هراکلیتوس، فیلسوف یونانی که داریوش شاه از او برای حضور در دربارش دعوت کرده بود، ۲۶قرن پیش در کتاب «دربارۀ طبیعت» خود نوشت: «مرگ است آنچه ما در بیداری میبینیم، آما آنچه که خوابیده میبینیم رویاست.» (کتاب «نخستین فیلسوفان یونان» نوشتۀ شرفالدین خراسانی، ص ۲۳۷)
این گفتۀ هراکلیتوس، وضعیتی است که حداقل بخشی از جامعۀ ما دارد. آنهایی که مدام اخبار و هشدارهای مربوط به همهگیری کرونا و دعوت به ماندن در خانه را میشنوند، اما باز عازم خرید و سفر و تفریح هستند و فقط در مواجهه با دوربین صداوسیما است که خودشان به یکی از هشداردهندگان تبدیل میشوند و پیامهای مبارزه با چرخۀ انتقال ویروس را تکرار میکنند. آنها مرگ را در بیداری میبینند و باز به رویا پناه میبرند. چرا؟
اِروین یالوم، روانپزشک آمریکایی که در ایران با رمانهایش شهرت دارد، میگوید این نوع برخورد با موضوع مرگ، نوعی فرار روانی است. اینکه شخص خودش را در برابر بیماری و مرگ، استثنا فرض میکند. او از داستان «مرگ ایوان ایلیچ» تولستوی مثال میآورد و میگوید: «اعتقاد به استثنا بودن، اجازه میدهد از طبیعت به درآییم و ملالی را که همدممان است، تاب بیاوریم: تنهایی، آگاهی از ناچیزیمان در برابر ابهت دنیای بیرون، وابسته بودنمان، کارکردهای جسم که به طبیعت پیوندمان میدهد و مهمتر از همه، مرگی که بیوقفه در آستانۀ خودآگاهی میغرد. اعتقاد به مستثنا بودنمان از قانون طبیعت، شالودۀ بسیاری از جنبههای رفتاریمان است. بر شجاعتمان میافزاید و اجازه میدهد بدون هراس از نابودی خود، با خطر رودررو شویم.» (کتاب «رواندرمانی اگزیستانسیال»، ترجمۀ سپیده حبیب، ص ۱۷۹)
اما آیا واقعاً ما استثنا هستیم؟ آیا مثل پادشاهان هخامنشی همه چیز دنیا را توی مشت خود داریم؟ رولف دوبلی، کارآفرین سوئیسی داستانی را تعریف میکند از مردی که هر روز ساعت ۹صبح به میدان شهر میآمد و کلاه قرمزش را تکان میداد و میرفت. یک روز مأمور پلیس از او پرسید منظورش از تکرار این کار چیست؟ مرد گفت دارد زرافهها را از شهر دور نگه میدارد. پلیس گفت: «اما اینجا که زرافهای نیست!» و مرد جواب داد: «خب پس من کارم را خوب انجام دادهام.» (کتاب «هنر شفاف اندیشیدن»، ترجمه عادل فردوسیپور، ص ۷۳) شاید این ایام، فرصت خوبی باشد برای فکر کردن به کلاههای قرمز.