چگونه است که آدم ها همدیگر را مجروح می کنند با هم می جنگند، پر از کینه و نفرت به جان هم افتاده اند؟ چرا اجزای هستی با هم در صلح هستند؟ چرا ستاره ها با هم نمی جنگند؟ چرا گل ها با هم دوست هستند؟ چرا زمین با آسمان نمی جنگد؟ چرا ابرها با بادها نمی جنگند؟ شاید به این خاطر آدم ها به جان هم افتاده اند که با طبیعت دوست نیستند. شاید یاد نگرفتند که می شود با هم در اوج نشاط و شادی و لبخند خوش زیست. انسان یعنی انس، محبت و علاقه. آدم یعنی پیوند. سرشت آدم در تعلق است. آدم "خود" را اشتباه گرفته است. خود یعنی قلب مهربان، خود یعنی زیبایی صورت و سیرت، خود یعنی روح بلند بخشش. اما انسان این ها را خود نگرفته به جایش خود شده پست و مقام و پول و اموال. انسان اسیر و برده این خودها هستند که واقعا خود نیستند. آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد. خود فدای غیر خود شد. کاش خودمون رو دوست داشتیم. کاش از این اجزای طبیعت درس می گرفتیم. بخشش ابر ، بوسه های سخاوتمندانه باران به زمین، زلالی آب و... همه اجزای طبیعت شخصیت های قشنگی دارند که در دل شخصیتشان پیامی است.
آدم ها از طبیعت قهر کردند و و نه تنها از آن درس نگرفتند بلکه آن را دستکاری کردند! جنگل ها را از بین بردند. جو را متلاشی کردند. برای اندکی پول بیشتر!
بسیاری از انسان ها خیال می کنند خوشبختی در خانه لاکچری 400 متری است! خوشبختی در قلب مهربان به وسعت آسمان است.
کاش خود واقعی مان را دوست داشتیم.با خود قهر کردیم، با طبیعت قهر کردیم! با خدا قهر کردیم! در نهایت با همدیگر نیز قهر هستیم.