درست یک عصر دلگیر پاییزی بود؛ سرد و خاموش. از پشت پنجره منظرهای خاکستری بیرون را نگاه میکردم. باد ملایمی برگها را جابجا میکرد و صدای قطرات باران بلند بود. لپتاپم در مقابلم باز بود و صفحهای پر از زبانههای باز مختلف، که هر کدام بیهدف و بیمضمون سر به جایی نداشت. از مقالات نیمهتمام علمی گرفته تا سایتهای خرید آنلاینی که تنها تخفیفات وسوسهانگیز داشتند، همه برایم به جادههایی تاریک و بیانتها بدل شده بودند.
در وضعیت سردرگم و کسالتبار اینترنتیام، هیچ جوابی به این حسم نمیداد. انگار شکافی عمیق بین آنچه که میخواستم و آنچه که میدیدم وجود داشت. دنبال مقصدی روشن و چیزی تازه بودم؛ ولی هرچه بیشتر میگشتم، مهمتر میشد این پرسش: "چه جایی باید باشم؟"
احساس میکردم در هزارتویی از صفحات وب گم شدهام، بیاینکه بدانم دقیقاً به چه میگردم. صفحهای در باب تکنولوژی میخواندم، اما بعد دوباره ذهنم به سمت مقالات روانشناسی میرفت، یا شاید به سمت اخبار روز. هیچکدام من را کامل نمیکرد و کاملاً متوجه شده بودم که این پرسهزنی بیهدف چیزی جز خستگی و آشفتگی بر ذهن و روانم نمیگذارد.
وارد صفحه بعدی شدم. چشمم به لینکی خورد که عنوانش برایم زیادی نو بود: "مجله ویوز". با خودم گفتم: "این هم مثل باقی سایتهاست... ولی بگذریم!" درست مثل باقی کلیکهایم، بی هیچ انتظاری ولش کردم و وارد شدم.
اما اولین تجربه دیداریام، فقط با خواندن تیتر نخست صفحه، حسی متفاوت به من داد: «اینجا، برای هر نوع حس و فکر جایی هست».
کنجکاو شدم. درست مثل زمانی که در حال جستجوی چیزی ناشناخته اما مهم هستی و ناگهان نشانی واضح از آن را پیدا میکنی. دستهبندیهای موضوعی متنوعی مقابلم باز شد. بهنظر میرسید هر موضوعی را که بخواهی، از مد گرفته تا تکنولوژی، از سلامتی تا سفر، و حتی آموزشهای مختلف، یکجا میتوانی پیدا کنی. انگار هر آنچه که ذهنم را مشغول کرده بود، اینجا سرانجام یک جای درست برایش پیدا شده بود.
کلیک کردم روی بخش فناوری. مقالهای ساده و خوشخوان دربارهی آخرین تحولات حوزه هوش مصنوعی و تأثیرات آن بر زندگی روزمره. نه خیلی پیشرفته و پیچیده، نه سطحی و خستهکننده. دقیقاً آن چیزی که میخواستم: اطلاعات بهروز، نگارشی حرفهای و زبانی روان. اما هنوز پایان ماجرا نبود. "بیایید بازگردیم..." صدایی تمثیلی به ذهنم آمد و بازگشتم!
حالا نوبت به زندگی بهتر رسید. در این بخش هم مقالاتی در باب سلامت، روانشناسی و سبک زندگی مدرن پیدا شد. مقالهای درباره خواب و اهمیت آن برای بازدهی ذهنی روزانهام باعث شد کمی بیشتر به مشکلات مهم زندگیام فکر کنم.
و همینطور به سراغ بخشهای دیگر رفتم؛ انگار در هر گوشه از این مجله یک خرد نهفته بود، هر بار چشمم به چیزی جذاب میخورد و بیشتر درگیرش میشدم. موضوعات تا حدی بهدور از شلوغی همیشگی اینترنت و تبلیغات بود که برای اولین بار حس کردم اینجا واقعاً برای من طراحی شده است. هر چقدر هم رفت و آمد در فضای مجازی سخت باشد، "مجله ویوز" راهنمایم شد و بدون سردرگم کردنم مرا از جادههای پرپیچ و خم به مقصد رساند.
"ویوز" فضایی بود که مرا به آن راحتی و تعادل در جهان شلوغ پهناور وب رساند. دیگر نمیخواست وقت زیادی را برای پیدا کردن مطالب مفید تلف کنم. کافی بود به اینجا سر بزنم، و همه آن مواردی که دنبالشان بودم پیش رویم قرار میگرفتند.
شب شد و باران فروکش کرد. لپتاپ را بستم و حس خوبی از آشنایی با "مجله ویوز" در دلم جاری بود. انگار بالاخره گوشهای از این جهان پراکنده و بیانتهای اینترنت، یک جزیره آرام پیدا کرده بودم؛ جایی که برای هر سوال، هر کنجکاوی و هر نیازی جوابی بوده باشد.
پایان