2013 سالی بود که از طراحی کاربر محور (UCD) به طراحی انسان محور (HCD) روی آوردم. از راهحلگرایی تکنولوژیک، که چندسالی به دلیل کار در زمینه تکنولوژی اذیتم میکرد رها شدم. این اتفاقات با شروع کارم به عنوان فریلنسر رخ داد.
به عنوان یک متخصص مستقل، میتونستم هر راه حلی که به نظرم مناسبتر میاد را رو برای پروژهها انتخاب کنم چون دیگه سازمان یا سوم شخصی وجود نداشت که نیاز باشه برای برای رسیدن به اهدافشون، از روش یا تکنولوژی خاصی برای حل مسئله استفاده بشه. با این حال نمیتونستم هر راه حلی که دلم میخواست رو انتخاب کنم چون معمولاً بعد از بدست آوردن درک عمیقی از مسئله، راه حل های مناسب با اون ضاهر میشن.
در اولین پروژه ام، با گروهی از افراد بلندپرواز همراه شدم که قصد داشتند از افراد جوانی که فعالیت سیاسی
(اکتیویسم) داشتند حمایت کنند. رهبر پروژه مثل یک راهحلگرای تکنولوژیک صحبت میکرد و قصد داشت یک وبسایت اجتماعی خارقالعاده داشته باشه که سرویس های فعلی خاصی (با اشاره به نام برند) رو با هم ترکیب کنه و دوست داشت پروتوتایپ و وایرفریمها رو هرچه سریع تر ببینه. این تیم قبل از من یک مدیر محتوا، یک مدیر شبکههای اجتماعی و یک مدیر محصول رو استخدام کرده بود. اونها در مورد طراحی کاربرمحور چیزی نمیدونستند بنابراین به این نتیجه رسیدم که باید UX رو براشون تعریف کنم و توضیح بدم که چطور میتونیم با طراحی کاربرمحور به یک تجربه کاربری خوب برسیم.
درست مثل بقیه پروژه های UCD، سعی کردم اول کاربرهای مدنظر رو بشناسم. این بار کاربران افرادی شبیه به من نبودند و فاصله زیادی هم از من داشتند , امکان ارتباط مستقیم با اونها وجود نداشت بنابراین مقالاتی که محققان STS در مورد این افراد منتشر کرده بودند رو مطالعه کردم. با این کار به این نتیجه رسیدم که کاربران مدنظر، هنوز آماده پذیرش چنین تکنولوژیای نیستند. به دلیل موقعیت جغرافیایی کاربران و جامعه جمعگرای اون منطقه، حتی برای یک وبسایت جدید هم قدرت اجتماعی نیاز بود.
از مدیر شبکههای مجازی و مدیر محتوا خواستم تا با کاربران مورد نظر مصاحبه انجام بدن چون میتونستند به راحتی با این افراد ارتباط برقرار کنند. هرچه بیشتر در مورد این افراد اطلاعات کسب میکردم بیشتر به این نتیجه میرسیدم که راهحل مدنظر گروه کاربردی نخواهد بود. (شاید در آینده بتونه باشه.) با این حال عاشق علاقه تیم برای یادگیری طراحی کاربرمحور شده بودم بنابراین تصمیم گرفتم پروتوتایپ کردن ایدهها رو ادامه بدم. پروتوتایپ یا نمونه اولیه یک راه فوق العاده برای درک رفتار انسانیه. علاوه بر اون، میتونستم عمل طراحی (Design Doing) رو به افرادی که قبلاً با یک طراح کار نکرده بودند یاد بدم.
با تماشای استفاده کاربران از نسخه های متفاوت پروتوتایپ، تیم متوجه این موضوع شد که طراحی کاربرمحور روند چندان مشخصی نداره. فهمیده بودند که چرا قبل از ارسال طرح به تیم توسعه، باید زمان زیادی رو صرف پروتوتایپ بکنیم. در مورد کمینه محصول قابل پذیرش (MVP) یاد گرفتند و شوکه شده بودند که پروتوتایپ نهایی بسیار سادهتر از پروتوتایپ اول بود!
با ارزش ترین برداشتی که تیم در نهایت با من به اشتراک گذاشت این بود که بعد از شناخت کاربران مورد نظر و ارتباط برقرار کردن با اونها، متوجه شده بودند که یک شبکه اجتماعی در قالب وبسایت اصلاً ایده خوبی نیست. کاربران (اکتیویست های جوان) از ابزارهای خاصی برای ارتباط برقرار کردن و دعوت از دیگران برای عضویت در گروهشون استفاده میکردند. فیسبوک در اون سال تازه در حال محبوب شدن بود و کار با اون هیجان انگیز بود. در حقیقت برای تیم خیلی سادهتر بود که پروتوتایپ محصول (فرومهای اجتماعی) رو با استفاده از گروه های فیسبوک اجرا کنند. این راه خیلی سادهتری برای کاربران بود تا به هدفشون (برقراری ارتباط با تعداد زیادی از افراد) برسند.
تیم، از طراحی کاربرمحور (تمرکز روی اکتیویستها و استفاده از راه حلی که تصور میشد به دلیل استفاده از تکنولوژی، ایده خوبیه) به طراحی انسانمحور روی آورد. (افرادی که اکتیویستهای جوان سعی در برقراری ارتباط با اونها داشتند و حتی خود تیم توسعه محصول رو هم در نظر گرفتند.)
با استفاده از ذهنیت طراحی انسانمحور برای توسعه یک محصول تکنولوژیک، باید انسانهای دیگری که ارتباط مستقیمی با راهحل ما ندارند رو هم در نظر گرفت. طراحی کاربرمحور فقط به بعد فنی ماجرا توجه میکنه در حالی که طراحی انسانمحور به جنبه های اجتماعی و سازمانی هم توجه میکنه. UCD راه حلی ارائه میکنه که مشکل کاربر رو حل میکنه در حالی که HCD هم مشکل کاربر و هم مشکل سهامدار رو حل میکنه.
دیدگاه های بالا ممکنه برای طراح هایی که به حل مسائل پیچیده عادت دارند، تکرار مکررات باشه اما افرادی که بیشتر با تکنولوژی درگیر هستند و معتقدند برای داشتن یک کسب و کار تکنولوژیک کافیه بهترین تکنولوژی رو داشته باشیم تا کاربران مشتاق استفاده از اون باشند، چندان با این دیدگاه ها موافق نخواهند بود. پروژه های شکست خورده تکنولوژیک زیادی وجود داشتند که با رویکرد «یک اپلیکیشن / وبسایت برای هر کار» شروع کردند و انتظار داشتند تکنولوژی تمام مشکلات رو حل بکنه.
تغییر رویکرد به طراحی انسانمحور زندگی من رو تغییر داد. از اون زمان به بعد دیگه نمیتونم مسائل رو به تنهایی ببینم. باید همیشه تصویر بزرگتر رو ببینم تا تمام شبکه ارتباطات انسانی رو درک کنم و بعد به سراغ مسئله ای برم که نیاز به حل شدن داره.
این نوشته با مقداری دخل و تصرف، ترجمهای از نوشته و تجربه شخصی کاربر Qonita در Medium و به نوعی یک پیوست برای نوشته قدیمی تری بود که چندی پیش منتشر و سعی کردم با ارجاع به منابع معتبر، تفاوت بین طراحی کاربرمحور و طراحی انسان محور رو توضیح بدم.