کاو احساسات برای کشف ریشهها هدف ما از این انعطاف عاطفی است تا بتوانیم با شناخت ریشهها به شناختی از خود و ارزشهای خود برسیم و با اصلاح و بهبود آن به شخصیتی فرهیخته و رشد یافته تبدیل بشویم.
«اینها مهارتهایی حیاتی برای خودمان، خانوادههایمان و جوامعمان هست و برای محیط کار نیز اساسیاند.»
در تحقیقاتم [سوزان دیوید] وقتی به آنچه به افراد کمک میکند،تا بهترین وجه خود را به ظهور برسانند، یک عامل کلیدی مهم یافتم: «ملاحظه شخصی». وقتی افراد امکان حس کردن حقیقت عاطفی خود را مییابند،ارتباط، خلاقیت و نوآوری در محیط سازمانی شکوفا میشود.
تنوع و تکثر فقط درباره ظاهر و بعد مشاهده افراد نیست بلکه درباره درون و احساسات افراد نیز هست. منعطفترین و سازگارترین افراد،تیمها، سازمانها، خانوادهها و جوامع آنهایی هستند که بر اساس پذیرا بودن احساسات عادی انسانی بنا شدهاند. همین است که به ما اجازه میدهد تا بگوییم «عواطف و احساساتم به من چه میگویند؟» ، «کدام اقدام مرا به ارزشهایم میرساند و کدام یک مرا از ارزشهایم دور میکند؟».
احساسات مثل تابلوهای راهنما عمل میکنن فقط باید به آنها توجه کرد، آنها را نادیده نگرفت و از آنها به بهترین وجه ممکن استفاده کرد تا به مقصدی که رشد ما را محقق میسازد برسیم.
انعطاف عاطفی یعنی قدرت لمس و پذیرش عواطف و احساسات عادی انسانی، همراه با کنجکاوی، شفقت و مهربانی و بویژه جرأت برداشتن گامهای مرتبط باارزش در جهت رشد شخصی.
وقتی که بچه بودم خواب مرگ میدیدم، پدر مرا در آغوش گرفت و سعی نکرد به من دروغ بگوید و حس ترس من از مرگ را انکار کند بلکه گفت «همه ما میمیرم، سوزی و خیلی عادی است که بترسی.». تلاش نکرد تا بین من و واقعیت مانعی ایجاد کند و من تلقین کنم که مرگ ترس ندارد! مرگ ترس دارد و این یک حس عادی انسانی است.
مدتی طول کشید تا به نحوه هدایت من در آن شبها پی ببرم، آنچه یاد داد این بود که جرأت، بیباکی نیست، جرأت ترس متحرک است. این کار به من یاد داد تا بدانم فرصت محدود است و باید از ان به بهترین وجه ممکن استفاده و به رشد خودم بپردازم تا وقتی که لحظه آن فرار رسید و پرسید «برای مرگ حاضری؟» جوابم با نگریستن به خودم یک «بله» قاطع باشد.
منبع پایه مطلب: سخنرانی سوزان دیوید در تدکس / گرداورنده و تکمیل کننده: محمد ابراهیمی اول / 1399/8/29