همه کسایی که سیگار نکشیدن دوست دارن یه بار که شده امتحانش کنن. سواله براشون، این سیگار چیه، چه حسی به آدم میده که بقیه میکشن؟ و از اکثرشون میپرسی میگن دوست دارن برای فهمیدن حساش هم که شده یه بار بکشن...
مری یکی از این افراده، یه دختر دبیرستانی که دوستاش همه میکشن و اون هم میخواد امتحانش کنه. اما یه معلم زیستشناسی داره که از قضا متخصص نوروساینس و مغز و اعصاب و این چیزاست. این آقای معلم به مری میگه این کار رو نکن، یک بارِش هم بَده. اما مری اصرار داره که سیگار کشیدن رو تجربه کنه...
این آقای معلم مری رو میبره پای تخته تا براش توضیح بده آدم چرا و چه حسی پیدا میکنه. با جزئیات تمام ترکیبات شیمیایی سیگار رو معرفی میکنه، مکانیزمی که طی اون، این مواد روی مغز و اعصاب مربوطه تاثیر میذارن رو توضیح میده و دقیقا توضیح میده برای چه قسمتهایی از مغز چه اتفاقی میافته. خلاصه یه صبح تا شب مری رو الاف میکنه و مری از آخر میگه "داداش تو هیچی به من اضافه نکردی، این توضیحاتی که به من دادی که کمکی نمیکه بفهمم آدم چه حسی پیدا میکنه. بذار یه نخ بکشم میفهمم دیگه!"
و فکر کنم همهمون با مری همدردیم. گویا هیچ توضیحِ علمی و فیزیکی از مغز و سیگار کشیدن هیچ کمکی نمیکنه که بفهمیم سیگار کشیدن چه حسی داره، و معلم نوروساینسمون حتی هرآنچه درباره مغز هست رو هم بگه، باز هم اون حالت ذهنی و روانیِ حاصل از سیگار کشیدن رو نمیتونیم بشناسیم. همونطور که به یه کوررنگ نمیشه با توضیحات علمی و معرفی مغز، فهموند قرمز چیه و چجور رنگیه و چه حسی داره قرمز را دیدن.
این قضیه یک ادبیات گسترده و زد و خورد شدید تو فلسفه ذهن به وجود آورده و صورتبندیهای مختلفی ازش میشه کرد. یه نمونه خوبش اینه:
1. مری هر fact و حقیقتی که درباره مغز و دستگاه عصبی و فرآیند فیزیکی سیگار کشیدن هست رو میدونه.
2. مری یه سری حقایق و فکتها درباره حالات روانی و ذهنیِ مربوط به سیگار کشیدن رو نمیدونه. (چون بعد سیگار کشیدن چیزای جدید میفهمه)
3. نتیجتا همه فکتها و حقایق درباره حالات روانی و ذهنی، فیزیکی نیستند.
یا مثلا این که هر حقیقت و فکت درباره ذهن و روانِ آدم، یه فکتِ فیزیکی نیست، یا فکتی قابل استنتاج از علوم طبیعی و فیزیکی نیست. طبعا این استدلالی علیه فیزیکالیسم هست که میگه هر آنچه درباره ذهن و روان هست، همین حقایق فیزیکی و مغزیه.
مثل هر استدلال فلسفیای مخالفتها با این استدلال هم زیاده. مثلا خیعلیا میگن اون چیزی که مری یادمیگیره از جنس گزاره و fact و دانشِ گزارهای نیست. به نظرم که هست و میشه دفاع کرد، علی ای حال نمیشه منکر بود که مسئله تجربیاتِ اول شخص و پدیداری خیلی در فلسفه ذهن تاثیرگذار بوده و تحرک به وجود آورده.
پینوشت: بله گول خوردید، به بهانه موضوع جذابی مثل سیگار و عکس جوکر، فلسفه ذهن کردم تو پاچهتون! ??
پ.ن 2: جکسون و افرادی که تو بحث مشارکت دارن معمولا رو آزمایش ذهنی تخیلی و اندکی پیچیده اتاق مری مانور میدن. من نمیدونم وقتی موردِ ملموس و دم دستیِ سیگار کشیدن هست، چیزی که همه درکش میکنن و میدونن تجربه کردنش متفاوت از مطالعه درباره فیزیکشه، چرا همچین آزمایش ذهنی پیچیدهای رو باید طرح کنن. مسئله سیگار شهود ما رو بیشتر تحریک میکنه.