سلام بر دوستان و کسانی که نمی شناسمشان اما انها از همه به من نزدیک ترند...
امروز داشتم مطلبی از یکی از وبلاگ های قدیمی می خواندم که واقعا مطلب جالبی بود. قبل از اینکه بخواهم بگویم این مطلب درباره چه چیزی بود شاید جالب باشد بدانید که من هرچه قدمت چیزی بیشتر باشد نزد من عزیز تر است.فکر نکنید که من عاشق تاریخم بلکه برعکس...شاید بشود گفت من از تاریخ بیزارم....پس چرا عاشق قدمتم.... چرا که مرا می برد به سالهایی که تولید شده است... مثلا متنی که امروز خواندم مربوط به سه سال پیش بود...... یعنی سالی که من کنکور دادم. یعنی یکی از روزهایی که من در تب و تاب بودم. یعنی آن سالی که فکر می کردم چرا من انقدر بد شانسم....
تمام لحظه های سه سال پیش از روزهای قبل کنکور و امتحان نهایی تا روز کنکور و روز اعلام نتایج و ثبت نام در یک لحظه از جلوی چشمانم گذر کردند. انگار که دوباره داشت تکرار میشد. روزی که او برایم نامه خداحافظی نوشت همه اش در آن سال کذایی بود...
روزی که فهمیدم بورس آلمان را گرفته است...روزی که با چشمان اشکبار همدیگر را در فرودگاه دیدیم...زمان و تک تک لحظاتی که هواپیما برای بلند شدن از زمین روی باند با سرعت میرفت تا زمانی که هواپیما دیگر توهمی بیش نبود...همه و همه از جلوی چشمم رد شدند.
دقیقا همان روزها ، آن روزهای غم انگیز، در تمام ان روزها یکی در این طرف ایران این مطلب را نوشت...مطلبی درباره ی اینکه قدمی بردار تا زندگی ات تغییر کند..
اگر من در آن روزها کسی این حرفا را به من میزد و من را از فکر و خیال های باطل نجات می داد شاید سالها قبل ارام شده بودم و این همه عذاب از دوری او نمی کشیدم...
اما امروز زمانی که این متن را خواندم فهمیدم منتظر ماندن همیشه خوب نیست...من سالهای بدون او را از دست دادم، خود واقعی ام را از دست دادم، نشاط جوانی را از دست دادم، سلامتی ام را از دست دادم، دوستانم را ازدست دادم، لحظات خوب را از دست دادم...چون که فکر میکردم من با رفتن او همه چیز را از دست می دهم که بسیار غلط بود، چون با رفتنش فقط من حضورش را از دست داده بودم نه همه چیز را...
و صد حیف که دیر فهمیدم...
امروز اما میخواهم بگویم...
اگر او رفت مشکلی نیست ...اگر نبود مشکلی نیست...اگر حالت بد است مشکلی نیست...چون همه ما در یک گوشه ارز دنیا در یک ماه از سال چیزی را از دست دادیم....یکی محبوبش را...یکی مادرش را...یکی زندگی اش را...یکی دخترش را ....یکی انگیزه اش را....یکی توانش را... و من هم مثل همه از دست دادم او را...
اما نباید فکر کنیم که با از دست رفتن او همه چیز از دست می رود...چون فقط اوست که رفته نه چیز دیگر...فقط احاساتش رفته است نه چیز دیگر...
لشکال ندارد اگر از دست دادی....ولی....پر از اشکال است اگر بعد از رفتن کسی یا چیزی خودت را هم از دست بدهی...
همه اینها را گفتم تا بگویم که زندگی تو در جریان است...هر جوری که هست...تو نفس میکشی و این یعنی حیات...پس حق نداری از دست بروی...
امروز که در صفحه اینستاگرامش عکس روز فارغ التحصیلی اش را دیدم دیگر قلبم تند نزد...هر چند که لبخندی که بر لب داشت خیلی زیبا بود اما فرق دیروز و امروز من این بود که...
من دیروز از دست رفته بودم اما الان احیا شده ام و باید زندگی کنم...
خودت رو از دست نده رفیق...
لینک اون مطلبی که گفتم>>>>
https://vrgl.ir/n5fYd
اگر خواستید بخونید...
غمتان همیشگی مباد...کوچک شما...احسان!!!!