توی نوشته قبلیم در مورد ایده اولیه وب سایت مهندس کلاب و این که چه اتفاقی براش افتاد، خیلی خلاصه نوشتم .
توی این قسمت بیشتر در مورد تیم سازی و اشتباهاتی که توی تیم سازی داشتم میخوام بنویسم. باشد که درس عبرتی حداقل برای خودم باشه!
سال 92 که تصمیم جدی برای راه انداختن سایت خودم گرفتم زمانی بود که واژه استارت آپ داشت وارد دایره لغات میشد و دیدن کسب و کارهای خفنی مثل دیجی کالا و تخفیفان، باعث انگیزه گرفتن کسایی میشد که میخواستن ایده های جدیدشون رو اجرا کنن . منم آرزوم این بود که بتونم ایده خودم رو گسترش بدم و نیرو های زیادی جذب کنم و سرمایه گذار پیدا کنم و این جور چیزایی مفاهیمش ناقص به ما منتقل شده بود! چون همیشه آخر داستان و اون موفقیتی که طرف به دست آورده رو خونده بودم و "مسیری" که طی شده بود برام مهم نبود.
خلاصه اینکه کارم رو با یکی از دوستای دانشگاهم شروع کردیم . کار با کپی مطالب شروع شد. کم کم بچه های دانشگاه و خوابگاه که میدیدن من و دوستم داریم کار میکنیم خوششون میومد و میخواستن همکاری کنن . ولی مشکل این بود که ما همه چیز رو با هم میخواستیم . هم میخواستیم درسمون رو خوب بخونیم و هم با روزی یک ساعت کار کردن بتونیم کسب و کار خودمون رو داشته باشیم . کار رو سال دوم دانشگاه شروع کردیم و تا سال آخر دانشگاه نشد که جدی روش کار کنیم. چندین بار سایت تعطیل شد و دوبار اومد بالا. تا این که فارغ التحصیل شدم. سعی کردم اونایی رو که توی دانشگاه باهاشون کار کرده بودم رو دوباره جمع کنم و جدی روی ایده مهندس کلاب کار کنیم. اینبار "اولویت" اصلی من همین وبسایت شده بود. شب و روزم رو براش گذاشته بودم.
چون هیچی در مورد این که چطوری تیم خودم رو شکل بدم و هیچی اول کار مشخص نبود و کسی نمیدونست سهم و درآمدش چقدره، توی ادامه کار خیلی به مشکل خوردم. چون اول کار پولی هم نبود هر کسی که به تیم میومد میگفتم تو هم سهم برابر داری مثل من! فقط بیا و کار کن تا به درآمدزایی برسیم! در حالی که واقعا اینطوری نمیشه. چون از اول مدل درستی برای کسب و کارم نداشتم خیلی اشتباهی اعضای تیم رو دعوت به همکاری میکردم . مثلا برای تولید محتوای یکسان چند رو همزمان به تیم اضافه کردم . درحالی که میشد یک نفر سرپرست باشه و با یه هزینه خیلی معقول بقیه تولید محتوا رو به فریلنسر ها سپرد. در حالی که اگه از همون اول وقت میذاشتم و با چند نفر مشورت میکردم و بیشتر مطالعه میکردم و یه پلن حداقلی برای خودم مینوشتم و میدونستم به چه افرادی توی تیم نیاز دارم، اتفاقات خیلی بهتری رخ میداد . ولی معیار انتخاب من بیشتر رفاقت بود . دوستای خودم رو دعوت به کار میکردم . درحالی که تخصصی نداشتن و تنها کاری که میتونستن بکنن، تولید محتوای در زمینه کاری و تحصیلی خودشون بود. ولی توی کسب و کار تو به نیروی مارکتینگ و فنی هم نیاز داری . از همه مهمتر اولویت و علاقه اعضای تیمت هم مهمه . اگه قرار باشه بیان و توی پروژه تو وقت بگذرونن و اگه(!) به موفقیت رسید بعدش همراهت باشن ادامه کار ممکن نیست .
القصه ما تیم رو با همین روش ساختیم و یه جورایی با چسب کنار هم مونده بودیم تا وقت رفتن من و دو نفر دیگه به سربازی شد. رفتم آموزشی و اومدم دیدم توی این مدت کارها طبق برنامه پیش نرفته و خیلی بی نظمی به وجود اومده بود . خیلیا به حرف همدیگه گوش نمیدادن و بعضیا برای رفع تکلیف کار انجام میدادن! سربازی منم طبق چیزی که پیش بینی میکردم پیش نرفت و ادامه خدمتم افتاد توی یه منطقه مرزی که به اینرتنت دسترسی نداشتم . توی این مدتی که مرخصی میومدم پیگیر کارها میشدم و میدیدم پیشرفتی توی کار ها نداشتیم و چنتا از بچه ها هم بیخیال کار شدن. تا اینکه یه روزی تصمیم گرفتم کار رو تعطیل کنم تا بتونم خودم برگردم و بتونم کار رو دوباره شروع کنم. خودمم سردرگم شده بودم و نمیدونستم در مورد کاری که پیش نمیره چه تصمیمی بگیرم. از طرفی هم همه بچه ها هم بیخیال شده بودن و ادامه کار یه جورایی غیرممکن شده بود. ولی بزرگترین درسی که گرفتم این بود که هیچوقت توی کارم رفاقت رو معیار قرار ندم و سعی کنم همه چیز رو اول مشخص کنم تا هم طرف انگیزه داشته باشه و تکلیفش رو بدونه و هم من نگران آینده نباشم و اینکه قبل از شروع هر کاری خوب برنامه بچینم و یا اونایی که تجربه دارن مشورت کنم و اینکه هسته اولیه تیم هرچه قدر کوچیکتر و متناسب با پروژه چیده بشه خیلی کارا بهتر پیش میره و نباید از همون اول به زیادکردن نیرو فکر کرد. ولی خب اینروزا معیار موفقیت کسب و کار ها شده زیاد کردن نیروها نه ارزش افزوده ای اون کار میتونه ایجاد کنه!
پی نوشت: این چیزایی که مینویسم برام تجربه های خیلی گرون و ارزشمندی بودن و حداقلش اینه که خودم توی کسب و کار جدیدم سعی کردم دوباره همین اشتباهات رو تکرار نکنم و بتونم اشباهات جدیدی رو انجام بدم. چون "مسیر" خیلی مهمتر از "قله" ست.
بریم برای قسمت بعدی....