Amir Ali Ebrahim Zadeh
Amir Ali Ebrahim Zadeh
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

وجود چیست؟

گوتلب فرگه
گوتلب فرگه

این متن فلسفی‌ترین چیزیه که می‌نویسم. اگه پس زمینه فلسفی ندارید می‌تونید نخونید، با این حال فک کنم به اندازه کافی ساده نوشته باشم. می‌خوام درباره دو تا دیدگاه مرتبط با مفهوم "وجود" صحبت کنم، فرگه و ملاصدرا هردو چیزهایی گفتن و کمتر کسی می‌شناسم که به هر دو مسلط باشه. با این حال تو جمع حاضر فیلسوفای عمیقی هم می‌بینم که شاید بتونن به سوالام پاسخ بدن. قبلش یه چیزی بگم و اون اینکه من بیشتر قصد داشتم و دارم که سوال مطرح کنم توی این کانال، و پاسخ بگیرم به جای اینکه پاسخ بدم، و در این زمینه هم همین قصد رو دارم. چیز زیادی نمی‌دونم، چند تا مقاله و کتاب از فرگه و یه سری کتاب درباره ملاصدرا، و خب اگه تفسیری اشتباه ارائه دادم حتما تصحیح کنید.

خب، شروع کنیم. می‌خوایم به این سوال جواب بدیم که وجود یا مفهوم وجود چیه. طبق روش فرگه سعی می‌کنیم در بستر یک جمله به دنبال معنای termهای زبان‌مون باشیم. این دو جمله رو پس در نظر بگیرید: "اسب وجود دارد" و "اژدها وجود ندارد"، اگر بررسی کنیم می‌بینیم که در این دو جمله ما داریم چیزی درباره مفهوم/محمول/ تابعِ "اسب است" و "اژدها است" می‌گیم. در اصل جملاتی که حاوی عبارت وجود هستن، یه چیزهایی درباره یک سری مفهوم یا concept فرگه‌ای می‌گن، دارن می‌گن این مفاهیم مصداق دارند و تهی نیستند. جمله "اسب وجود داره" داره می‌گه که مفهوم "اسب" دارای مصداق هستش، چیزی هست که اسب باشه یا به زبان فرمال xHx∃، و جمله "اژدها وجود ندارد" یعنی مفهوم "اژدها" فاقد مصداقه، هیچی تو عالم نیست که مفهوم "اژدها" بر اون صدق کنه. نتیجه‌ای که فرگه می‌گیره اینه که "وجود" یا "وجود دارد" یک تابع /مفهوم/محمول درجه دو هستش، که یک تابع/مفهوم/محمول درجه یک مثل اسب یا اژدها رو به عنوان ورودی می‌گیره، و اگر اون تابع/مفهوم مصداق داشت، خروجی‌اش صادق و در غیر این صورت کاذب خواهد بود. بسیار عالی!

حالا سوالی که مطرح می‌شه اینه: گفتیم جملات حاوی تِرم "وجود" جملاتی درباره محمول‌ها و مفاهیم هستند، پس جمله "چیزی وجود دارد" درباره چه مفهوم یا محمولیه؟ به نظر می‌آد که هیچی. درباره هیچ محمولی صحبت نکردیم. گفتیم چیزی هست، وجودی هست، چیزی وجود دارد، درباره مصداق دار بودن یک مفهوم که صحبت نکردیم! این جمله به شدت مهمه، کاملا بامعناست و درباره هیچ محمولی نیست! "چیز" آیا محموله؟ به نظر نمی‌آد، بعلاوه چه نوع محمولیه که بر همه چیز حمل می‌شه؟ چه چیزی درباره موضوع می‌گه؟ آیا جمله "چیزی هست" یا "چیزی وجود دارد" مثال نقضی برای این گفته‌ی فرگه‌ست که " جملات حاوی وجود، گزاره‌هایی درباره محمول‌ها هستند و "وجود دارد" یک تابع درجه دوئه"؟

سوال دیگه‌ای که مطرح می‌شه اینه که فرم منطقی جمله "چیزی هست" چیه؟ سوال سختیه. یکی از دوستان گفت: x‌x=x∃. ولی من با این تحلیل مشکل دارم. اولا که دو جمله "چیزی هست" و "وجود دارد چیزی که این‌همان با خود است" شاید ضرورتا ارزش صدق یکسان داشته باشند، اما دو گزاره متفاوت‌اند، دو اندیشه و thought متفاوت رو ابراز می‌کنند و نمی‌تونم بپذیرم که فرم منطقی یکسانی دارند، متقاعدم کنید. یک مشکل دیگه هم هست. می‌دونیم که جمله "چیزی وجود دارد" در صورتی که مجموعه موجودات جهان تهی باشه، کاذب و در غیر این صورت صادقه. ولی اگر سور ما روی ساختار تهی quantify کنه و domainاش تهی باشه، جمله x‌x=x∃ چه ارزش صدقی پیدا می‌کنه؟ گزاره xx=x∀ چطور؟ به طور کلی گزاره های xFx∀ و x‌Fx∃ چه ارزش صدقی پیدا می‌کنند؟ تا اون جایی که می‌دونم، معنای x‌Fx∃ می‌شه Fx1 or Fx2 or Fx3 or... که xiها اعضای دامنه سور هستند. ولی اگه دامنه سور تهی باشه، x‌Fx∃ معادل چه گزاره‌ایه؟ در این صورت ما موضوعی نداریم که محمول Fمون رو بر این موضوع‌ها حمل کنیم و در پایان ترکیب فصلی گزاره‌های حاصل رو به عنوان معنای x‌Fx∃ معرفی کنیم، اصلا x‌Fx∃ به ازای ساختار تهی معادل چی می‌شه؟! سخت شد، نه؟ :) مسئله ارزش صدق سور با domain تهی باید حل بشه تا بتونیم تحلیلی از جمله "چیزی هست" ارائه بدیم.

برسیم به ملاصدرا. صدرا چیز مشابهی می‌گه فکر کنم، اصالت‌الوجود صدرا می‌گه که یک سری ماهیت‌ها هستن مثل "اسب"، که این ماهیت‌ها یک سری چیزهای کلی تو ذهن‌ان، و این تلقی سنتی که همین ماهیت اسب، وجود پیدا می‌کنه و می‌شه شیء خارجی، این اسبی که در عالم هست و من می‌بینم، غلطه. ماهیت که یک موجود ذهنیه کلا مال ساحتی جداست، و وجود هم یک ویژگی نیست که ماهیتی اون رو داشته باشه یا نداشته باشه، وجود ویژگی اشیاء نیست، وجود خود شیءه، این اسب وجوده، حالا رابطه این وجود یا هستی با ماهیت اسب چیه؟ این وجود مصداق اون ماهیته، ماهیت حاکی و حکایت‌کننده از اون وجوده (این قسمتش شاید مشابه تلقی فرگه‌ای باشه، گرچه ماهیتِ صدرایی با مفهوم یا concept فرگه‌ای زمین تا آسمون فرق داره). صدرا اما "وجود" رو معادل "چیز" یا "شیء" می‌دونه، وجود اون چیزیه که عالم رو پر کرده. احساس می‌کنم دیدگاه صدرا یه مغالطاتی داره، نمی‌دونم دقیقا چی. وقتی بدتر می‌شه که تشکیک رو از اصالت‌الوجودش نتیجه می‌گیره که نتایج بسیار عجیب و غیرشهودی‌ای داره، شاید مفصل در این باره نوشتم. که حالا که همه چی وجوده، تفاوت من با موز چیه؟ هردومون وجودیم دیگه، چیز دیگه‌ای نیستیم... و در جواب می‌آد می‌گه که من وجود شدیدتر و غلیظ‌ترم و موز وجود ضعیف‌تره...

در هر صورت، نسبت دیدگاه فرگه‌ای با صدرایی چیه؟ تضاد؟ سازگاری؟ یا کلا مال دو تا ساحت جدا هستن و دارم خلط می‌کنم قضیه رو؟ که مثلا یکی یه مسئله مربوط به فلسفه زبانه و یکی مسئله متافیزیکی؟ و اگر مشکل طرح شده درباره تلقی فرگه‌ای رو حل کنیم، آیا می‌شه به صدرا گفت که داداش اشتپ زدی، وجود صرفا یه محمول در زبان بوده و یه مفهوم درجه دو، و نه چیزی که تو می‌گی، مسئله‌ای که می‌گی از ابتدا یه مغالطه زبانی بوده... شاید البته تو سیستم صدرا معنای جمله‌ی "چیزی هست" رو بهتر بشه تحلیل کرد. نمی‌دونم، شما بگید :)

فلسفهفلسفه تحلیلیفرگهفلسفه اسلامیملاصدرا
دانشجوی کارشناسی کامپیوتر و ماینور فلسفه علم دانشگاه شریف :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید